Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

Chapter 37

ستاره پایین صفحه رو انگشت کنید🍓
کامنت هم فراموش نشه💛
بوس💋
***

وقتی که به خونه رسیدند لویی مستقیم به اتاق مشترکش با هری رفت، دوش گرفت و لباس های راحتیش رو پوشید و بعد روی تخت رفت و پتو رو روی سرش کشید. توی خودش جمع شد و آهی کشید. از خودش ناراحت بود که از جیک و جیسون فرار کرده و جلوشون نایستاده و از خودش دفاع نکرده...

لویی میدونست که بلاخره باید این موضوع رو به هری بگه اما احساس میکرد که به عنوان یه سردسته دوم و عضوی از گروه به اندازه کافی هری رو نا امید کرده و نمیخواست که بیشتر از این باعث ناامیدیش بشه. اون ها این اواخر خیلی با هم وقت میگذروندن و همه چیز خوب بود و لویی نمیخواست این خوشی رو خراب کنه. چشم هاش رو بست و سعی کرد که بخوابه، سردرد داشت و فقط میخواست حتی اگه شده برای چند لحظه، همه چیز رو فراموش کنه.
___

"دنیل؟" هری تماس رو وصل کرد و با نگرانی گفت.

"هی رئیس، متاسفم که مزاحم شدم، فقط میخواستم بهتون خبر بدم که لویی رو زودتر از معمول آوردم خونه" دنیل گفت. هری نگران تر شد، به سمت ماشینش رفت و در همون حال هم با دست به ادوارد و درو اشاره کرد تا همراهیش کنن. "اتفاقی افتاده؟" هری پرسید.

"من پنهانی وارد آخرین کلاسش شدم و دو تا پسر که با مشخصات جیک و جیسون همخوانی داشتن کنار لویی نشستن. نمیتونستم حرف هاشون رو بشنوم اما شنیدم که یکی از اون ها لویی رو توله صدا زد. جوری به نظر میرسید که داشتن لویی رو اذیت میکردن و اون از کلاس فرار کرد. وقتی که بهش رسیدم ازش پرسیدم چی شده و اون فقط گفت که احساس خوبی نداشته و داره مریض میشه، پس من رسوندمش خونه" دنیل توضیح داد.

هری آهی کشید." ممنونم دن، واقعا قدردانم. من تا بیست دقیقه دیگه اونجام" هری گفت." مشکلی نیست رئیس " دنیل گفت و تماس رو قطع کرد." چیزی شده رئیس؟ "درو پرسید." اینجور به نظر میاد که جیک و جیسون توی دانشگاه دارن لویی رو اذیت میکنن "هری گفت." اون ها چجوری وارد اون دانشگاه شدن؟اصلا از کجا خبر داشتن که لویی داره اونجا درس میخونه؟" درو پرسید.

" مطمئنا دان در موردش تحقیق کرده... میخوان تا جایی که ممکنه لویی رو تحت فشار بذارن و آزار بدن." ادوارد جواب درو رو داد.

" اسکات میگفت لویی ازش در مورد سر دسته دوم سوال پرسیده و ناراحت به نظر می رسیده و من برام عجیب بود که از کجا در موردش فهمیده... باید حدس میزدم که ممکنه کار دان و اون دو تا پسر باشه" هری گفت و آهی کشید.

" اصلا لویی برای چی در این مورد ناراحته؟" ادوارد پرسید.

" مطمئن نیستم... میدونم که اون نمیخواد بخشی از دنیای ما و کارهامون باشه فقط امیدوارم نخواد نظرش رو در این مورد عوض کنه" هری گفت.

اون ها ماشین رو مقابل خونه پارک کردند. هری از پله ها بالا رفت و خودش رو به اتاق خوابشون رسوند. وارد اتاق شد و لویی رو دید که زیر پتو خودش رو جمع کرده و خوابیده. کفش هاش رو از پاهاش بیرون کشید و به سمت تخت رفت، پشت لویی روی تخت دراز کشید و اون پسر رو بغل کرد و لاله گوشش و کنار سرش رو بوسید.

"همممم" لویی نالید و چشم هاش رو باز کرد. "هی توله کوچولو، این فقط منم... آروم باش" هری گفت و لویی ریلکس شد. "حالت خوبه؟ دن میگفت انگار مریض شدی..." هری پرسید، میدونست که لویی واقعا مریض نیست اما میخواست که اون پسر خودش این رو تایید کنه. "من خوبم" لویی گفت." خوبه، نگرانت بودم" هری گفت. "اما... فکر کنم دارم مریض میشم پس... فردا نمیرم دانشگاه" لویی گفت.

"اوه... پس باید از اندی بخوام تا بیاد و معاینه ات کنه... نمیتونم اجازه بدم که مریض بشی" هری با نگرانی گفت. "نه، نه... من خوبم، من خوبم. فقط شاید یکم خسته شده باشم و یکی از کلاس هام رو حذف کنم یا یه چیزی مثل این... " لویی با اضطراب گفت.

" دارلینگ، من تو رو خیلی خوب میشناسم و میدونم اگر من این پیشنهاد رو بهت میدادم تو باهام دعوا میکردی و با چنگ و دندون هم که شده برنامه کلاسیت رو همون طوری که هست حفظ میکردی...و حتی کلاس اضافه برمیداشتی تا من رو ضایع کنی." هری با شیفتگی و لبخند گفت.

قلب لویی لرزید، هری اون رو خیلی خوب میشناخت... اون عاشق این حقیقت بود. آهی کشید و با خودش فکر کرد بهتره که همه چیز رو به هری بگه." چی شده توله؟ باهام حرف بزن" هری گفت.

"جیک و جیسون فهمیدن که من به کدوم دانشگاه میرم و توی کدوم کلاس هستم... هر روز توی آخرین کلاسم سر و کله‌شون پیدا میشه و میان درست کنار من میشینن و..." لویی گفت. "و چی؟ آزارت میدن؟" هری جمله لویی رو کامل کرد و لویی در جواب آهی کشید.

"و بذار حدس بزنم... اون ها بودن که بهت در مورد سر دسته دوم بودن گفتن... و احتمالا گفتن که تو به اندازه کافی برای این مقام خوب نیستی." هری گفت. قطره اشکی از چشم های لویی پایین افتاد و روی گونه اش خط انداخت. هری این ها رو از کجا میدونست؟ شاید اون هم فکر میکنه که لویی به اندازه کافی خوب نیست... لویی نفس لرزونی کشید و چشم هاش رو بست تا جلوی اشک هاش رو بگیره.

" توله، بهم گوش بده... من خیلی خیلی عاشقتم و برام مهم نیست که نمیخوای بخشی از دنیای زیرین باشی" هری گفت.

"مطمئنا ازم ناامید شدی هری... تو لیاقت کسی رو داری که برای ایستادن کنارت و کمک کردن بهت مشتاق باشه و... من نمیتونم این کار رو بکنم" لویی گفت در حالی که سعی میکرد جلوی اشک هاش رو بگیره.

"تو همیشه کنار من ایستادی دارلینگ... و اگر بخوام صادق باشم، من نمیخوام که تو بخشی از دنیای زیرین باشی، نمیخوام که توی هیچکدوم از اتفاقاتش دخالتی داشته باشی... تو مال منی و منم ازت محافظت میکنم و واقعا ترجیح میدم که دور از دنیای مافیا باشی" هری گفت.

"اما تو لیاقت یه فرد قوی رو داری که بتونه بخشی از این مافیا باشه... من هیچی نیستم هری" لویی با ناراحتی گفت.

" هیچی نیستی؟ تو فکر میکنی هیچی نیستی؟ لویی... قشنگترین قسمت توی روز برای من، همون وقتیه که کنار تو چشم هام رو باز میکنم یا وقتی که برمیگردم خونه تا پیش تو باشم! من عاشق اینم که تو هیچ ارتباطی با مافیا نداری... من عاشق اینم که به حرف هات در مورد رویاهات و کارهایی که میخوای انجام بدی گوش کنم! عاشق اینم که تو در مورد کلاس هات و تکالیفی که بهتون دادن بهم میگی... من عاشقتم و نمیخوام هیچ بخشی از این زندگی رو تغییر بدم!" هری گفت.

لویی دیگه نمیتونست جلوی اشک هاش رو بگیره پس فقط رهاشون کرد. هری، لویی رو به خودش نزدیکتر کرد." جیک و جیسون هیچی نیستن. اون ها حتی لیاقت وقتت رو هم ندارن... اون ها هيچ وقت قرار نیست حتی لمست کنن و من بهت اطمینان میدم که حرف هاشون هیچ معنا و ارزشی نداره" هری گفت. لویی به آرومی بین بازوهای هری چرخید و سرش رو توی گردن هری فرو کرد. "من عاشقتم دارلینگ، خیلی زیاد" هری گفت.

" منم عاشقتم ددی" لویی گفت و فین فین کرد.

هری، لویی رو محکمتر بغل کرد و توی ذهنش در حال کار روی نقشه ای بود تا خیلی زود به جیک و جیسون رسیدگی کنه و مطمئن بشه که اون ها قرار نیست حتی نزدیک لویی بشن.

***
مراقب خودتون باشید🥺🌻
خیلی خیلی دوستتون دارم💕

All The Love.
_A

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro