Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

سفری واقعی

یک شیء محکم به لوک برخورد می‌کرد.

تام و چارلی رفته بودند. لوک می‌داند که آنها رفته اند، زیرا خیالات او نیز به پایان رسیده است.

او مطمئن است که وقتی چشمانش را باز کند، بارِ دیگر چیزی جز ستارگانِ دور و سرد وجود نخواهد داشت.

بنابراین چشمان لوک باز می‌شود و او فرستنده را درست مقابل خود می‌بیند و دیگر نمی‌تواند آن را از خیالاتش خارج کند!

فرستنده کم کم دور می‌شود و لوک در حالی که لرزش عجیبی سر تا پایش را گرفته و اطمینان راسخی در قلبش لانه کرده به آن خیره شده است.
فرستنده واقعا آنجا بود!

حالا می‌فهمد که تام و چارلی نیز واقعی بودند... اما آنها دیگر مدتهاست که رفته‌اند و لوک تنها شانس خویش را برای ارتباط با موجودات واقعی از دست داده است.

حالا سوالاتی که در ابتدا نادیده‌شان میگرفت به ذهنش هجوم می‌آورند‌.
آنها کجا رفتند؟

آیا یه دنیای خود، به سیاره سرد و ناچیز خود بازگشته اند؟

آیا به دنبال پدیده های عجیب و فوق‌العاده ای که تعریف میکردند می روند؟

یا شاید در عظمت کهکشان غرق شده و از بین می‌روند؟

همه این ها افسوس و حسرت درونش را بیشتر می‌کنند. چقدر میخواست به جای یکی از آنها می‌بود.

او باز باید خود را تسلی می‌داد، اما این‌بار نه با پذیرش وهم و دروغی ساختگی.

او دیگر نمی‌خواست به خواب رود و در رویایی دیگر غرق شود و فرض کند همه آن چیزی که دیده بود نیز یک رویا بود.

او اکنون می‌دانست که چیزهای واقعی بسیاری وجود دارد.

اکنون امید داشت که خیالاتش می‌توانند به واقعیت بپیوندد.

پس خود را به آرامی، به دستِ ابرهای داغِ میان ستاره ای سپرد.

پایان.


خب تموم شد😓😍

ولی خوب یا بدشو شما باید بگین :))
نظرتون درباره پایان و کل داستان؟!

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro