
Chapter 22
با احساس سرما بيدار شد و با ديدن لحاف سنگين برف كه خيابون زيرش پناه گرفته بود ، به گذشت زمان پى برد .
دو ماهِ لعنتى از روزى كه زين اونُ توى روزمرگى
-هاى پوچ رها كرد مى گذشت .
نفس عميقى كشيد تا براى شغل دومش ، يعنى حمل نعش خاطرات ، خودش رو آماده كنه .
اما اون به طرز وحشتناك و كوركورانه اى در اشتباه محض بود .
اين خاطرات زنده بودن كه جسم بى روح اونُ آروم و با طمأنينه بين صفحات سنگين زمان دفن مى كردن .
اين خاطرات عوضى بودن كه آزادانه اطراف اون مى چرخيدن و انگل وار و بى هيچ رحمى از ذره ذره ى روحش تغذيه مى كردن .
اين تقصير اون ها بود كه ليام ، ناخودآگاه ، ميز صبحانه رو براى دو نفر چيد .
اوايل ، اون ها فقط اشباح ضعيفى بودن كه از ليام به راحتى شكست مى خوردن . ولى لعنت بهش ! اشباح خاطرات لحظه به لحظه پررنگ تر و غليظ تر مى شدن . با فاصله گرفتن اون ها از خيال و با نزديك شدنـِشون به واقعيت ، ليام به طرز مرموزى خودش رو فراموش مى كرد و رفته رفته بين روز ها و ساعت ها گم مى شد .
گاهى اوقات صداى زين رو از جايى مى شنيد. و بعد از شنيدن اين سراب ، با بلاهت تمام و اميدى دروغين به دنبالش مى رفت و با رسيدن به هيچ ، به جنون مى رسيد . اون فقط به يك جا مى تونست پناه ببره .. جايى كه با اندك اميدِ واقعى ليام ، از يورش خاطرات در امان مونده بود .
اميدِ ليام حتى به اندازه ى يك شمع هم روشنايى نداشت . اون فقط كبريت لعنتى كوچيكى بود كه زير بارون روشن شده بود .
وارد اتاق خواب شد و در رو بهم كوبيد . با حبس كردن ، شايد بشه زمان بيشترى خريد .
روح خسته و خون آلودش ، ضعيف تر از اونى بود كه بخواد از درد فرياد بزنه و يا كمك بخواد .
اون فقط به كمى استراحت احتياج داشت .. حتى اگر تا ابد طول مى كشيد.
Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro