Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

Chapter 16


سومین ویدیو :

[[   - این انصاف نیست زین .

زین سرش رو بالا گرفت و با دیدن دوربین لبخند کوچیکی زد . پالت رنگ رو توی دستش جا به جا کرد و پرسید :

- چی انصاف نیست پینو ؟

آه کلافه ای از سمت لیام شنیده شد و گفت :

- این که وقتی نقاشی میکنی و صورتت رنگی میشه ، خوشگل تر میشی !

زین گردنش رو به پشت خم کرد و قهقهه زد .

لیام دوربین رو گذاشت روی میز و پشت سر زین ایستاد . دستاش رو دور کمر زین حلقه کرد و چونه ـش روری شونه ی زین فشار داد .

زین با لبخند توضیح داد :

- بالاخره تمومش کردم لیام .. قشنگه ؟

- مثل همیشه بی نقصه .. این .. یه جورایی تو رو معنی میکنه .. آروم ( به رنگ های سرد اشاره کرد ) و گاهی وقت ها خشن ، مثل این طیف قرمز... آم .. من میتونم ببینم که تو خیلی خوب تونستی حست رو با رنگ ها مخلوط کنی و .. چـ..چی ؟ .. زین ! چیکار میکنی ؟! ..نه .. نه ، تو ...

لیام دست های زین رو گرفت و تلاش در متوقف کردنش داشت ، اما اون خودش رو آزاد کرد .

مشت زین درست به دهن لیام برخورد کرد و اون از شدت درد یک قدم عقب رفت .

لیام ناباورانه به زین نگاه کرد که بوم نقاشیش رو می شکوند و تیکه هاش رو با عصبانیت به اطراف پرت می کرد .

- بـ..بسه زین .. چه مرگت شد ؟

قطره های خونِ غلیظ و تیره از لب های زخم شده ی لیام روی چونه و بعد گلوش سقوط می کردن .

زین آخرین قسمت بوم رو هم پرت کرد روی زمین و رنگ هایی که هنوز خشک نشده بود روی فرش مالیده شد .
در اتاق بهم کوبیده شد و لیام با صورتی خیس از خون تنها موند     ]]

لیام ناگهان متوجه شد که گوشه ای از ملافه ی تخت زین رو تمام این مدت توی مشت گرفته بوده.
به بند های سفید شده ی انگشتاش نگاه کرد که با دوباره جریان پیدا کردن خون ، به حالت عادی
بر میگشتن .

خاطره ی اون روز به قدری برای لیام واضح بود که یک آن مزه ی اون مایع قرمز و درد لب های متورّم شده ش رو حس کرد .

~ من .. من نمیدونم لی . دست خودم نبود . انگار یک نفر من رو تحت کنترل گرفته بود .. منظورم رو میفهمی ؟؟.. متأسفم لیام ، نمیخواستم بهت صدمه بزنم . تو .. تو این رو میدونی دیگه ، نه ؟

- نمیدونم زین .. مطمئن نیستم . تو همین الان داری بهم آسیب میزنی .

لیام با صدای بلند به افکارش جواب داد و چنگال های زهرآگین خاطرات رو پس زد .

هنوز دلیل کار زین و البته خیلی چزهای دیگه رو نمیدونست . صدها سوال مثل تار عنکبوت دور مغز لیام پیچیده بودن و تنها کسی که میتونست جواب بده ، به یک خواب کمابیش ابدی فرو رفته بود .

و نگرفتن جواب ، اونُ عصبی می کرد !

- من حتی نمیدونم تو صدای من رو میشنوی یا نه !

لیام لبه های تخت رو گرفت و به چشمای بسته ی زین خیره شد .

- بجنب زین . بهم نشون بده . پلک بزن ، انگشتت رو بیار بالا ، ابروهات رو تکون بده .. نمیدونم ! لعنتی فقط یه کاری بکن !

صدای بلند لیام توی فضای خالی وجودش منعکس شد .

- زودباش .. صدام رو میشنوی زین ؟

آره .

لیام سرش رو جلو برد و از فاصله ی نزدیک تری بهش خیره شد تا کوچکترین واکنش از طرف زین رو تشخیص بده .

- بجنب پسر ..

صدات رو میشنوم .

لیام زمزمه کرد و پیشونی زین رو بوسید .

- بـ..بهم ثابت کن نـ..نسبت به من بـ..بی تفاوت نیستی .

انگشت های لیام ، یخ دست زین رو شکست و اونا رو محکم گرفت .

- زین .. ؟؟

لیام درحال دست و پا زدن توی مرداب ناامیدی ، آخرین شانسش رو امتحان کرد .

صبر کرد .. خیره شد و بوسه های کوتاهی روی صورت و دست های زین گذاشت ..
قلبش زیر پاهای بی رحم انتظار شکست و
سکوت ابدی زین ، مثل وزنه ای ده تنی روی لیام افتاد و اون توی مرداب غرق شد .
دست های زین رو رها کرد تا دوباره به دمای صفر مطلق برسه .

اون وزنه براش سنگین بود ، اما با این حال به راهش ادامه داد و از اتاق بیرون رفت .

برگرد لیام .. لطفا .




Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro