Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

Four

هری کلید رو توی قفل کرد و چند بار چرخوند تا در باز شد و وحشت زده شد وقتی چیزی رو دید. لویی.

هری با تمام قلبش عاشق لوییه اما چیزی که هست اینه که هنوز برق لب روی لب هاشه و ریملش رو هم پاک نکرده.

"هی هز-داری کجا میری؟" لویی پرسید، اخم کرد چون هری بدون اینکه حتی سلامی بکنه به سمت دستشویی دوید.

"من... من باید برم بشاشم!" هری در جواب داد زد و تقریبا روی پاهای دراز بامبی طورش، تلو تلو خورد. هری داخل دستشویی شد، در رو بست و بلافاصله قفلش کرد.

سنگین نفس میکشید، دیوانه وار کابینت رو زیر و رو کرد تا یکم پنبه پیدا کرد. حالا تنها چیزی که نیاز داشت یکم... اوه شت!

پس آرایش پاک کن کجاست؟

هری اونو خریده بود، مطمئن بود. اما چیزی که هست اینه که به جز یکم پول خرد، که الان بهش نیازی نداشت، چیزی توی جیبش نبود.

"هز، چرا آرایش پاک کن روی زمین افتاده؟"

هری قبل از اینکه بتونه حرف بزنه خشکش زد. "من-من آم..."
متاسفانه نتونست کلمات مناسب رو پیدا کنه پس لویی به سادگی حرفش رو قطع کرد. "در رو باز کن لاو"

هری وحشت کرد، نمیدونست چیکار کنه. با دست روی دهنش کوبید و در رو باز کرد و سرش رو یکم بیرون برد پس لویی فقط میتونست یکی از چشماش رو ببینه که اونم خوشبختانه یکم با فرهاش پوشیده شده بود.

لویی خندید"تو رفتی دیدن جما؟ بدون من؟ لیتل شت!"

به جای خندیدن و تایید کردن حدس لویی، هری سرش رو تکون داد"ن.. نه!"

"اوه! پس حتما امروز رفتی دیدن النور؟"

هری سرش رو تکون داد و لویی هم همینطور.

"خب... تو آرایش پاک کن النور رو برداشتی. اصلا چجوری سر از جیبت درآورده؟"
لویی دوباره خندید و بطری کوچیک رو بالا انداخت و دوباره گرفتش.

چشمای هری به اطراف میچرخید، براش سخت بود که الان ارتباط چشمی برقرار کنه." گ-گوش کن ب-بیب من..."
اون با انگشتاش بازی می‌کرد، یه عادتی که هروقت مضطربه انجام میده و لویی در موردش میدونه. خوشبختانه دستاش پشت در مخفی شده بودند.

"میتونم اگر تو بخوای" [میتونی بهم بگی چی شده] لویی گفت و یکی از ابروهاش رو بالا برد. "تو حالت خوبه؟ مریض شدی؟"
لویی یه قدم جلوتر رفت، دستش رو با نگرانی واضحی به سمت پیشونی هری برد.

هری دست لویی رو پس زد و وقتی اینکار رو کرد به سرعت متوجه شد که صورت لویی افتاد و آسیب دیدگی رو میشد از چهره اش خوند.

"ه-هی... اینکارو نکن" لویی اخم کرد اما متوقف شد و نفسش برید." ه... آم... تو... ریمل زدی؟"

آلفا هیچی نگفت، اما وقتی پلک زد یه قطره اشک از چشمش افتاد.

"هری..." لویی زمزمه کرد. با یه نگاه نرم که روی صورتش بود به هری نزدیک شد و قطره اشکش رو با انگشت شستش پاک کرد.

همونطور که لویی حدس زده بود، بعد از اینکه اشک رو پاک کرد رد سیاه ریمل گوشه چشم هری به جا موند. "لاو، بهم نگاه کن"

هری به لویی نگاه کرد و شوکه شد وقتی یه لبخند آرامش بخش روی صورتش دید. "متاسفم که آرایشت رو خراب کردم."

هری ناگهان شروع به گریه کرد و خجالت زده شد وقتی یه صدای ناله مانند[مثل صدای زار زدن یا هق هق] از بین لبهاش خارج شد. چه نوع آلفایی اینجور صدایی از خودش درمیاره؟ یه آلفای ضعیف.

لویی احساس غم میکرد. اون خیلی کم دیده بود هری گریه کنه.
دست هاش رو دور گردن هری حلقه کرد و بهترین بغلی که میتونست رو بهش داد. "لطفا گریه نکن" لویی گفت.

"من-من ن-نمیخواستم ک-که..." آلفا هق هق کرد و بعد از اون سکسکه کرد. اون هم لویی رو در جواب بغل کرد که شاید این آخرین دفعه ای باشه که میتونه بغلش کنه. [فکر میکنه لویی ترکش میکنه]

اونا همونجوری یه مدت ایستادند تا هری تونست خودش رو آروم کنه. لویی خیلی کمک کرد، کمرش رو آروم مالش داد و توی گوشش چیزای آرامش بخش زمزمه کرد.

لویی، هری رو به سمت اتاق خواب کشید و هر دو روی تخت نشستند. هری هنوز دستش روی دهنش بود و لب های درخشانش رو پنهان کرده بود.

"دیگه گریه نکن، لاو" لویی آروم گفت. "چیزی نیست که بخوای بخاطرش گریه کنی." امگا سعی کرد دست هری رو کنار بزنه اما دستش یه ذره هم تکون نخورد.

"داری چیکار میکنی؟" لویی پرسید.

لویی خندید"میخوام ببوسمت"

"تو نمیتونی! من... برق لب زدم!"

"و من نزدم" لویی چشمک زد" به اشتراک گذاشتن چیز مهمیه"

هری با تردید دستش رو پایین آورد. امیدوار بود که با گاز گرفتن لب هاش بتونه اونو بپوشونه اما معلومه که نتونست. چشمای لویی برق زد وقتی لب های براق آلفا رو دید و به سمتش خم شد و در حالی که دستای هری رو گرفته بود و انگشتاشون رو توی هم قفل کرده بود، بوسیدش.

وقتی لویی عقب کشید، هری میتونست یه رد کوچیک از برق لب که روی لب های نازک لویی باقی مونده بود رو ببینه.

قبل از اینکه هری بتونه عذرخواهی کنه یا بهونه بیاره که همه اینا اتفاقی بوده، لویی دستای هری رو محکمتر گرفت و بینیش رو توی گردن هری برد و نفس عمیقی کشید و به آرومی گردنش رو بوسید.

این برخورد راحت و صمیمانه باعث شد هری لبخند بزنه و چشماش رو با آسودگی ببنده. سرش روی سر لویی بود و حس می‌کرد موهای نرم امگاش چونه اش رو قلقلک میده.

وقتی یه خر و پف نرم از طرف امگاش شنید، اون با خودش فکر کرد که این مشکلی نداره. [همه چیز خوبه/درست میشه]

****

لری این فیکو خیلی دوست دارم*-*خیلی کیوت و گوگولین.

این آپ برای فردا بود ولی امشب گذاشتمش😁

حرفی، چیزی؟ 😉

بوس بهتون💋

All The Love.
_A

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro