Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

Chapter 21

به موسيقى گوش دادم . درباره ى عشق و جهان بود . كلمه ى عشق را هزاران بار شنيده ام اما معنى دقيقش را نميدانم . جست و جو در منابع نوشته شده توسط انسان ها ديد صحيحى به من نداد . به طور خلاصه ،مجموع حس دوست داشتن ، مراقبت كردن و شيوه .هاى مختلف لمس كردن را مى شود عشق تعريف كرداما اين چيزى است كه آن ها مى گويند چون تجربه اش كرده اند و وقتى اين چيزها را مى نويسند ، انتظار دارند همه درك كنند اما مشكل اينجاست كه همه ى آن ها انسان هستند و منابعشان هم انسانى است . من انسان نیستم !

بايد راه ديگرى براى فهميدن وجود داشته باشد. تعريف هاى بيشمارى هست كه به نظرم هرگز نمى شود بهترينش را انتخاب كرد . از تمام چيزهايى كه شنيده ام ، ديده ام و خوانده ام ، يك حقيقت مهم را فهميدم و آن حقيقيت اين است كه عشق ، 'يك چيز' نيست بلكه مجموعه اى از تمام احساسات انسان هاست كه هنوز درك آن ها برايم سخت است . اين فرقى در اصل موضوع ايجاد نمى كند . عشق تك بعدى نيست و اين را مطمئنم .
شايد تجربه ى آن احساساتى كه انسان ها آنقدر دوستش دارند ، به من كمك كند .. ولى اين تنها چيزِ قطعى است و من هرگز طعم آن ها را نخواهم چشيد . پس به ديده ها و شنيده هايم اكتفا مى كنم.


چيزى در چهره ى ليام تغيير كرده بود . فكر كنم اين ، همان 'عادت' بود . اثرى از ترس ، دلهره و ناباورىِ هميشگى اش نبود .

با عادى ترين حالت ممكن به زين نگاه مى كرد .  گيج شدم.

اگر ليام عاشق زين بود ، پس چرا به اين وضع عادت كرده بود ؟ قاعدتاً هيچ وقت نبايد همچين چيزى اتفاق مى افتاد . اون حتى بی قرار و وحشت زده هم نيست . به اندازه ى يك انسان ، عادى و بى تفاوت بود . دوربين را روى ميز گذاشت تا موقع تماشاى آن ويديو ، از خودش و زين فيلم بگيرد . به نظر مى رسيد مى خواهد زندگى اش را خلاصه كند .


چهارمين ويديو :

 [[ فضاى تاريك ، صورت زينُ تار نشون ميداد هيجان زده توضيح داد.
- بايد آروم حرف بزنم ، ليام همين الان رسيد و تا چند لحظه ى ديگه ، حقه ى من عملى ميشه .

اون چند ثانيه مكث كرد و به صداى قدم هاى هراسان ليام گوش داد .خنده ى ريزى كرد و گفت :

-هى ، مثل اين كه داره كار ميكنه ! فقط اميدوارم اون زياد نترسه ... اعتراف ميكنم طبقه ى پايين رو به معناى واقعى كلمه داغون كردم . خرج زيادى داره . منظورم اينه كه .. من خيلى از چيزها رو شكوندم و اين قرار نيست ارزون باشه ، ولى اين يك شوخيه ! اى كاش ميشد به جاى قايم شدن تو كمد ، قيافه ى اونُ تماشا كنم ! حرفم رو پس ميگيرم ، من ميخوام اون تا سر حد مرگ بترسه .. آره اينو ميخوام!


-زين ؟! اينجا چه اتفاقى افتاده ؟ زين ؟ اينجايى ؟

صداى ليام توى تمام خونه پيچيد و زين مستانه خنديد .
- اوه گاد ! اون داره ديوونه ميشه . احتمالا ديدن لباس پاره شده و خونىِ من اين بلا رو سرش آورده ... ولى مهم نيست ، ارزشش رو داره .

صداى به هم كوبيده شدن در اتاق ها شنيده ميشد. ليام مدام اسم زين رو تكرار ميكرد تا بالاخره صداش تحليل رفت و درست به اتاقى كه زين اونجا بود ، وارد شد .
زين به سختى دوربين رو جورى تنظيم كرد كه از فاصله ى كم بين دو در كمد ، تصوير ليام ظبط بشه. اون با سردرگمى و اضطراب راه مى رفت و بى توجه به تكه اى شيشه كه كف دستش رو بريده بود، زمزمه كرد :
-بايد به پليس زنگ بزنم .

زين با شنيدن اين جمله از اون، خنده ش رو فرو داد و خيلى ناگهانى از مخفيگاهش بيرون اومد .

-من اينجام !

در ابتدا ، ليام با خوشحالى وصف نشدنى به سمت زين رفت تا اونُ توى بغل بگيره و از سالم بودنش مطمئن بشه ؛ ولى ديدن دوربينِ توى دست هاى اون و نيشخند تمسخر آميزش ، متوقفش كرد . اون حتى نتونست بپرسه چه كوفتى اتفاق افتاده .
قهقهه ى زين كه تا قبل از اين براى ليام يك دنيا ارزش داشت ، تيزىِ خنجر مانندى از خودش نشون داد كه تا تهِ تهِ قلبش فرو رفت و آه خفيف و دردناكى از دهانش خارج شد .

همه چيز خيلى گيج كننده تر از اونى بود كه ليام فرصت درست فكر كردن داشته باشه .

-اوه پسر .. اوووه پـــســر ! بايد قيافه خودتو مى ديدى !

زين چهره ى وحشت زده اى به خودش گرفت و جملات ليام رو تكرار كرد " زين ، اينجايى ؟ چه اتفاقى افتاده ؟ "


ل

يام آب دهانش رو قورت داد تا گلوى خشك شده اش رو از اون وضع اسفناك خارج كنه .


- چرا نميخندى ؟ زودباش .. شوخى جالبى بود !

زين بيهوده تلاش مى كرد تا ليام رو بخندونه و اصلاً متوجه متولد شدن خشم اون نبود .

 -اَه .. ليام تا كى ميخواى بى حركت بايستى ؟؟!اوه .. يه نفر دستش رو بريده .. بيخيال لى ، اونا فقط يك مشت خرده شيشه بودن .


زين اونُ به چالش كشيد و اين اصطكاكى بود كه ليام براى شعله ور شدن بهش احتياج داشت .

وقتى ليام يقه ى لباس زين رو گرفت و اونُ به ديوار پِرِس كرد ، زين باز هم خنديد .

-لعنت به تو زين ، تو به اين ميگى 'شوخى' ؟!

فاصله ى چند سانتى صورت اون ها ، نفس هاى سنگين ، گرم و پر از خشمِ ليام رو به چهره ى زين مى كوبيد .

 - تو انتظار دارى با ديدن خونه ى داغون و لباسِ خونىِ تو بخندم ؟!؟

با خارج شدن اين كلمات از بين دندون هاى ليام ، لبخند احمقانه اى روى صورت زين به وجود اومد كه شديداً لايق يك مشت محكم بود . گره دست هاى ليام روى گردن زين باز نشدنى به نظر مى رسيد . خشم بى سابقه اى رو تجربه مى كرد كه از حد تحملش فراتر رفته بود . مشت گره شد اش بالا رفت و با تهديدى آميخته به نفرت به چشم هاى بى تفاوت زين خيره شد . درواقع ، ليام انعكاس خشم خودش در مردمك هاى عسلى زين رو نگاه كرد .

- زودباش ليام ، منو بزن . اگه ميتونى منو بزن !

زين ليام رو تحريك كرد ، ولى حتى اين هم باعث نشد تا ليام خودش رو براى انجام اين كار راضى كنه . دستش رو پايين آورد و از زين فاصله گرفت . - لعنتى

- فكر نمى كردم اينقدر ترسو باشى .

فرو رفتن همچين خنجرى درد داشت ، ولى چيزى كه سخت ترش مى كرد ؛ انجام شدن اين كار توسط زين بود . خشم ليام در مرحله ى تبديل شدن به دلشكستگى قرار داشت . به لباس زين نگاه كرد كه جاى خون سرازير شده از دست خودش ، روى اون باقى مونده بود

-جواب خوبى براى دلتنگى يك هفته اىِ من بود ..

ليام به سردى گفت . به زين پشت كرد و رفت . ]] 

خشم مرده ى ليام جانى تازه گرفته بود . درماندگى اش را مى فهميدم . من جواب پرسش هاى بيشمارم را ميخواستم و او دليل كار زين . در نرسيدن به خواسته هايمان تفاهم داشتيم .

مشت هاى گره شده اش ، به جايى براى ضربه زدن احتياج داشت و عاقبت ؛ اين ضربه به سرِ خودش وارد شد .
بعد از اين بود كه قطره ى اشك از چشمانش پايين افتاد .
به هيچ وجه نمى توانستم چيزى را كه ديدم هضم كنم . فكر كردم و به چند جواب رسيدم :
1. زين از ليام متنفر بود .
2. زين عاشق ليام نبود و در اين صورت ليام يك احمق به تمام معناست كه او را ترك نكرده .( عشق دو طرفه بود . اين را ميدانستم )
3 .زين ديوانه بود .

ليام در گودال خاطراتش غرق شده بود و صداى آن خاطرات آنقدر بلند و رسا بود كه من مى شنيدم .

[[ - ليام باور كن نميخواستم همچين اتفاقى بيافته .

- زين .. برام دليل بيار .. منُ قانع كن !
- نـ..نميدونم ... اصلاً نميدونستم چيكار دارم ميكنم. متأسفم .. بابت همه چيز .. متأسفم كه بِهِت خنديدم و اونقدر عوضى بودم .. هر كارى بگى انجام ميدم تا منُ ببخشى ليام .. هرچى بگى و هركارى انجام بدى ، شايستگيش رو دارم .

بوسه اى كوتاه روى پيشونى زين گذاشت :

- لعنت به من . فراموشش كن زين .. ديگه مهم نيست .
اشك هاى روى صورت زين رو پاك كرد و وقتى اون به آرومى جمله ى " دوستت دارم ليام " رو گفت ، با بوسيدن لب هاى زين بهش جواب داد . ]]

موج عجيبى از طرف ليام حس كردم . توده ى به هم گره خورده اى از احساسات بود . او درسط وسط اين طوفان رها شده بود . به او نگاه كردم . نمى توانستم تشخيص بدهم كه به خاطر خشم مى لرزد يا اندوه . نفس هاى به شماره افتاده اش ، داشت او را خفه مى كرد . مدت زيادى در همان حال ماند . سرانجام به اين پى برد كه بودنش فايده اى ندارد و رفت . دلم ميخواهد بدانم اگر به جاى زين ، ليام روى آن تخت بود ، زين هم همينقدر براى او وقت مى گذاشت يا نه . هرچه بيشتر تلاش مى كردم معنى عشق را بفهمم ، از آن دورتر مى شدم . اينجا ، روى زمين ، عشق چيز مهمى است . بايد روزى دركش كنم .

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro