Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

Chapter 22


با احساس سرما بيدار شد و با ديدن لحاف سنگين برف كه خيابون زيرش پناه گرفته بود ، به گذشت زمان پى برد .
دو ماهِ لعنتى از روزى كه زين اونُ توى روزمرگى
-هاى پوچ رها كرد مى گذشت .
نفس عميقى كشيد تا براى شغل دومش ، يعنى حمل نعش خاطرات ، خودش رو آماده كنه .
اما اون به طرز وحشتناك و كوركورانه اى در اشتباه محض بود .
اين خاطرات زنده بودن كه جسم بى روح اونُ آروم و با طمأنينه بين صفحات سنگين زمان دفن مى كردن .
اين خاطرات عوضى بودن كه آزادانه اطراف اون مى چرخيدن و انگل وار و بى هيچ رحمى از ذره ذره ى روحش تغذيه مى كردن .
اين تقصير اون ها بود كه ليام ، ناخودآگاه ، ميز صبحانه رو براى دو نفر چيد .
اوايل ، اون ها فقط اشباح ضعيفى بودن كه از ليام به راحتى شكست مى خوردن . ولى لعنت بهش ! اشباح خاطرات لحظه به لحظه پررنگ تر و غليظ تر مى شدن . با فاصله گرفتن اون ها از خيال و با نزديك شدنـِشون به واقعيت ، ليام به طرز مرموزى خودش رو فراموش مى كرد و رفته رفته بين روز ها و ساعت ها گم مى شد .

گاهى اوقات صداى زين رو از جايى مى شنيد. و بعد از شنيدن اين سراب ، با بلاهت تمام و اميدى دروغين به دنبالش مى رفت و با رسيدن به هيچ ، به جنون مى رسيد . اون فقط به يك جا مى تونست پناه ببره .. جايى كه با اندك اميدِ واقعى ليام ، از يورش خاطرات در امان مونده بود .
اميدِ ليام حتى به اندازه ى يك شمع هم روشنايى نداشت . اون فقط كبريت لعنتى كوچيكى بود كه زير بارون روشن شده بود .

وارد اتاق خواب شد و در رو بهم كوبيد . با حبس كردن ، شايد بشه زمان بيشترى خريد .

روح خسته و خون آلودش ، ضعيف تر از اونى بود كه بخواد از درد فرياد بزنه و يا كمك بخواد .
اون فقط به كمى استراحت احتياج داشت .. حتى اگر تا ابد طول مى كشيد.

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro