
Chapter 24
پنجمين ويديو :
[[ - اميدوارم خوب شده باشه !
نا اميدىِ چهره ى زين ، با چيزى كه گفت در تضاد بود . قاشقى سرخالى از سوپى كه درست كرده بود چشيد و براى چندلحظه صورتش در هم رفت .
- خب ... قابل خوردنه . حداقل مطمئنم كشنده نيست . به خودم تبريك ميگم !
كاسه اى بزرگ رو از سوپ بدرنگش پر كرد و با تمركزى قابل ستايش ، همزمان دوربين و سينى غذا رو برداشت و از پله ها بالا رفت .
در اتاق رو با پا هول داد و تُن صداش رو پايين آورد :
- ليام ؟ بيدارى ؟
سينى و دوربين رو روى پاتختى گذاشت و لبه ى تخت نشست .
- هى .. حالت چطوره ؟
زين پرسيد و به توده ى بزرگ لباس و پتو نگاه كرد كه ليام زيرش دفن شده بود .
- ليام ، ميدونم بيدارى ! از اون زير بيا بيرون !
توده خش خش كرد و چندثانيه ى بعد ، ليام با موهايى آشفته ، چشم هاى قرمز و پف كرده ظاهر شد .
- سلام .
زين چندلحظه به اون موجود غريب و عجيب خيره شد و بعد، شروع به خنديدن كرد .
- اوه پسر ! مثل .. مثل يه گوجه فرنگىِ قرمزِ سرماخورده شدى !
ليام ، محو بهش چشم دوخت . اون در يك جهان ديگه سير مى كرد .
زمانى به خودش اومد كه سرش بين بازوهاى زين فشرده شد .
- زين .. بسه !
ليام ناله كرد و سطح انرژى بدنش اونقدر پايين بود كه نتونه هيچ مقاومتى نشون بده .
- تاحالا اينقدر كيوت نبودى لى !
ليام فين فينى كرد و براى آزاد شدن سرش منتظر شد .
- اوپس ، غذات سرد شد !
زين با گفتن اين جمله ، سر داغ و تب دار ليام رو رها كرد . تخت رو سر و سامون داد و به ليام براى نشستن كمك كرد . درجه ى تب اونُ چك كرد و وقتى مطمئن شد همه ى داروهاش رو سر وقت خورده ، سينى غذا رو روى پاهاش گذاشت و هيجان زده توضيح داد :
- خودم درستش كردم !
ابروهاى ليام بالا پريد و خنديد .
- اميدوارم مسمويت غذايى به سرماخوردگيم اضافه نشه !
با وجود ريزشدن چشم هاى زين به طرزى تهديد آميز ، يك لبخند بزرگ تحويل داد .
- توئه ... بهتره با اين صداى مسخره ت حرف نزنى ! حيف كه سرماخوردى و به اندازه ى يك پسربچه پنج ساله بامزه شدى . وگرنه ...
- وگرنه چى زين ؟!
چشم هاى ليام از اين شيطنت درخشيد و همين باعث شد زين با حرارت به سمت ليام بره و سعى كنه لب هاى رنگ پريده اونُ ببوسه .
درحالى كه زين فقط چند ميلى متر با صورت دوست داشتنى ليام فاصله داشت ، شديداً پس زده شد .
- هي ، هى ! چيكار ميكنى ؟ تو هم مريض ميشى !
زين همچنان توسط نيروى جاذبه ى ليام ، به سمتش كشيده و همزمان از طرف اون به عقب رونده ميشد.
- چهار روزِ لعنتيه كه نبوسيدمت ! اين فاجعه ست !
زين غريد و كاملا عقب رفت .
ليام نيم نگاهى به چهره ى عبوس زين انداخت و همينطور كه سرش رو روى شونه ى اون ميذاشت گفت :
- سوپ هنوز داغه . بايد صبر كنم .
زين به چهره ى مضحك سوپِ يخ كرده نگاه كرد و نيشخند زد . با حس موهاى ليام روى گردنش خنديد و دستشُ روى صورت اصلاح نشده و نامرتب ليام گذاشت كه به نظرش به طرز لعنتى وارى هات بود !
به چشم هاى بسته و آروم ليام خيره شد و با شست، حركات دورانى نامنظمى روى گونه ش كشيد . طرح محوى از لبخند روى چهره ى ليام ترسيم شد .
نگاه زين پايين غلتيد و روى لب هاى نيمه باز پين متوقف شد . با خودش فكر كرد شايد ويروس ها كمى ملاحظه به خرج بدن و منتقل نشن ؟!؟
با وجود ذرات ريزِ ترديد بين بازدم زين ، اون خم شد و به آروم ترين و لطيف ترين شكل ممكن ، بوسه اى كوچيك روى اون لب ها كاشت .
زين به هيچ وجه انتظار نداشت دست ليام پشت گردنش قفل بشه و يا بوسه ش جواب داده بشه . ]]
{{ - حالت چطوره ليام ؟
- بهترم !
- از يك تا ده به حالِت چند ميدى ؟ }}
ليام پلك زد تا از شر خاطراتش خلاص بشه .
- من براى كار مهمى اومدم .. زين .
اون مكث كرد تا اسم زين رو بين كلماتش جا بده .
- دارم ميرم .
ليام سريع و سرد گفت . مى ترسيد تمام تمريناتش براى گفتن اين حرف ها شكست بخوره . اما انگار گذشته ، سرنوشت ديگه اى براش رقم زده بود .
{{ - بيا جلوتر تا بهت بگم .
زين با تعجب جلوتر رفت و خيلى ناگهانى صورتش بوسيده شد !
- الان ده از ده حالم خوبه ! }}
ليام روى زانوش مشت زد تا شلاق خاطرات دست از ضربه زدن بهش بردارن .
دِژ دفاعى نسبتاً ضعيف اطراف قلبش در معرض تهديدى جدى قرار گرفته بود .
- د..دارم ميرم بـ..براى كار . د..دو هفته طول ميكشه . بـ..براى .. براى كريسمس اينجام .
با نفسى عميق هوا رو وارد ريه هاش كرد و متوجه شد تا قبل از اين نفس نمى كشيده .
- اونا مـ..مراقبتن . مثل .. هميشه .
هفت ثانيه به دست هاى پوشيده شده از تتوى زين خيره شد .
-لعنتى .تو به حرف هاى من گوش نميدى چون برات مهم نيست . هست ؟! تو در هر حال هيچ واكنشى نشون نميدى و الان دو ماه تمامه كه مثل يك عروسك مزخرف و احمق اينجايى ! من از تو هم احمق ترم چون هر روزِ لعنتى ميام اينجا ! احمقم چون دلم برات تنگ شده و تو .. توئه عوضى حتى انگشت هاى دستت رو حركت نميدى تا من بفهمم اومدنم يك فايده اى داره !
ليام سراپا خشم شد و كلماتش رو داد زد .
دست زين رو محكم گرفت و تلاش كرد اونُ وادار به حركت بكنه .
- بيدار شو لعنتى ، بيدار شو !
- چيكار ميكنى ؟!
ليام به سمت صدا برگشت و با ديدن پرستار ، روى خشمش سرپوش گذاشت .
- داشتم ميرفتم .
بعد بدون اينكه به بالا نگاه كنه ، با قدم هايى كه براى قوى شدن اون ها تلاش مى كرد ، از اتاق خارج شد .
اما طولى نكشيد مغزش در محاصره ى پشيمونى قرار گرفت . اون كسى نبود كه دو هفته ى تمام با اين كنار بياد .
پنج دقيقه ى بعد ، زمانى كه ليام تمام مسير رفته رو دوان دوان برمى گشت ، آدم هاى توى راهرو به حال عجيبش زل زدن . اون برگشت و صورت زين از بوسه هاى بى وقفه ى اون كمى زنده شد .
- متأسفم . متأسفم زين كه اونقدر مزخرف حرف زدم . تو .. تو حق دارى از من عصبانى باشى . من مثل يك عوضى واقعى رفتار كردم . دلم به طرز وحشتناكى برات تنگ ميشه ، ولى .. ولى من بايد برم. اونا از تو به خوبى مراقبت مى كنن پس .. پس جاى نگرانى نيست . يعنى نبايد باشه . قول ميدم كريسمس پيش هم باشيم . باشه ؟؟
ليام پيشونى زين رو بوسيد و كمى عقب رفت .
- ميبينمت .
لبخندى زد و آسوده از اينكه حرف هايى كه ميخواست رو گفته ؛ از اتاق خارج شد .
.
.
همه چيز رو تماشا مى كردم .
به غير از اين دو نفر ، رابطه هاى ديگر را هم نگاه كرده بودم .
بين همه ى زوج هايى كه ديده بودم ( اعتراف ميكنم زياد نبودند) ، اين يكى از بهترين ها و البته عجيب ترين هاست .
زين و ليام من را گيج مى كنند . تا به حال مستقيماً رفتار زين را نديده ام ؛ ولى با درصد بالايى از اطمينان مى گويم كه او ليام را دوست دارد . به او اهميت مى دهد و مراقبش است .
اما همچنان نظرم اين است كه ليام نبايد وقت زيادى را برايش هدر بدهد . نبايد فراموش كرد كه اين زين بود كه با شوخى بسيار مزخرفى ليام را تا مرز سكته پيش برد !
مطمئنم انسان ها نمى توانند منظور من را به خوبى بفهمند . شايد دليلش اين است كه من هنوز نمى دانم دلتنگى چيست و چه تأثيرى دارد .
اينجا همه چيز به عشق بر مى گردد و عشق از تمام آن ها سرچشمه مى گيرد . مثل يك چرخه .
Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro