مسافرانِ فضا
"تو کی هستی؟"
× من لوک هستم. شناگرِ فضا! من هیدروژنِ میانِ فضا رو میخورم و از ستاره ای به ستاره دیگه گردش میکنم.
همه نژاد ما شناگر فضا هستن و دلیل زندگی کردن ما اینه که از هر چیزی که میبینیم رویا بسازیم.
وقتی من خیلی جوون بودم، مخلوقاتم هم ساده بودن. اما هر چقدر که بزرگتر میشم تو این کار هم بهتر میشم و بیشتر می تونم از هر چی که تو عالم می بینم رویاهای درهم و زیبا بسازم.
من جهانِ داخل سرم رو بسیار امن نگه می دارم و نمیذارم چیزی بهش آسیب برسونه.
درون من ابدیتیست که با بی نهایت دنیای خارج تفاوتی ندارد. من درست وسط این عالم ساخته شدم و تمام عالم اطراف من پراکندهست.
- این مخلوقاتی که گفتی... واقعی ان؟
× واقعی ینی چی؟ خب من واقعیم! در حالی که فکر میکنم شما... واقعی نیستین.
تام و چارلی مدتی به یکدیگر نگاه کردند. آنها زمان طولانی بود که چیزی جز سیاهی و سکوت حس نکرده بودند و کم کم وحشت زده شدند.
چارلی اختیارِ اعصاب خود را از دست داد و شروع به گریه کرد.
- چارلی، خواهش میکنم کمی خونسرد باش!
تام سعی کرد او را آرام کند اما به نظر نمی رسید موفق شده باشد.
سپس رو به لوک کرد و افزود:
- لوک، ما دو نفر واقعی هستیم. تو هم همینطور! هیچکدوم از ماها خواب و خیال نیستیم.
+ امکان نداره که شما واقعی باشین! اگه هستین پس اینجا، میان خلاء و نیستی چیکار دارین؟
- ما مسافرانِ فضاییم. درست مثل خودت.
کشتی فضاییمون مورد اصابت یه سنگ آسمانی قرار گرفت.
ولی ما تونستیم جون سالم به در ببریم.
حالا پنج روزه... ینی دقیق نمی دونیم چند روز، ولی مدت زیادیه که تو فضا معلقیم.
خوشبختانه این فرستنده کار میکنه... البته تا مدتی! و شاید بتونیم با کشتی تماس بگیریم تا مارو نجات بدن.
× از چی نجاتتون بدن؟ شمام کابوس میبینین؟!
-اوه!نه.
ما از ارگانیزم هایی هستیم که دائما به اکسیژن... که یه نوع گاز تو سیارمونه احتیاج داریم.
این کپسول هایی که به پشتمون بستیم هم از این نوع گاز پر شده.
ولی متاسفانه رو به اتمامه... هوف! راستش اصلا نمیدونم چرا دارم اینارو به تو میگم!
×ستاره شما کجاست؟
-ستاره نه لوک! سیاره!
کره های کوچیکی که اطراف ستاره ها گردش میکنن سیاره ان.
حتما تو فقط ستاره هارو میشناسی چون فقط اونارو می بینی...
× پس بگو سیاره شما کجاست؟
- یه جایی خیلی دورتر از اینجا. شاید... شاید فاصلش از اینجا هفتصد سال نوری باشه. یعنی این فاصله ما از زمین بود قبل اینکه کشتی بشکنه و نابود شه!
×زمین؟ اون دیگه چیه؟
- اسم سیاره ماس.
× سال نوری؟ سال نوری چیه؟
- یه واحد مسافته! فکر کنم ما هیچ واحد مشترکی نداریم که از روی اون بفهمی منظورم چقدره...
لوک دیگر سوالی نپرسید و صحبت قطع شد. او در سکوت با افکار ضد و نقیض خود درگیر بود.
تام و چارلی نیز او را تنها گذاشته و با فرستنده درگیر بودند.
***
تام چقدر با حوصلس :|
پشمای خودمم ریخت از این همه خونسردی -__-
اگه جای یکی از شخصیتا بودین واکنشتون به این ماجرا چی بود؟:))
اگه من چارلی بودم میگفتم این کصشرا چیه داری به یه سنگ میگی کصخل :|
Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro