Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

Part twenty-eight

تهیونگ با گذاشتن باقی غذای جونگکوک داخل ظرف، سرش رو پایین انداخت و نفس سنگینی کشید.

از وقتی که پاش رو تو آشپزخونه گذاشته بود با کسی حرف نزده بود و حتی وقتی سعی میکردن باهاش صحبت کنن از جواب دادن طفره میرفت و خودش رو مشغول نشون میداد، اما تنها چیزی که ذهنش رو مشغول کرده بود پرنس بود، و حرف‌هاش که چطور ناامیدش کرده توی گوشش زنگ میزد.

با دقت دستمال رو تا زد و بعد از قرار دادنش کنار بشقابی که آماده کرده بود به طرف جیمین رفت تا تحویلش بده، هنوز هم از تماس چشمی خود داری میکرد مخصوصا از پیش خدمتی که با پوزخند کمرنگی براندازش میکرد.

_متاسفم که مأیوست میکنم ته ولی جونگکوک نیستش.

جیمین با دیدن تهیونگ که با بی‌میلی ظرف توی دستش رو پایین میذاشت نیشخند زد.

_″ک..کجا رفته؟″

_هوم؟ احتمالا تا الان دیگه مست کرده و با یکی خوابیده.

با دیدن صورت درهم رفته تهیونگ بی‌صدا خندید و ظرفی که جین تدارک دیده بود رو از روی میز برداشت.

تهیونگ میدونست که جیمین تنها سعی داشت کاری کنه حسادت کنه و عصبی بشه و این موضوع بیشتر از قبل کلافه‌اش میکرد.

_″این حرف رو نزن!″

با اخمی که روی پیشونیش نشسته بود از آشپزخونه بیرون رفت، هیچ ذهنیتی از اینکه چه کاری میتونه انجام بده نداشت. قطعا پیدا کردن پسر کوچیکتر هم ایده جالبی نبود چون احتمالا نمیخواست ببینتش.

معمولا تایم استراحتش رو با جونگکوک توی باشگاه یا گیم روم میگذروند، اما الان تنها دوست واقعی که در این لحظه میتونست پیشش بره پیت بود.

در اتاقش رو باز کرد و بی‌اعتنا قدم‌های بیجونش رو سمت تخت کشید.

با دیدن فاخته‌ای که لبه پنجره نشسته بود، لب‌هاش به سمت بالا متمایل شدن. با باز کردن پنجره پرنده به داخل پرواز کرد و روی تختی که تهیونگ نشسته بود فرود اومد.

با لب‌های آویزون گفت:

_″جونگکوک خیلی ازم عصبانیه...″

از صحبت کردن با اون فاخته لذت میبرد. اون پرنده تمام مدت بهش گوش میکرد و این باعث میشد حس کنه که دوباره با پدر و مادرش حرف میزنه، درسته که دیگه هیچوقت جوابش رو نمیدادن اما همیشه نظاره گر و شاهد صحبت‌هاش بودن.

_″کاش میدونستم که چه کار اشتباهی کردم که کارما اینطور جوابم رو م‍..میده.″

همونطور که به فاخته خیره شده بود تکخندی کرد.

_″وقتی ک‍..که بوسم کرد یجوری شدم دوسش داشتم، این همون کار اشتباهه؟″

پسر مکثی کرد جوری که انگار منتظر جوابی از جانب پرنده بود.

_″من م‍..معذرت خواهی کردم...من نمیخوام کوک توی دردسر بیفته ولی نمیخوامم که جیمین اذیتم کنه، من ن‍..نمیدونم چ‍..چیکار کنم پیت..″

صداش بابت بغضی که داشت ارتعاش داشت. اجازه داد چشم‌هاش خیس بشن و با جمع کردن پاهاش توی شکمش سرش رو روی زانوهاش گذاشت و بی‌صدا اشک ریخت. واقعا نمیدونست چیکار کنه فقط میخواست که خانواده‌اش و جونگکوک برگردن. این خواسته زیادی بود؟

با به صدا درومدن در اتاقش فورا سرش رو بلند کرد و انگشت‌هاش رو زیر چشم‌هاش کشید، نهایتا نامجون با چهره ترسیده و نگرانی توی درگاه اتاقش ظاهر شد.
بدون هیچ مقدمه‌ای سوال کرد:

_تهیونگ جونگکوک رو ندیدی؟

  کاش میتونستم ببینمش...

_″ن‍..نه چطور؟″

با دیدن کیسه پر از بطری‌های خالی مشروب توی دست‌های نامجون چشم‌هاش گرد شد.

_همه اینارو توی اتاقش پیدا کردم، هیچکس نمیدونه کجاست و بعد از خوردن همه اینا این اصلا چیز خوبی نیست.

قبل از اینکه پسر کوچیکتر بتونه چیزی بگه با شنیدن صدای بال زدن پرنده‌ای نگاهشون به سمت پیت کشیده شد که از پنجره بیرون رفته بود و به طرفشون چرخیده بود و با حرکتش بهشون اشاره میکرد تا دنبالش برن.

نامجون به تهیونگ که از جاش بلند میشد نگاهی انداخت و زمزمه کرد:

_من از این پرنده فاکی متنفرم.

_″من میخوام دنبالش برم″

نامجون متعجب و شوک زده از تهیونگ که به طرف پنجره میرفت پرسید:

_چی؟

تهیونگ پیت رو روی شونه‌اش گذاشت و به طرف در رفت.

نامجون همچنان با نگاه سردرگمی به سوال پرسیدن ادامه داد:

_چیکار داری میکنی؟

_″ممکنه بدونه کوک کجاست..″

_تهیونگ من میدونم تو خیلی باهوشی و احتمالا با معدل بالا فارغ التحصیل شدی ولی..

نامجون کف دستش رو به صورتش کشید و ادامه داد:

_اون فقط یه فاخته‌اس اوکی؟!..بیا وقتمون رو تلف نکنیم.

پسر مو مشکی سرش رو تکون داد تا مانع ریزش اشک‌هاش بشه، نیم نگاهی به پرنده انداخت و دوباره نگاهش رو به طرف نامجون برگردوند.

_″من ب‍..باید کوک پیدا کنم، من خ‍..خیلی خیلی دوسش دارم و باید براش جبران کنم من به پیت اعتماد دارم.″

بعد از زمزمه آرومش با پیت به طرف داخل شهر رفت و نامجون رو با عصابی متشنج تر از قبل تنها گذاشت.

____________________

_یکی از شماره هفت با ژامبون ا..اضافهه و مایوو-

گارسون نگاه بهت زده‌ای به جونگکوک که هودی و جین مشکی پوشیده بود تا کسی متوجه نشه که پرنسِ، انداخت.

_خب یعنی کیمچی و گوشت خوک به همراه مایونز میخواید؟

جونگکوک زیر لب حرف‌های نامفهومی به زبون آورد:

_نههه من احمق نیستم~

گارسون قصد داشت که دوباره از مرد سوالش رو بپرسه اما با اومدن شخص دیگه‌ای و نشستنش مقابل جونگکوکی که با نی لیوان بازی میکرد و متوجه حضور پسر نشده بود، منصرف شد و تصمیم گرفت چند دقیقه بعد دوباره برای گرفتن سفارش برگرده.

جونگکوک همراه با بازدمش زمزمه کرد:

_تو نه...

و دست به سینه به لوکاس که لبخند عمیقی به چهره داشت خیره شد. لوکاس همونطور که منو رو ورق میزد گفت:

_فکر نمیکردم اجازه داری تنها از قصر خارج بشی.

_خب من یواشکی اومدم هیششش..

جونگکوک انگشتش رو روی لب‌هاش گذاشت و باعث شد لوکاس به خنده بیفته.

_خیلی خوردی، میخوای دلیلش رو بگی؟

پرنس سوالش رو نادیده گرفت و با برداشتن بسته بندی نی و چسبوندن لبش به سوراخ نی نفسش رو داخل ریه‌هاش کشید و فوت کرد که باعث شد کاغذ به بینی لوکاس بخوره و صورتش رو جمع کنه.

جونگکوک وقتی فهمید لوکاس قرار نیست از موضعش پایین بیاد و بیخیال سوالش بشه نفسش رو با آه بیرون داد.

_من نمیتونم...به هیچکسس اعتماد کنم.

چشم غره‌ای به لوکاس رفت.

_م‍-من دوست داشتم و تو..ترکم کردی بعد ه..هاشف ته‌ته شدم و اون پیش پادفاه س‍..سرخوردم کرد هیهیهی م‍..مامان و بابام جیمین گوهی رو به جای پس..پسرشون میخوان-

لوکاس با ابروهای بالا رفته پرسید:

_هاشف؟

مشخص بود که جونگکوک گریه کرده چون صورتش قرمز شده بود و چشم‌هاش بخاطر اشک برق میزد، اما با خنده تحلیل رفته و کم جونی احساساتش رو کنار زد.

_آره من ه‍اشف ه‍..هاشف هاشف ته‌ته‌ام اون خیلی کیوته و ب‍..باعث میشه فلبم محکم محکم بزنه..

پرنس بعد از حرفش لبخند زد اما بعد از ثانیه‌ای فکر کردن لبخندش محو شد و اشک دوباره تو چشم‌هاش حلقه زد.

_ولی اون کاری کرد ع‍-عصبانی بشم خیلی زیااد جوری که م‍..میخوام بزنمش ولی چون د..دوس..ش دارم دیگه این کارو نمیکنم از خودم م‍..متنفرم که فبلا زدمش میخوام مثل فبل دوباره باهم ب‍..بسکتباف بازی کنیم دوباره ب‍..ببوسمش و-

لوکاس با آزردگی به پرنس که با صدای بلند گریه میکرد و اشک میریخت و باعث میشد باقی مشتری ها نگاه بدی بهشون بندازن، خیره شد.

قبل از اینکه بیشتر جلب توجه کنه جونگکوک رو بلند کرد و از رستوران بیرون برد.

همونطور که اشک‌هاش روی گونه‌هاش میریختن فریاد زد:

_اینا همش تقصیر جیمینه..همش تقصیر اونه که همه چی رو خراب کرد! تقصیر توام هست اصلا اینجا چیکار میکنی؟ برو گمشو نمیخوام ببینمت!

لوکاس حرفی برای گفتن نداشت، پرنس به شدت مست بود و تو حال خودش نبود. ممکن بود چیزی بگه که اوضاع رو بدتر بکنه پس بدون توجه به داد و فریادهای پسر به کوچه خلوتی بردش تا کسی متوجهشون نشه.

همونطور که سرش رو به دیوار تکیه میداد زمزمه کرد:

_م‍-من دوباره گ‍..گند زدم، من کار ب‍-بدی کردم. م‍-من سرش داد ز..زدم و ترسوند..مش می‍..میتونستم هیچی نگم چ‍..

_″کوک؟″

جونگکوک و لوکاس هردو با تعجب به تهیونگ که چند متر اونور تر ایستاده بود و فاخته‌ای روی شونه‌اش نشسته بود نگاه کردن.

_ت‍..ته‌ته؟ تو اینجا چیکار میکنی؟

_″خودت اینجا چیکار میکنی؟″

تهیونگ تکرار کرد و به پرنس که همچنان گریه میکرد نزدیک شد.

لوکاس دست‌هاش رو داخل جیبش برد و گفت:

_خب من دیگه میرم. اوه و ته، ظاهرا اون هاشفته.

و بعد تهیونگ رو با سوالات متعددی که توی ذهنش انباشته شده بودن تنها گذاشت.

جونگکوک با اخم گفت:

_من ه‍..هنوزم از دستت عصبانیم!

حرف پسر باعث شد تهیونگ نفسش رو با کلافگی بیرون بده.

_″میدونم″

_و م‍..متاسفم.

تهیونگ صورتش رو بالا آورد تا به جونگکوک نگاه کنه.

_″چ‍..چی؟″

_برای ترسوندت، من خیلی ب‍-بدجنسم..

تهیونگ چشم‌هاش رو بست و بعد از چند لحظه دوباره باز کرد، نباید به جونگکوک اجازه میداد بیشتر از این حرف بزنه چون باور کردن حرف‌هاش بعد از نوشیدن تمامی اون بطری‌ها امکان پذیر نبود.

تهیونگ همونطور که دستش رو به طرف پسرکوچیکتر دراز میکرد تا کمکش کنه گفت:

_″بیا بریم خونه قبل از اینکه کسی بفهمه.″

جونگکوک دست تهیونگ رو گرفت و با پوزخند نگاهی به پرنده رو دوش تهیونگ انداخت.

_مردت رو دزدیدم.

تهیونگ نمیتونست جلوی خنده‌اش رو بابت حرف‌های پرنس که از مستیش نشأت میگرفت رو بگیره.

همونطور که به رفتارهای عجیب و بامزه پرنس میخندید مسیر قصر رو در پیش گرفت.

اما ذهنش هنوز درگیر معنی کلمه ′هاشف′ بود. یعنی منظورش عاشق بود؟ نه نه شاید هم کاشف؟ احتمالا نه..کاشف دیگه چه کصشری بود؟!

همونطور که روی چمن‌های خشک راه میرفتن سعی کرد ذهن مشوشش رو آروم کنه.











_________________________________________

رقیب عشقی جونگکوک پیته نه جیمینD=

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro