Chapter 38
اون ستاره فاکی رو انگشت کنید و کامنت هم فراموش نشه🍓
***
"صبح بخیر لو" ادوارد گفت وقتی که لویی وارد آشپزخونه شد. "صبح بخیر" لویی در جواب گفت و به سمت یخچال رفت و یه بطری آب برداشت. "گرسنه ای؟" ادوارد پرسید همونطور که یه تیکه نون تست توی دهنش میذاشت. "نه مرسی" لویی با لبخند جواب داد.
اون دیشب خیلی خوب نخوابیده بود، نگران برخوردش با جیک و جیسون بود و البته چون کلاسش رو هم پیچونده بود، مجبور بود جبرانش کنه، پس تا دیروقت مشغول درس خوندن بود." لویی تو باید یه چیزی بخوری" ادوارد گفت. "چیزی نمیخوام واقعا... به هر حال ممنون بابت نگرانیت، بعدا میبینمت" لویی گفت و به سمت در قدم برداشت. "جرأت نکن از اون در بری بیرون، لو" ادوارد پشت سرش با عصبانیت گفت.
به هر حال لویی گوش نداد و به سرعت به سمت ماشین دوید، جایی که دنیل منتظرش بود. توی ماشین نشست و دنیل هم ماشین رو به سمت دانشگاه روند.
لویی میدونست که ادوارد قراره غذا نخوردنش رو مستقیم به هری گزارش بده، ولی الان اهمیتی به این موضوع نمیداد. اون گرسنه اش نبود و فقط میخواست که روزش رو بی دردسر پشت سر بذاره.
دو تا از کلاس هاش بی دردسر و سریع گذشت و لویی وقت آزادی که بین کلاس دوم و کلاس آخرش داشت رو همراه نوآ زیر درخت بلوط گذروند. اون دوباره ساکت تر از قبل شده بود و چیزی هم نمیخورد اما نوآ بهش چیزی نگفت.
"لو... اسکات بهم در مورد این یارو جیک و دوستش، جیسون گفت" نوآ به آرومی شروع به صحبت کرد. لویی نگاهش رو به نوآ دوخت، اون واقعا دلش نمیخواست بقیه در مورد ضعیف بودنش بدونن. "چیز مهمی نیست..." لویی گفت و سرش رو تکون داد. "باید در موردش بهم میگفتی... من کمکت میکردم" نوآ گفت." چیزی برای گفتن نبود، من فقط-" لویی گفت اما نتونست حرفش رو ادامه بده چون جیک و جیسون به سمتشون اومدند. دن اون ها رو دید و بهشون نزدیکتر شد اما مداخله ای نکرد و همونطور که هری ازش خواسته بود، مشغول فیلم برداری از اون صحنه شد.
" اووووه امروز چطوری توله؟" جیک با لحن پر تمسخری پرسید. لویی و نوآ از جا بلند شدند. "چی میخوای؟" نوآ پرسید. "به تو هیچ ربطی نداره" جیسون با عصبانیت جوابش رو داد. "وقتی که به لویی ربط داشته باشه به منم مربوط میشه" نوآ هم با خشم جوابش رو داد. اون دو پسر به نوآ خندیدند." هری میدونه توله اش یه دوست پسر دیگه هم داره؟" جیک با خنده گفت.
"خفه شو جیک" لویی گفت. "اووووه... پس پسر ما میتونه حرف بزنه" جیک با لحن تمسخرآمیزی گفت." تنهاش بذارید" نوآ گفت." اگر نذاریم چی میشه؟" جیک پرسید.
با شنیدن لحن پر از تهدید جیک، لویی عصبی شد و قبل از اینکه بفهمه که داره چیکار میکنه دستش رو عقب برد و مشتش رو با سرعت زیر چشم جیک کوبید. اینقدر ضربه اش محکم بود که جیک روی زمین افتاد و دست لویی در حد فاک درد گرفت. جیسون به سمت لویی رفت اما لویی اون رو به عقب هل داد و باعث شد تا جیسون شوکه بشه.
چند نفری دورشون جمع شده بودند و تماشاشون میکردند. جیسون دوباره به سمت لویی رفت و لویی هم به سمتش قدم برداشت که دنیل تصمیم گرفت مداخله کنه. به سمتشون رفت و لویی رو عقب کشید.
"آروم باش بچه" دن گفت و کمر لویی رو گرفت و از زمین بلندش کرد.
جیک در حالی که چشمش رو گرفته بود، از روی زمین بلند شد. زیر چشمش خیلی بد به نظر میرسید. نوآ همزمان هم شوکه بود و هم به لویی افتخار میکرد. "تو حسابی قراره به فاک بری، میفهمی؟" جیسون با عصبانیت داد زد.
لویی میخواست جوابش رو بده اما دن ساکت نگه اش داشت و لویی میتونست ببینه که نگهبان ها و مدیر دانشگاه دارن به سمتشون میان و لویی میدونست که واقعا قراره به فاک بره.
___
هری به همراه ادوارد و درو وارد دفتر دانشگاه شد. با اون جین مشکی و لباس و کت سیاه رنگش خیلی تهدیدکننده و خطرناک به نظر میرسید.
لویی میتونست هری رو از پشت شیشه های دفتر مدیر دانشگاه ببینه و میدونست که الان حسابی توی دردسر افتاده چون هری خیلی عصبانی به نظر می اومد. لویی آهی کشید و نگاهش رو به دستش که یه بسته یخ روش گذاشته بود، برگردوند. خیلی درد داشت اما به نظر خودش ارزشش رو داشت. حتی اگر از دانشگاه اخراج بشه بازم ارزشش رو داشت چون اون بلاخره تونسته بود جلوی جیک بایسته.
در دفتر مدیر باز شد و هری وارد شد. اون به لویی نگاه کرد و لویی احساس کرد که میتونه نا امیدی رو توی چشم های هری ببینه، پس نگاهش رو از هری گرفت. درو و ادوارد بیرون از دفتر ایستاده بودند و لویی، نیشخند و چشمکی که درو بهش زد رو از دست نداد و همین حرکت درو یکم آرومش کرد.
"ممنون که اومدید." مدیر دانشگاه به هری گفت. لویی تقریبا فراموش کرده بود که هری رتبه بالاتری نسبت به بقیه داره.
"متوجه نمیشم که برای چی باید بیام اینجا، لیام. لویی فقط از خودش دفاع کرده، ما هممون اون فیلم ضبط شده رو دیدیم." هری با جدیت گفت. 'فیلم ضبط شده؟' لویی پیش خودش فکر کرد. "با این حال هری... خودت میدونی که خشونت، اینجا قابل قبول نیست" لیام جوابش رو داد.
"اما این قابل قبوله وقتی که در مورد توله من و عذاب دادنش باشه؟ یا تو در این مورد یه کاری میکنی یا خودم! " هری گفت. "هری..." لیام گفت.
"بیا بریم دارلینگ" هری حرف لیام رو قطع کرد و به لویی اشاره کرد تا بلند بشه. دستش رو به سمت لویی گرفت و اون پسر هم دستش رو گرفت.
" هری لطفا... " لیام باز هم تلاش کرد تا هری رو قانع کنه.
" روز خوبی داشته باشی لیام. لویی سه روز تعلیق میشه و هفته بعد برمیگرده دانشگاه" هری گفت و لیام باهاش مخالفتی نکرد و هری رو تماشا کرد که دستش رو دور کمر لویی انداخت و از دفترش بیرون رفت.
هری چیزی نمیگفت و همین باعث وحشت لویی میشد. هری خیلی عصبانی بود، اون احتمالا قراره لویی رو طرد کنه و الان حسابی ازش نا امید شده.
ادوارد در ماشین رو براشون باز کرد و لویی و هری توی ماشین نشستند. درو مشغول رانندگی شد و لویی دیگه نمیتونست ساکت بمونه.
"من خیلی متاسفم هری" لویی گفت و واقعا ناراحت بود که هری رو یه بار دیگه ناامید کرده... هری به سمت لویی برگشت. "برای چی؟" هری پرسید.
"برای زدن جیک و اینکه مجبور شدی تا اینجا بخاطر من بیای... بخاطر اینکه ناامیدت کردم متاسفم" لویی گفت و هری آه کشید. "دارلینگ... " هری گفت و به سمت لویی چرخید و دست دردناکش رو توی دست خودش گرفت. "من بیشتر از این ناراحتم که تو امروز صبح چیزی نخوردی حتی وقتی که ادوارد بهت گفت که انجامش بدی... " هری گفت." چی؟ " لویی با تعجب پرسید." خوشحالم که جیک رو زدی... و خب ای کاش همین کار رو با جیسون هم میکردی" هری گفت و لویی نگاه گیجش رو بهش دوخت.
"دارلینگ، میدونم که از خشونت خوشت نمیاد و الان احساس گناه میکنی اما تو من رو ناامید نکردی و منم ازت عصبانی نیستم... من فقط از این ناراحتم که بخاطرش توی دردسر افتادی و من اونجا نبودم تا کمکت کنم" هری گفت." اوه... " این تنها چیزی بود که لویی تونست به زبون بیاره.
" اما... اینکه من عصبانی نیستم این معنی رو نمیده که تو دوباره میتونی این کار رو بکنی و البته که یه تنبیه هم بابتش میگیری، اما من ازت ناامید نشدم و حتی برای یه لحظه هم با خودت فکر نکن که من دیگه نمیخوامت! " هری گفت. "از کجا فهمیدی که به چی فکر میکنم؟" لویی پرسید و هری نیشخندی زد." من تو رو میشناسم دارلینگ... " هری با لبخند جوابش رو داد.
" پس تو بخاطر این ناراحتی که من توی دردسر افتادم؟ " لویی پرسید." خب من فکر میکنم که اگر قراره بخاطرِ زدنِ کسی توی دردسر بیوفتی بهتره که خیلی محکم بزنیشون!" هری گفت و لویی لبخند کمرنگی زد و سرش رو پایین انداخت.
" ارزشش رو داشت؟ "هری پرسید. لویی با معصومیت لبخند زد و سرش رو بلند کرد و از زیر مژه های بلندش به هری نگاه کرد و نتونست جلوی خودش رو بگیره، پس لبخندی زد و سرش رو تکون داد. هری جواب لبخندش رو داد.
" با این حال... این درد داشت" لویی غر زد و هری خندید. "وقتی که برسیم خونه، اندی دستت رو معاینه میکنه. تا وقتی که اون ضربه ارزشش رو داشته، مهم نیست که چی شده. " هری گفت. "ارزشش رو داشت..." لویی حرفش رو تایید کرد.
هری بینی لویی رو بوسید و اون پسر رو به خودش نزدیکتر کرد. اون میدونست که این چیز ها جلوی دان رو نمیگیره و فقط عصبانیترش میکنه؛ با این حال لویی تونسته بود جیک رو سر جاش بنشونه، حداقل برای یه مدت...
***
دوستتون دارم💕
خیلی مراقب خودتون باشید🌻
All The Love.
_A
Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro