yazdah
اشتون وارد رستورانی که تمام رباتیک بود شد. تنها نبود. قلدر مدرسه، اریک رابرتس جلوتر از اون راه میرفت. اونا سر یه میز نشستن. الان که اشتون مطمئن بود مایکل زندست، میتونست راحت تر صبر کنه تا زمانی که بتونه برگرده به گراژ.
موهای هر دوتا پسر آشفته بود. قیافه هاشون دست کمی از موهاشون نداشت. دستای اریک هنوز هم میلرزیدن و احساس ضعف رو کل صورتش نمایان بود. اشتون سعی داشت درد مچش رو نادیده بگیره و حواسش رو جلب منو کنه.
منوی این رستوران رنگی بود. طوری که نمونه ی مجازی رنگی غذاها و هر چیزی جلو روی مشتری پدید میشد و مشتری میتونست به راحتی خرید کنه.
اریک سریع چیزایی انتخاب کرد و به پیروی از اون، اشتون هم چیز مختصری سفارش داد. اونا گجت هاشون رو روی سنسور پرداخت که کنار منو بود زدن و بلافاصله دو تا ربات کارگر غذاشون رو سرو کردن.
اریک سریع شروع به خوردن کرد. سکوتی که بینشون بود الان پر بود از صدای خوردن چنگال و کارد به بشقاب های چینی. اشتون کم کم متوجه همه ی مردمی که سراسر رستوران نشسته بودن و داشتن روز معمولی رو میگذروندن، شد. آرزو میکرد روز اون هم معمولی میبود.
به هر حال، غذاش رو خورد و تنها کمی ازش باقی مونده بود که اریک شروع کرد حرف زدن؛ آخه خودش همه چیز رو یک آن قورت داده بود. "ایروین، به نظرت اونجا.. تو مدرسه، چه اتفاقی افتاد؟"
"من چه بدونم!" اشتون طعنه زد و لقمه ای تو دهنش گذاشت. حرصش گرفته بود، چنگالش رو زد به کناره ی بشقابش. "چرا منو برم داشتی؟"
"گفتن اگه کسی اون دور و بر.. بیرون سدّ بمونه، بهش شلیک میکنن و توی احمق.." اون دیگه ادامه نداد و ترجیه ش به این بود که آبش رو سر بکشه. اشتون اصلا نشنیده بود. حتما دوباره حمله ی عصبی داشته؛ اما نه.. چنین احساسی نداشت.
"مهم نیست. من فقط نمیخواستم یه کابوس به همینی که الانم هست اضافه شه. دیدن خون بدنمو مور مور میکنه." اریک گفت و تکونی به بدنش داد، انگار که دیدن خون روحش رو از بدنش جدا میکرد.
"برای همینه که کتکم میزنی؟"
و دوباره سکوت. اشتون با چشمای شاکی و کمی نترس به اریک که کمی شوکه شده بود خیره نگاه کرد. کلی حرف ناگفته داشت از سمت چشمای اشتون به اریک فهمونده میشد.
چرا، چرا، چرا.
و بعد اشتون بلند شد. اسکیت بوردش رو برداشت و از رستوران خارج شد. به سمت گراژ حرکت کرد. کسی دنبالش نمیکرد مطمئن بود. اهمیتی نداشت امروز چه روزی بود، لوک باید میدونست چه اتفاقی افتاده. همه چیز هنوز هم مبهم بود؛ پس اشتون از گجتش پرسید تا چندتا تیتر خبری رو براش بخونه.
"تیتر خبری مادرن تودِی: انفجار نهیب دبیرستان. آمار قربانیان نامعلوم است."
"تیتر خبری اِی بی سی نیوز: آتش آبی زهره ی انسان ها را ترکاند!"
"تیتر خبری فایو سکندز: چند نفر در حادثه ی انفجار امروز قربانی شدند؟ آمار نامعلوم است."
"تیتر خبری نیو ورلد: آیا حادثه ی مدرسه منطقه ی ۶۴ یک حادثه ی تروریستی بود؟"
حادثه ی تروریستی؟ تروریست یعنی چی؟
مریلا.
Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro