Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

Part ten

وقتی که هر پنج نفرشون متوجه نامجون که جلوی ورودی ایستاده بود شدن، بدون عکس العمل خاصی منتظر جمله معروف «تهیونگ..پرنس میخواد باهات صحبت کنه» بودن.

حتی خودِ تهیونگ هم مشغول باز کردن گره پیشبندش شد تا با نامجون بره ولی با حرف بعدی نامجون متوقف شد.

_جیمین پرنس میخواد به اتاقش بری.

تهیونگ با اخم کمرنگی که روی صورتش نشسته بود به طرف جیمین برگشت.

جیمین نگاه حیرت زده‌اش رو بین تهیونگ و نامجون چرخوند و با تعجب گفت:

_من؟!

نامجون دستش رو به صورتش کشید و با کلافگی گفت:

_اون ازم خواست که بیام و بهت بگم پس صد در صد مطمئنم.

حتی و یونگی و هوسوکی که به هیچ چیز اهمیت نمیدادن هم گیج شده بودن، تقریبا از پنج ساله پیش پرنس به هیچ وجه نمیخواست با جیمین صحبت کنه.

تهیونگ دلش به حال جیمین میسوخت ولی خوشحال بود که مجبور نیست دوباره به اتاق پرنس بره، هروقت که اونجا بود اتفاق خوبی انتظارش رو نمیکشید.

جین به طرف تهیونگ رفت و گفت:

_تهیونگ چیز خورش کردی؟ اون بمیره هم نمیخواد با جیمین صحبت کنه!

تهیونگ لب‌هاش رو آویزون کرد وبا حالت دراماتیکی گفت:

_″هیونگ! به من چه؟ واقعا فکرمیکنی من همچین کاری میکنم؟″

جین سرش رو تکون داد و مشغول جمع کردن وسایلش شد، هنوز پنج دقیقه تا تموم شدن شیفتشون مونده بود ولی یونگی و هوسوک دوباره غیبشون زده بود، ولی خب اونقدرا هم مهم نبودن.

——————————

جیمین به طرف اتاق پرنس رفت وخیلی آروم زمزمه کرد:

_قراره خوش بگذره!

بدون اینکه به خودش زحمت بده و در بزنه در رو باز کرد و داخل شد، به محض وارد شدنش به خاطر بوی شدید ادکلن عق زد سعی کرد نفسش رو حبس کنه و زودتر صحبتشون رو تموم کنه.

به پرنس که با گوشیش مشغول بود نگاه کرد و گفت:

_پارک جیمین در خدمتتون هستم سرورم.

_من میدونم از تهیونگ خوشت میاد.

جیمین شوکه شده تقریبا داد زد:

_تهیونگ؟! این نهایت پررو بودنت رو میرسونه که فکر میکنی من گیم!

جیمین با گونه‌های سرخ شده گفت که از دید پرنس پنهان نموند.

جونگکوک گوشیش رو کنار گذاشت و گفت:

_من دیدم بهش چطور لبخند میزدی شاید اگه دیرتر میرسیدم معلوم نبود تو اون باشگاه لعنتی قرار بود چیکار کنی.

جیمین نگاهش رو از جونگکوک گرفت و با تمسخر گفت:

_چه ربطی داره؟ یعنی قصد توام از لبخند زدن همینه؟ اوپس یادم نبود بلد نیستی لبخند بزنی متاسفم.

جونگکوک از روی صندلی بلند شد و با جدیت گفت:

_جوری رفتار نکن که انگار اولین دوست پسرم رو نبوسیدی!

جیمین به پسر کوچیکتر نزدیک شد و اینبار با نیشخند پرسید:

_هنوز هم بخاطرش عصبانی‌ای؟

_نه فقط دارم بهت ثابت میکنم که قطعا استریت نیستی!

جیمین نفسش رو با عصبانیت بیرون داد و یه صندلی بیرون کشید تا بشینه.

از صحبت کردن با جونگکوک متنفر بود چون تهش مجبور میشد حرصش رو با مشت‌هاش خالی کنه.

_بگذریم حالا چرا برات مهمه؟

_تو از قوانین خبر داری جیمین، تا وقتی تو قصر هستین اجازه نداری با همکارت هیچ رابطه‌ای داشته باشی من میتونم بخاطر این اخراجت بکنم.

جونگکوک میدونست که این تنها دلیلش نیست، بلکه بخاطر دلایل دیگه‌ای بود که مصمم شد با جیمین حرف بزنه ولی حاضر نبود اون دلایل رو به زبون بیاره.

جیمین پوزخندی زد و با ابروهای بالارفته پرسید:

_خب اگه یونگی و هوسوک هم قرار بذارن اونا رو هم اخراج میکنی؟

_اونا قرار میزارن؟

_نه! فقط دارم مثال میزنم.

خوشبختانه به سرعت تونست خودش رو نجات بده.

جونگکوک با نگاه مشکوکی به پسر خیره شده بود ولی بعد از مدتی فکر کردن، وقتی به این نتیجه رسید که قرار گذاشتن اون دوتا هیچ اهمیتی براش نداره به حالت عادیش برگشت. اون فقط به دلایلی دوست نداشت جیمین تهیونگ رو لمس بکنه.

_احتمالا نه، برام مهم نیست.

جیمین دوباره با پوزخندی که راهشو به صورتش باز کرده بود پرسید:

_پس چرا منو اخراج میکنی؟

تا اینجا فهمیده بود که جونگکوک نمیخواد تهیونگ و اون هیچ نوع رابطه‌ای باهم داشته باشن، الان فقط کنجکاو بود که دلیلش رو بدونه.

جونگکوک که هیچ جوابی برای سوال جیمین نداشت سرش رو پایین انداخت.

درسته این یه قانون بود که کارکنان اجازه نداشتن باهم در رابطه باشن ولی چون مدت زیادی بود ازش میگذشت تقریبا هیچکس به این قانون اهمیت نمیداد. این فقط یه بهونه بود تا جلوی لمس‌های جیمین رو بگیره.

جونگکوک به طرف میزش رفت و با چهره عاری از حسی گفت:

_کاری که گفتم رو انجام بده.

جیمین میدونست که پسر کوچیکتر میخواست حرف دیگه‌ای بزنه ولی حقیقتا اونقدر براش اهمیت نداشت که منتظرش بمونه، موندن بیشتر باعث میشد نتونه خشمش رو کنترل کنه.

_حداقل من یه شانسی دارم.

جیمین زیرلب گفت و از اتاق بیرون اومد ولی انتظارش رو نداشت که تهیونگ رو پشت در ببینه.

پسر کوچیکتر با نگرانی پرسید:

_″جیمین حالت خوبه؟ بهت که صدمه نزد؟″

و بعد صورت و دست‌های جیمین رو چک کرد تا مطمئن بشه.

دستش رو روی گودی کمر تهیونگ گذاشت و به خودش نزدیکتر کرد و با لبخند جواب داد:

_اوه ته...اینجا چیکار میکنی؟ صدمه زدن بهم؟ بیشتر با حرف‌هاش به مغزم صدمه زد.

تهیونگ وقتی آثاری از کبودی روی صورت پسر بزرگتر ندید نفسش رو با آسودگی بیرون داد.

_هی من قبلا هم باهاش حرف زدم چرا اینطوری میکنی؟

بعد از حرف پسر بزرگتر هردو شروع به خندیدن کردن.

لبخند درخشان و مستطیلی پسر نگاهِ خیره جیمین و جونگکوکی که از اتاقش به اون‌ها نگاه میکرد رو به همراه داشت.

وقتی تهیونگ از جونگکوک خواست تا دوستش بشه بدون هیچ حرفی بیرون انداخته بودش چون فکر نمیکرد جدی باشه و فقط داره شوخی میکنه. مدت زیادی بود که با کسی ارتباط برقرار نکرده بود و از نظرش این درخواست خیلی غیر واقعی بود.

انکار نمیکرد از اینکه اون موقع هیچی نگفته پشیمونه چون اون قطعا به خنده‌های اون دوتا که خیلی صمیمانه به نظر میرسید حسودی میکرد.

به تهیونگ حق میداد اگه ازش متنفر باشه خودش هم بخاطر اینکه همه چیز رو به گند کشیده بود از خودش متنفر بود.

جیمین همونطور که درو برای تهیونگ باز نگه داشته بود پرسید:

_فردا میبینمت ته؟

تهیونگ با لبخند جوابش رو داد:

_″معلومه! ما باهم کار میکنیم یادت رفته؟″

جونگکوک قسم میخورد هیچوقت ندیده بود تهیونگ اینقدر واقعی بخنده، نه اینکه براش مهم باشه قطعا به این هم فکر نمیکرد که کیوته فقط نمیدونست چرا قلبش از این موضوع خوشحال نبود...

_دنبال چیزی میگردی؟

با شنیدن صدای نامجون درست کنار گوشش با ترس تو جاش پرید و چشم غره‌ای بهش رفت. قبل از اینکه نامجون متوجه بشه به چی نگاه میکرد به طرف اتاقش رفت و جواب داد:

_بعضی وقتا حس میکنم از دیوارهای قصر هم میتونی رد بشی که اینطوری از ناکجا آباد پیدات میشه!











_________________________________________

قیافه من وقتی میبینم پرنس کوکی حسودیش شده(¬‿¬)

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro