Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

Ch. 8

لیام با پائول اتصال میکروفون هایی که زیر پیراهنش کار گذاشته شده بود رو چک کرد قبل از اینکه به خونه برگرده و خودش رو آماده کرد تا با طعنه زدن به دز کاری کنه تا روی پنهان مرد رو بیرون بکشه. اون می خواست تا همه چیز رو روی نوار ضبط کنه چون دوربین هاشون فقط تصویر رو ضبط می‌کرد نه صدا رو.

دز جلوی در ورودی ایستاده بود و سر میا ، الکس و توماس داد میزد.

" دفعه بعدی که شما آشغال‌های کوچولو موقع دویدن اطراف خونه به من برخورد کنید کاری می کنم تا تقاصش رو پس بدید. " اون تهدید کرد ، لیام سریع بین دز و بچه ها پرید و خودش رو سپر بچه ها کرد. اون به سینه دز فشار آورد و اون رو به عقب هل داد و بین خودشون فاصله انداخت ، " جرأت نکن که بخوای بهشون آسیب بزنی "

" یا چی ؟ " دز خندید ، " تو هیچ کاری نمیتونی بکنی "

" بهت اجازه نمیدم که بهشون صدمه بزنی "

دز با تمسخر خندید ، " به خودت نگاه کن ، به خاطر این بی مصرف ها جلوی من ایستادی ، اون ها هیچی نیستن ، درست مثل خودت "

لیام دندون هاش رو بهم فشرد، تصمیم گرفت شانس خودش رو امتحان کنه. " ترجیح میدم من رو به جای اون ها بزنی "

" باهاش هیچ مشکلی ندارم " دز دستهاش رو به اطراف باز کرد " قبلاً هم انجامش دادم ، مگه نه ؟ " اون گفت قبل از اینکه دستش رو با سرعت بالا ببره و با پشت دستش توی صورت لیام بکوبه. میا از روی ترس جیغ کشید ، دز چرخید تا سر اون داد بزنه ، " دهنت رو ببند آشغال کوچولو"

" کاری بهش نداشته باش! " لیام اون رو به عقب هل داد و این دفعه مشتی توی صورتش خورد. دز انگشت هاش رو مالید و آه کشید ، " دفعه بعد بد بدتر از این گیرت میاد " و قبل از اینکه لیام حرفی بزنه ازشون دور شد اما لیام چیز بیشتری برای ضبط کردن میخواست.

" اگر یه دفعه دیگه به یکی از ما صدمه بزنی قسم میخورم که دوباره برم پیش پلیس و این دفعه اون ها بهم گوش میدن. " اون تهدیدش کرد ، قلبش با شدت توی سینه می‌کوبید. هجوم آدرنالین توی رگ هاش قرار بود حسابی اون رو توی دردسر بندازه.

دز با تمسخر خندید " تو قبلاً دوبار تلاشت رو کردی پین. اون ها بهت گوش نمیدن ، یادت که نرفته دفعه قبل که پیش پلیس رفتید و اون عوضی ها رو به این جا آوردید چه اتفاقی افتاد ؟ "
" برای سه روز بهمون گرسنگی دادی ، واو ، عجب انتخاب عالی ای کردی دزموند " لیام دوباره سعی کرد عصبانیش کنه.

" یه بار دیگه اسم کامل من رو بگو و من کارت رو تموم می کنم ، درست همونطور که به اون دوست کوچولوت، لویی گفتم "

" مگه لویی باهات چیکار کرده ؟ "

" اون یه فگوته، درست مثل پسرم. من به هیچ پسری اجازه نمیدم تا با پسرم قرار بگذاره ، پسر من لیاقت یه دختر رو داره نه یه پسر "

" پس تو هموفوبیکی ؟ "

" افتخار می کنم که بگم هستم " دز ابروهاش رو بالا انداخت " گی بودن یه گناهه و من اجازه نمیدم که پسرم یه فگوت گناهکار باشه "

" تو حالم رو به هم میزنی " لیام سرش رو با تاسف تکون داد

" برو خودت رو به فاک بده " دز بحث رو تموم کرد و وارد دفترش شد و در رو محکم به هم کوبید.

لیام به سرعت به سمت اون سه تا بچه چرخید ، کسانی که حالا غرق اشک بودند. لیام اون ها رو بغل کرد و آه کشید ، " اون بهتون صدمه زد ؟ "

" اون موهام رو کشید " الکس گفت و سرش رو مالید. لیام روی سرش رو بوسید. " بیاین برگردیم اتاقمون ، باشه ؟ دیگه تقریباً وقت خوابه "

~ ~ ~
لیام تقه ای به در ونِ پائول زد قبل از اینکه در رو باز کنه و اون مرد رو ببینه که سرش رو بین دست هاش گرفته.

" هی ، آم... همه چیز ضبط شد ؟ " لیام پرسید و روی صندلی کنار پائول نشست. پائول بی صدا سرش رو تکون داد و تایید کرد قبل از اینکه نفس عمیقی بکشه " آره ، همه چیز رو ضبط کرد "

" خوبه " لیام سرش رو تکون داد ، " آم، این... "

" زیاده روی بود ؟ قطعاً " پائول دستش رو روی صورتش کشید. " نمیتونم باور کنم "

لیام آه کشید و پشت گردنش رو مالید. " آره خب... منظورم اینه که حداقل تو الان کامل باورمون کردی " پائول سرش رو تکون داد و به سمت لیام چرخید. " میدونم ، خوشحالم که این کار رو کردم. فقط باورش سخته که این قضایا برای یه مدت طولانی برای شماها اتفاق می افتاده" دستش رو روی شونه لیام گذاشت ، " اهمیت نمیدم که وقتی بریم پیش پلیس چه اتفاقی میوفته، اما من نمیزارم که اون از زیر این فرار کنه ، قول میدم "
~ ~ ~

لویی توی آشپزخانه مشغول درست کردن ساندویچ کره بادام زمینی و ژله بود. وقتی که دو تا نون رو روی هم گذاشت ، دو تا دست دور کمرش پیچیده شد و باعث شد با یه جیغ از جا بپره.

" متاسفم " یه صدای بم از پشت سرش خندید ، لویی نفسش رو بیرون داد ، " هری ، هیچ وقت دیگه اینجوری من رو نترسون "

" فقط میخواستم یکم بغلت کنم " هری خودش رو بهش چسبوند و چونه اش رو روی شونه لویی گذاشت. لویی سرخ شد ، "خب حداقل باید بهم میگفتی... میدونی... "

هری به آرومی خندید و گونه لویی رو بوسید ، ازش فاصله گرفت و اجازه داد لویی بشقاب ساندویچش رو روی میز بزاره. لویی روی صندلی نشست و هری هم کنارش, " روزت چطور بود ؟ "

" خوب بود " لویی یک گاز از ساندویچش زد ، " جنا و من امروز کارهای خشکشویی رو انجام دادیم "

هری سرش رو تکون داد چتری های لویی را از پیشونیش کنار زد و به نرمی لبخند زد وقتی لویی ساندویچش رو بهش تعارف کرد. اون یک گاز از ساندویچ زد و گوشه لبش رو پاک کرد. " میخوای امروز عصر بریم بیرون ؟ "

لویی لبخند زد و سرش رو تکون داد ، " خوشحال میشم "

" باشه. پس ساعت هفت و نیم آماده باش " هری گونه اش رو یه بار دیگه بوسید و از پشت میز بلند شد. " من قول دادم که با زین و الی برم بیرون ، پس عصر میبینمت ؟ "

لویی سرش رو تکون داد و با خجالت برای هری که از آشپزخونه بیرون می رفت دست تکون داد و برای خودش لبخند زد.
~ ~ ~

" پول خوبی جمع کردید " دز سرش رو تکون داد همونطور که پول‌هایی که بچه ها دزدیده بودن رو می شمرد. هیچکدوم از بچه ها به اون نگاه نمی کردند و میدونستند که دوربین ها همه این اتفاقات رو ضبط می کنند. " دفعه بعدی بیشتر ازتون می خوام ، فهمیدید ؟ "

همشون سر تکون دادن قبل از اینکه از دفتر بیرون بیان. مری ، لیام و نایل به آشپزخونه رفتن تا شام درست کنند ، بچه ها به اتاقشون رفتن تا بازی کنن ، جنا هم رفت تا خودش رو سرگرم کنه و لویی هم رفت تا برای قرار با هری آماده بشه.

ساعت هفت و نیم از در ورودی بیرون رفت و با دیدن هری که منتظر اون ایستاده بود لبخند زد. محکم خودش رو توی بغلش پرت کرد و ریز ریز خندید. هری محکم بازوهاش رو دور لویی پیچید. " هی "

" هی" لویی سرش رو بالا آورد و هری گونه اش رو بوسید. " بزن بریم " هری دستش رو گرفت و شروع به راه رفتن کرد. لویی همانطور که به سمت پایین خیابون قدم می زدند ، نگاهی به ماشین هری که هنوز توی پارکینگ بود انداخت. " آم ، کجا داریم میریم ؟ "

" یه پارک خیلی قشنگ دوتا خیابون پایین تر هست ، فکر کردم میتونیم بریم و یکم قدم بزنیم " هری لبخند زد و لویی سرش رو تکون داد " باشه "

هری چون هوا یکم سرد بود لویی رو به خودش نزدیکتر کرد ، لویی با یه سرخی کمرنگ روی گونه هاش لبخند زد ، کمی سکوت به وجود اومد تا اینکه...

" ناک ناک " [با جوک های هری که آشنا هستید؟ 😂]

لویی به هری نگاه کرد و ریز خندید،" کی اونجاست؟ "

"یه گاو میگه"

"یه گاو میگه کیه(هو)؟"

"نه، یه گاو میگه ماما(مو)"

(کلا جوک سرکاری ایه. میخواست لویی بگه یه گاو میگه هو که بگه نه گاوه نمیگه هو میگه مو (همون ماما) :| معنای فارسی این جوک ها خیلی داغون میشه:|)

لویی صورتش رو توی بازوش پنهان کرد تا صدای خنده اش رو خفه کنه. "خیلی بی مزه بود"

" یه دونه دیگه هم بلدم! میدونی چرا نمیتونی به السا(شخصیت انیمیشن فروزن) بالون بدی؟"

"چرا؟"

"چون اون رهاش میکنه. رهاااااش کن"[آهنگ فروزن که السا میخونه رو منظورشه:| let it go] هری آهنگین خوند و لویی بار دیگه توی بازوش خندید. "جوک هات خیلی داغونن"

" با این حال باعث شدن بخندی" هری لبخند بزرگی زد.

" من خندیدم چون خیلی احمقانه بودن"

" به هر حال تا وقتی که باعث خنده تو میشن من این رو یه موفقیت درنظر میگیرم" هری دستش رو دور شونه لویی حلقه کرد و اون رو به خودش نزدیک کرد. لویی توی گرمای آغوشش غرق شد قبل از اینکه با شیطنت اون رو به عقب هل بده، "برو اون طرف، نمیخوام با یه احمق دیده بشم. (بخاطر جوک هاش:|) "

هری ابروهاش رو بالا انداخت، لویی ریز ریز خندید قبل از اینکه شروع به دویدن کنه و هری هم به دنبالش دوید. خیلی زود هری دست هاش را دور کمر اون حلقه کرد و توی هوا بلندش کرد، "آها گرفتمت، حالا میتونم شکنجه ات کنم" لویی سرش رو عقب انداخت و بلند خندید. هری، لویی رو زمین گذاشت تا اون رو به سمت خودش بچرخونه. بازوهاش هنوز لویی رو محکم بغل کرده بودن تا نتونه فرار کنه. هری صدای غرش از خودش در آورد و شونه لویی رو گاز گرفت، تا گردنش رفت و دوباره به سمت شونه اش برگشت و باعث شد تا لویی بین خنده اش جیغ بزنه، "چیکار داری می کنی؟"

"من یه هیولای گرسنه ام" هری توی گردن لویی دوباره غرید، نمیتونست جلوی خنده اش رو بگیره پس همراه لویی خندید. گاز گرفتن رو تموم کرد و سرش رو عقب کشید و گونه لویی رو بوسید. "تو واقعا پرستیدنی میشی وقتی میخندی."

"تو عجیب ترین احمقی هستی که تو عمرم دیدم" لویی ریز ریز خندید و صورتش رو توی سینه هری پنهان کرد.
~~~~

هری توی اتاق تاریکش نشسته بود که صدای تقه ای که به در خورد رو شنید و بعد پدرش وارد اتاق شد. "سلام بابا."

" سلام، فقط میخواستم بیام و یه سری بهت بزنم." دز گفت و هنوز هم کنار در ایستاده بود. "من خوبم، فقط یکم با کامپیوتر مشغولم." هری صندلیش رو چرخوند و به سمت دز برگشت. دز سرش رو تکون داد. "آره درسته، آم، دوست هات چطورن؟ زین؟ الیانا؟"

"خوبن." هری جواب داد. دز سرش رو تکون داد و از شانسش استفاده کرد. "از الیانا خوشت میاد؟ (برای قرار گذاشتن)" هری خندید، "معلومه که نه، من از پسرها خوشم میاد و اون یه دختره. ما فقط دوستیم."

دز پنهانی ادای هری رو درآورد، این هم یه گناهکار دیگه..."خب پس، اوضاعت با این پسره لویی چطوره؟"

"خوبه. ما دوستیم." هری سرش رو تکون داد و قلبش با اشاره ای که به لویی شد برای یه لحظه نزد."برای خواندن و نوشتن چند باری توی هفته بهش درس میدم."

"درسته، دوستین" دز سرش رو تکون داد و کمی این پا و اون پا کرد. "خب پس، موفق باشی، میذارم به کارت برسی." اون گفت قبل از اینکه بیرون بره و در رو پشت سرش ببنده.

هری آه کشید، اون از پنهان کاری متنفر بود، اما اگر پدرش می فهمید که اون ها چیزی بیشتر از دوست هستن عصبانی میشد. بالاخره اون یه روز برای خودش زندگی می کرد پس میتونست اون موقع این موضوع رو حل کنه و در مورد خودش و لویی به پدرش بگه، البته اگه رابطشون تا اون موقع دوام داشت.

***
حرفی چیزی؟

All The Love.
_A

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro