Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

Chapter 24


پنجمين ويديو :

[[  - اميدوارم خوب شده باشه !

نا اميدىِ چهره ى زين ، با چيزى كه گفت در تضاد بود . قاشقى سرخالى از سوپى كه درست كرده بود چشيد و براى چندلحظه صورتش در هم رفت .

- خب ... قابل خوردنه . حداقل مطمئنم كشنده نيست . به خودم تبريك ميگم !

كاسه اى بزرگ رو از سوپ بدرنگش پر كرد و با تمركزى قابل ستايش ، همزمان دوربين و سينى غذا رو برداشت و از پله ها بالا رفت .

در اتاق رو با پا هول داد و تُن صداش رو پايين آورد :
- ليام ؟ بيدارى ؟

سينى و دوربين رو روى پاتختى گذاشت و لبه ى تخت نشست .
- هى .. حالت چطوره ؟
زين پرسيد و به توده ى بزرگ لباس و پتو نگاه كرد كه ليام زيرش دفن شده بود .

- ليام ، ميدونم بيدارى ! از اون زير بيا بيرون !

توده خش خش كرد و چندثانيه ى بعد ، ليام با موهايى آشفته ، چشم هاى قرمز و پف كرده ظاهر شد .
- سلام .

زين چندلحظه به اون موجود غريب و عجيب خيره شد و بعد، شروع به خنديدن كرد .
- اوه پسر ! مثل .. مثل يه گوجه فرنگىِ قرمزِ سرماخورده شدى !

ليام ، محو بهش چشم دوخت . اون در يك جهان ديگه سير مى كرد .
زمانى به خودش اومد كه سرش بين بازوهاى زين فشرده شد .

- زين .. بسه !

ليام ناله كرد و سطح انرژى بدنش اونقدر پايين بود كه نتونه هيچ مقاومتى نشون بده .

- تاحالا اينقدر كيوت نبودى لى !

ليام فين فينى كرد و براى آزاد شدن سرش منتظر شد .

- اوپس ، غذات سرد شد !
زين با گفتن اين جمله ، سر داغ و تب دار ليام رو رها كرد . تخت رو سر و سامون داد و به ليام براى نشستن كمك كرد . درجه ى تب اونُ چك كرد و وقتى مطمئن شد همه ى داروهاش رو سر وقت خورده ، سينى غذا رو روى پاهاش گذاشت و هيجان زده توضيح داد :
- خودم درستش كردم !

ابروهاى ليام بالا پريد و خنديد .
- اميدوارم مسمويت غذايى به سرماخوردگيم اضافه نشه !

با وجود ريزشدن چشم هاى زين به طرزى تهديد آميز ، يك لبخند بزرگ تحويل داد .

- توئه ... بهتره با اين صداى مسخره ت حرف نزنى ! حيف كه سرماخوردى و به اندازه ى يك پسربچه پنج ساله بامزه شدى . وگرنه ...

- وگرنه چى زين ؟!

چشم هاى ليام از اين شيطنت درخشيد و همين باعث شد زين با حرارت به سمت ليام بره و سعى كنه لب هاى رنگ پريده اونُ ببوسه .
درحالى كه زين فقط چند ميلى متر با صورت دوست داشتنى ليام فاصله داشت ، شديداً پس زده شد .

- هي ، هى ! چيكار ميكنى ؟ تو هم مريض ميشى !

زين همچنان توسط نيروى جاذبه ى ليام ، به سمتش كشيده و همزمان از طرف اون به عقب رونده ميشد.

- چهار روزِ لعنتيه كه نبوسيدمت ! اين فاجعه ست !

زين غريد و كاملا عقب رفت .

ليام نيم نگاهى به چهره ى عبوس زين انداخت و همينطور كه سرش رو روى شونه ى اون ميذاشت گفت :
- سوپ هنوز داغه . بايد صبر كنم .

زين به چهره ى مضحك سوپِ يخ كرده نگاه كرد و نيشخند زد . با حس موهاى ليام روى گردنش خنديد و دستشُ روى صورت اصلاح نشده و نامرتب ليام گذاشت كه به نظرش به طرز لعنتى وارى هات بود !
به چشم هاى بسته و آروم ليام خيره شد و با شست، حركات دورانى نامنظمى روى گونه ش كشيد . طرح محوى از لبخند روى چهره ى ليام ترسيم شد .
نگاه زين پايين غلتيد و روى لب هاى نيمه باز پين متوقف شد . با خودش فكر كرد شايد ويروس ها كمى ملاحظه به خرج بدن و منتقل نشن ؟!؟

با وجود ذرات ريزِ ترديد بين بازدم زين ، اون خم شد و به آروم ترين و لطيف ترين شكل ممكن ، بوسه اى كوچيك روى اون لب ها كاشت .

زين به هيچ وجه انتظار نداشت دست ليام پشت گردنش قفل بشه و يا بوسه ش جواب داده بشه . ]]

{{ - حالت چطوره ليام ؟
- بهترم !
- از يك تا ده به حالِت چند ميدى ؟ }}

ليام پلك زد تا از شر خاطراتش خلاص بشه .

- من براى كار مهمى اومدم .. زين .
اون مكث كرد تا اسم زين رو بين كلماتش جا بده .

- دارم ميرم .
ليام سريع و سرد گفت . مى ترسيد تمام تمريناتش براى گفتن اين حرف ها شكست بخوره . اما انگار گذشته ، سرنوشت ديگه اى براش رقم زده بود .

{{ - بيا جلوتر تا بهت بگم .
زين با تعجب جلوتر رفت و خيلى ناگهانى صورتش بوسيده شد !
- الان ده از ده حالم خوبه ! }}

ليام روى زانوش مشت زد تا شلاق خاطرات دست از ضربه زدن بهش بردارن .
دِژ دفاعى نسبتاً ضعيف اطراف قلبش در معرض تهديدى جدى قرار گرفته بود .

- د..دارم ميرم بـ..براى كار . د..دو هفته طول ميكشه . بـ..براى .. براى كريسمس اينجام .

با نفسى عميق هوا رو وارد ريه هاش كرد و متوجه شد تا قبل از اين نفس نمى كشيده .

- اونا مـ..مراقبتن . مثل .. هميشه .

هفت ثانيه به دست هاى پوشيده شده از تتوى زين خيره شد .

-لعنتى .تو به حرف هاى من گوش نميدى چون برات مهم نيست . هست ؟! تو در هر حال هيچ واكنشى نشون نميدى و الان دو ماه تمامه كه مثل يك عروسك مزخرف و احمق اينجايى ! من از تو هم احمق ترم چون هر روزِ لعنتى ميام اينجا ! احمقم چون دلم برات تنگ شده و تو .. توئه عوضى حتى انگشت هاى دستت رو حركت نميدى تا من بفهمم اومدنم يك فايده اى داره !

ليام سراپا خشم شد و كلماتش رو داد زد .
دست زين رو محكم گرفت و تلاش كرد اونُ وادار به حركت بكنه .

- بيدار شو لعنتى ، بيدار شو !

- چيكار ميكنى ؟!

ليام به سمت صدا برگشت و با ديدن پرستار ، روى خشمش سرپوش گذاشت .

- داشتم ميرفتم .

بعد بدون اينكه به بالا نگاه كنه ،  با قدم هايى كه براى قوى شدن اون ها تلاش مى كرد ، از اتاق خارج شد .
اما طولى نكشيد مغزش در محاصره ى پشيمونى قرار گرفت . اون كسى نبود كه دو هفته ى تمام با اين كنار بياد .

پنج دقيقه ى بعد ، زمانى كه ليام تمام مسير رفته رو دوان دوان برمى گشت ، آدم هاى توى راهرو به حال عجيبش زل زدن . اون برگشت و صورت زين از بوسه هاى بى وقفه ى اون  كمى زنده شد .

- متأسفم . متأسفم زين كه اونقدر مزخرف حرف زدم . تو .. تو حق دارى از من عصبانى باشى . من مثل يك عوضى واقعى رفتار كردم . دلم به طرز وحشتناكى برات تنگ ميشه ، ولى .. ولى من بايد برم. اونا از تو به خوبى مراقبت مى كنن پس .. پس جاى نگرانى نيست . يعنى نبايد باشه . قول ميدم كريسمس پيش هم باشيم . باشه ؟؟

ليام پيشونى زين رو بوسيد و كمى عقب رفت .

- ميبينمت .

لبخندى زد و آسوده از اينكه حرف هايى كه ميخواست رو گفته ؛ از اتاق خارج شد .

.
.

همه چيز رو تماشا مى كردم .
به غير از اين دو نفر ، رابطه هاى ديگر را هم نگاه كرده بودم .
بين همه ى زوج هايى كه ديده بودم ( اعتراف ميكنم زياد نبودند) ، اين يكى از بهترين ها و البته عجيب ترين هاست .

زين و ليام من را گيج مى كنند . تا به حال مستقيماً رفتار زين را نديده ام ؛ ولى با درصد بالايى از اطمينان مى گويم كه او ليام را دوست دارد . به او اهميت مى دهد و مراقبش است .
اما همچنان نظرم اين است كه ليام نبايد وقت زيادى را برايش هدر بدهد . نبايد فراموش كرد كه اين زين بود كه با شوخى بسيار مزخرفى ليام را تا مرز سكته پيش برد !

مطمئنم انسان ها نمى توانند منظور من را به خوبى بفهمند . شايد دليلش اين است كه من هنوز نمى دانم دلتنگى چيست و چه تأثيرى دارد .
اينجا همه چيز به عشق بر مى گردد و عشق از تمام آن ها سرچشمه مى گيرد . مثل يك چرخه .

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro