Chapter 41
ووت و کامنت فراموش نشه 🌻
***
"خیلی خب، تو باید آروم باشی... من حواسم بهش هست، بیا بذارش روی تخت." اندی گفت.
اندی، هری رو به سمت اتاق اورژانس که از قبل آماده اش کرده بود، راهنمایی کرد. این اتاق خیلی بهتر از اتاق خواب بود، چون اندی هرچیزی که نیاز داشت رو اطرافش داشت و میتونست بهتر مراقب لویی باشه.
هری تلاش کرد تا نفس کشیدنش رو موقع گذاشتن لویی روی تخت کنترل کنه، ادوارد و درو هم حالا وارد اتاق شده بودند و با نگرانی اون ها رو تماشا میکردند.
اندی تیشرت لویی رو پاره کرد و سیم های مانیتور ضربان قلب رو به سینه اش وصل کرد و بعد ماسک اکسیژن رو برداشت و اون رو روی صورت لویی گذاشت. سرنگی برداشت و از لویی خون گرفت تا بتونه بفهمه چه دارویی به خورد اون پسر داده شده...
"دقیقا چه زمانی از حال رفت؟" اندی پرسید و دوباره نبض لویی رو چک کرد. "حدود 20 دقیقه پیش" ادوارد گفت. "خیلی خب، گوش کنید، فکر کنم روهیپنول* بهش دادن چون علائمش خیلی مشابه اونه اما از اونجایی که گفتید لویی نوشیدنی الکلی خورده، ترکیب این دوتا واقعا میتونه خطرناک باشه... ضربانش پایینه و اگر این مشکل رو حل نکنیم ممکنه بره توی کما... من یه چیزی بهش میدم که دارو رو پس بزنه و این قراره با بالا آوردن همراه باشه. از اونجایی که بیهوشه، قراره حسابی کثیف کاری بشه اما باید هر طور که شده دارو رو از بدنش خارج کنیم. اون بدن کوچیک و ضعیفی داره و نمیتونه تحملش کنه پس نمیتونیم اجازه بدیم دارو جذب بشه." اندی توضیح داد.
هری سرش رو تکون داد، اون واقعا نگران بود، اگر بیش از حد از اون دارو بهش داده باشن ممکن بود اوردوز کنه. ادوارد و درو اتاق رو ترک نکردند و منتظر موندند تا مطمئن بشن که حال لویی خوبه.
اندی دارویی به لویی تزریق کرد و بعد از پنج دقیقه اون دارو اثر کرد و لویی شروع به بالا آوردن کرد. بدنش رو چرخوندن و هری تمام مدت لویی رو از پشت نگه داشت تا وقتی که معده اش خالی بشه. این اتفاق برای چندین ساعت تکرار شد تا وقتی که بالاخره بالا آوردن لویی تموم شد. اندی تمیزش کرد و دوباره اون رو روی تخت خوابوند و مطمئن شد تا ماسک اکسیژن و سیم های مانیتور ضربان قلب سر جاشون باشند.
هری تصمیم گرفت تا لباس های لویی رو با ژاکت مشکی رنگ خودش و شلوار راحتیش عوض کنه. "چقدر طول میکشه تا به هوش بیاد؟" ادوارد پرسید. "شاید تا یه روز طول بکشه" اندی جوابش رو داد. "یه روز؟" هری بهت زده پرسید. "آره. بخاطر داروییه که بهش دادن" اندی گفت. "بدنش الان خسته اس و خب اون خیلی کوچولوئه... قطعا قراره یه سری عوارضی داشته باشه" اندی گفت.
هری برای هفت ساعت کنار تخت لویی نشست قبل از اینکه مجبور بشه که به دستشویی بره. بعد از اون به طبقه بالا رفت و حمام کرد و لباس های بیرونش رو با لباس راحتی عوض کرد. میخواست که راحت باشه، از اونجایی که اون پسر قطعا قرار بود چند ساعت دیگه رو هم توی خواب بگذرونه. وضعیت لویی ثابت بود پس هری بخاطر ترک کردنش و عوض کردن لباس هاش خیلی احساس ناراحتی و نگرانی نداشت.
هری توی آشپزخونه مشغول درست کردن اسنک بود که صدای لویی رو شنید که داشت اسم اون رو فریاد میزد.
___
لویی در حالی که احساس میکرد یه اتوبوس بهش زده، چشم هاش رو باز کرد. با درک محیط اطرافش متوجه شد توی یه اتاق شبیه اتاق های بیمارستانه. به شدت احساس خستگی میکرد و بدنش سنگین بود و به سختی میتونست حتی تکون بخوره.
کم کم ذهنش به کار افتاد و سعی کرد اتفاقاتی که افتاده رو به یاد بیاره اما نمیتونست و هیچ ایده ای نداشت که چه بلایی سرش اومده... اون نمیتونست چیزی رو از روز قبل به یاد بیاره. نفس هاش تند شد؛ اون توی اتاق تنها بود و ترسیده بود.
"هری..." لویی زمزمه کرد، صداش به شدت گرفته بود. منتظر موند اما جوابی نگرفت. "هری" با صدای خفه ای گفت و اشک هاش از چشم هاش روی گونه هاش ریخت.
کم کم داشت نگران میشد که هری ممکنه کجا باشه، برای بار آخر بهترین تلاشش رو کرد و اسم هری رو فریاد زد. به شدت احساس مریضی میکرد و میخواست هری کنارش باشه. هری با عجله وارد اتاق شد. "توله، همه چیز خوبه، آروم باش" هری گفت و لویی با دیدن هری نگرانی و ترسش از بین رفت و شروع کرد به گریه کردن. "هی هی همه چیز خوبه... همه چیز خوبه" هری در حالی که کنار تخت می ایستاد گفت و موهای لویی رو نوازش کرد.
لویی ماسک اکسیژنی که روی صورتش بود رو کنار زد، "بذار بمونه دارلینگ، بهت کمک میکنه" هری به آرومی گفت و سعی کرد تا ماسک رو سرجاش برگردونه. " فکر کنم قراره بالا بیارم" لویی گفت و هری به سرعت سطل رو برداشت و به موقع اون رو جلوی صورت لویی گرفت تا معده اش رو خالی کنه. "مشکلی نیست، فقط بذار بیاد بیرون، این طبیعیه" هری به لویی اطمینان خاطر داد.
وقتی که بالا آوردن لویی تموم شد هری سطل رو عقب برد و همون موقع اندی وارد اتاق شد. "هی بچه، حالت خوبه؟" اندی همونطور که علائم حیاتی لویی رو از روی مانیتور چک میکرد، گفت. لویی روی تخت دراز کشید و سرش رو به علامت نه تکون داد." این بخاطر داروئه، تا چند روز دیگه حالت کاملا خوب میشه فقط باید استراحت کنی" اندی گفت. "میشه... میشه برگردم اتاق خودمون؟ " لویی با لحن پر از خواهشی گفت.
اون تلاش کرد تا خودش رو جمع و جور کنه اما این خیلی سخت بود. احساس مریض بودن و رقت انگیز بودن داشت. تا قبل از این هیچوقت حس به این بدی ای نداشته بود.
" فقط چند ساعت دیگه اینجا بمون که بتونم تا جایی که ممکنه بهت مایعات بدم و البته که باید مطمئن بشیم بالا آوردنت هم متوقف بشه؛ اما شب میتونی برگردی به اتاقتون، باشه؟" اندی گفت. "حالا لطفا این ماسک رو برگردون سرجاش توله" هری گفت و ماسک رو دوباره به سمت صورت لویی برد." نهههه" لویی با نارضایتی نالید اما هری بدون توجه بهش ماسک رو روی صورت لویی برگردوند. " بهتره دوباره بخوابی توله، وقتی که بیدار بشی حالت بهتر میشه" هری گفت اما لویی سرش رو به طرفین تکون داد.
" دارلینگ، لطفا این یه بار رو به حرفم گوش بده" هری با شیفتگی گفت، اون خیلی خوشحال بود که لویی به اندازه ای حالش خوب هست که میتونه باهاش مخالفت کنه.
لویی شروع به گریه کرد و هری برای رفتن توی تخت و آروم کردن اون پسر، تردید نکرد. "من عاشقتم توله، تو حالت خوب میشه" هری بهش اطمینان داد.
لویی ناراحت بود و احساس میکرد یه بخشی از ذهنش گم شده، اون به هیچ وجه هیچ چیزی رو بخاطر نمی آورد و نمیدونست چه اتفاقی براش افتاده. هری نمیتونست این حال بد لویی رو تحمل کنه و به شدت برای اینکه دان رو سرجاش بنشونه بی قرار بود و یجورایی احساس میکرد جیک راهی برای انجام این کاره.
____
*فلونیترازیپام یا روهیپنول به عنوان داروی تجاوز جنسی شناخته میشه. این دارو با دوز پایین اثرات آرام بخش، خواب آور و شل کنندگی عضلات رو داره اما در صورتی که دوز دارو بالا باشه باعث اختلال حافظه و فراموشی میشه.
***
هلووو... حالتون چطوره خوشگلای من؟ 😍
یه چند تا نکته رو میخوام بگم... با اینکه بوک تقریبا رو به اتمامه هنوز تعدادی از شما عزیزان فکر میکنید من نویسنده ام در صورتی که من فقط مترجم این داستانم.
در مورد کست هم که خیلی از شما ازم در موردش میپرسید باید بگم که توی بوک اصلی چیزی در موردش گفته نشده پس منم چیزی نذاشتم. اگر واقعا براتون اذیت کننده اس بهم بگید... میتونم از نویسنده اصلی در موردشون بپرسم :)
و برای بوک جدید هم یه فکرهایی دارم😁دو تا بوک رو در نظر دارم ولی میخوام اول خودم بخونمشون تا بعدا پشیمون نشم😂
خب همین دیگه... امیدوارم از این چپتر لذت برده باشید🍓
خیلی مراقب خودتون باشید. دوستتون دارم💕
All The Love.
_A
Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro