Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

noh

لپای اشتون ایروین، قرمزِ قرمز شده بودن.

لبخند کوچیکی به لوک زد. کمی از چای داغ و شیرینش خورد. لوک لبخندش رو برگردوند و پتو رو بیشتر دور اشتون پیچوند.

"گرم شدی؟" اون پرسید. صداش آروم و بامحبت بود. اشتون به چشمای آبی روشن لوک خیره شد، لپاش قرمز تر شدن، لوک زیادی نزدیک بود.

"آه- آه بله..! ممنون.. لوک." اون جواب داد، ولی انگار صداش رو گم کرده بود.

اشتون امروز پشت در خوابش برده بود. با خیس شدن زیر بارون بیدار شده بود، و خیلی دیر بود پس دوباره سعی کرد تا درو بزنه، و اینبار لوک در رو باز کرد.

"متاسفم پسر کوچولو،" لوک با نوک انگشت اشاره ش زد روی بینی کیوت اشتون و اشتون ریز خندید، "نشنیدم که اومدی." لوک ادامه داد و لبخند زد. اشتون واقعا- خوشگل بود.

اکثرا روی صورتش جای بریدگی و کبودی بود ولی چشماش. وایِ من چشماش!

لوک پسر دیگه رو به بغلش چسبوند. دستای قویش که انگار از آهن بودن رو دورش محکم حلقه کرد و بزودی اشتون سرش رو روی شونه ی لوک گذاشت. اینجا بود که پسر بلوند به خودش اجازه داد آروم با موهای اشتون بازی کنه. موهای نم و ابریشمی خوش رنگ اشتون.

این پسر.. انگار که تو یه کارخونه سفارشی درست شده! چشماش، موهاش و همه چیزش خیلی عجیبن. عجیب و دوست داشتنی.

آو، لپاش دوباره گل انداختن.

"تو.." لوک زمزمه کرد و اشتون با اون چشماش بالا رو نگاه کرد، "دوست داشتنی." لوک گفت و پسر دیگه از خجالت صورتشو تو گودی گردن لوک قایم کرد.

بلوندی خندید و اشتون رو بیشتر به خودش فشار داد.

"میخوای اینجا بخوابی؟"

"...خب.." اشتون سرش رو دوباره روی شونه ی لوک گذاشت، "الان جام زیادی راحته. اگه میخوای برگردم خونه باید ولم کنی.."

"پس اینجا میخوابی." لوک با خنده جواب داد و اشتون لبخند بزرگی زد. کابین زیادم کوچیک نبود. جای کافی برای چهار یا پنج نفر بود‌. اونا مبتونستن راحت بخوابن، بدون اینکه احساس کنن جاشون تنگه.

تو این مرحله، حتی اگه جای اونا تنگ باشه و کامل به هم چسبیده باشن، بازم احساسش نمیکنن!


اون شب، اشتون خیلی راحت خوابیده بود. بین دستای لوک، گرم. انگار خونه ی اصلیش همینجا بود. انگار که باید همینجا میموند.

و مدرسه همه چیز رو خراب کرد.

"شاید.. یه روز دیگه دیدمت، لوکی، خیلی ممنون برای خوراکیا!" اشتون داد زد و بوردش رو برداشت. سگ دیوونه خواب بود پس پسرک از فرصت استفاده کرد و سریع زد بیرون. نمیخواست عموش دوباره براش توپای مزخرف جیغ جیغو بفرسته.

از طرفیم نمیخواست کتک بخوره.

اون نمیخواست لوک رو ترک کنه.

از آیوی هم میترسید!

اون دختره روانی صد در صد یه جایگزین دیگه رو بدنش عمل کرده بود.. دستش. دستش آهنی بود. بزودی، اون دیگه هیچ عضو انسانی تو بدنش نمیذاشت بمونه.

شاید یه روزی اشتون هم دستش رو عمل کنه تا بتونه بالاخره قلدرا رو کتک بزنه.

با فکراش خندید، میدونست انجام چنین کاری فقط جرئت میخواد نه دست آهنی.

اون روز آیوی مدرسه نبود. جلوی کمدش ایستاد. اشتون آهی کشید، اون الان.. تنها بود.

اونقدر تنها که احساس میکرد یکی زد به شونش. "یکی دیوونگیم کم بود که اونم حل شد، ممنون کافنات یا هر چی."

"کائنات، نه کافنات، اشتون." صدای آشنایی از پشت سر پسر گفت و اشتون رو خندوند، "چی میگن بهش؟ اسکرزوفرنی؟"

"هی!" یه جفت چشم روشن رنگ جلوی اشتون پرید و باعث شد پسر جیغ خفیفی بکشه و بوردش رو محکمتر بغل کنه. "چطوری پسر!"

"مایکل..؟ اینجا چیکار میکنی؟" چشمای اشتون برق زدن و مایکل خندید، "استخدام شدم!" اون چرخی زد و استون تازه متوجه یونیفرم شیک پرستاری مدرسه شد. فکش باز شد و بعد لبخند شل و ولی زد، دیگه تنها نبود.

"بازوت چطوره؟"

اشتون دیگه تنها نیست!


سافت ♡
مریلآ

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro