Two
هری چهار زانو روی فرش نشست. یه فرش صورتی و پُف پُفی که وقتی هری دستش رو توش فرو میکرد خیلی نرم بود و باعث میشد احساس گرمی درونش داشته باشه.
"ازش خوشت میاد؟" النور همونطور که به سمتش میاومد، پرسید و دو لیوان آب توی دستهاش بود. اوه آره، هری توی خونه النور بود.
هری متوقف شد، چند بار پلک زد قبل از اینکه دستش رو سریع از اون فرش پُفی دور کنه جوری که انگار داشت دستش رو میسوزوند. "اوه- آم... آره. این آم... خوبه!"
النور لبخندی زد و کنارش روی زمین نشست. یه جعبه کوچک روی میز شیشهای بود و وقتی النور بازش کرد، چشمهای هری گرد شدند. "میخوای لاک ناخنت رو پاک کنی، درسته؟"
آلفا با سر تایید کرد، اما نگاهش گیج بود. جعبه با چیزی مثل میلیونها شیشه رنگی کوچک پر شده بود... تنها چیزی که هری میتونست بهش فکر کنه. لاک ناخن.
النور دستش رو توی اون به هم ریختگی رنگی به اطراف تکون داد، و هری فقط اونجا نشست و به صدای به هم خوردن شیشههای رنگی کوچولو بهخاطر جستجوی النور گوش داد. وقتی اون چیزی که میخواست رو پیدا کرد، با صدای بلند گفت. "آها! پیداش کردم!"
وقتی که لاک پاککن رو بیرون آورد، هری مثل قبل هیجانزده و خوشحال یا حتی راحت به نظر نمیرسید. مخصوصا وقتی که النور چند تا پنبه برداشت و کمی از مایع رو روی اونها ریخت.
"آمادهای؟" النور دستش رو در انتظار برای دست هری باز کرد.
و شاید اون یکم مردد بود -خیلی کم- اما دستش رو بهش داد و النور با ناخن شستش شروع کرد. بعد از چند بار کشیدن پنبه، اون رنگ یاسی خوشگل رفته بود. هری حس کرد قلبش فشرده شد.
"به هر حال، این واقعا خیلی بهت میاومد." النور زیرکانه گفت و یه نگاه کوچک به هری انداخت قبل از اینکه دوباره به پایین و ناخن سادهاش نگاه کنه. "از چه رنگهایی خوشت میاد؟"
"آه... آم... از زرد؟ و آبی خوشم میاد."
النور دوباره دستش رو توی جعبه فرو کرد، این دفعه دو تا شیشه بیرون آورد، یکیش زرد خردلی بود و اون یکی آبی تیره (که از دور مشکی به نظر میرسید). "میخوای یکیشون رو امتحان کنی؟" النور پرسید و یه چشمک شیطون به هری زد.
بدون شک هری استرس داشت، اون یه آلفا بود. حتی اگر میخواست هم نمیتونست وقتی که لاک زده، با غرور اطراف شهر بچرخه.
دلش این رو میخواست؟
"من یهجورهایی از..." هری مضطرب پشت گردنش رو خاروند، "... آم... یاسی خوشم میاد؟"
انگار یه چیزی توی ذهن النور جرقه زد. چشمهاش بهخاطر فهمیدن منظورش برق زد و بعد لبخندی زد و دستش رو روی زانوی هری گذاشت. "پس شد یاسی." با ملایمت گفت و دستش رو دوباره توی جعبه فرو کرد و یه شیشهی آشنا رو بیرون آورد.
النور دوباره شستش رو لاک زد، و لاک همه ناخنهاش رو تجدید کرد. وقتی که کارشون تموم شد و هری داشت لاک ناخنهاش رو فوت میکرد، النور در مورد افرادی که ازشون متنفره غر زد و همونطور که داشت غر میزد یه چیز واقعا بامزه گفت که باعث شد هری انقدر شدید بخنده که آخرش یکی از لاکهای خیسش خراب شد.
"اوه نه!" نفس هری برید و با ناامیدی به ناخنش نگاه کرد. "خرابش کردم!"
"اشکالی نداره، برات درستش میکنم."
و در آخر، همه چیز خوب بود. و هری خیلی خوشحال شد وقتی النور بهش گفت 'خیلی زیبا' به نظر میاد.
برای بقیه بعد از ظهر هری نمیتونست به ناخنهاش خیره نشه. اون رنگ براق و راحت که باعث میشد احساسات گیج کنندهای داشته باشه اما جرات نمیکرد که پاکش کنه.
اون یه آلفا بود، اما حس خیلی لطیفی داشت. و همینطور حس میکرد زیباست و خوشحاله. واقعا نباید از این خوشش بیاد اما نمیخواست که خرابش کنه یا به قبل و زمانی که هیچ لاکی نداشت، برش گردونه.
همونطور که با انگشتانش به لبه ماگش (که پر از چایی بود) ضربه میزد، یه کوچولو گریه کرد چون اون نباید این حس رو داشته باشه... نباید از لاک زدن ناخنهاش خوشش بیاد.
****
All The Love.
_A
Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro