
Chapter 14
دومین ویدیو :
[[ - خب ...آه .. من میدونم از اولش با این کار موافق نبودم .
منظورم اینه که .. هی پسر ! هیچ کس عادت نداره از زندگیش فیلم بگیره ! .. اما اعتراف میکنم یه جورایی باحال و جالبه .
پس .. من اینجام تا یکی از این فیلم ها رو بسازم . البته ، با کمک اون .
لیام به دوربین لبخند کوچیکی زد و اون رو برداشت .
دوربین رو چرخوند . تصویری که دیده میشد ، نشون میداد لیام در حال راه رفتنه .
نجوا کنان گفت : اون خوابه . و من میخوام بیدارش کنم چون امروز شنبه ست و من حوصله م مثل شت سر رفته !
در اتاق رو هول داد و وارد شد .
کنار تخت زانو زد و دوربین رو دقیقا روی صورت زین تنظیم کرد .
با تُن آرومی گفت : وقتی خوابه ، از همیشه خوشگل تره . اون ...اون فوق العاده ست .
دست لیام به کندی روی صورت زین حرکت کرد .
انگار که میخواست به خودش فرصت بیشتری برای لذت بردن بده .
- بِیب ؟ بیدار شو ! .. خدایا ، اون خیلی با مزه ست !
لیام آروم خندید وقتی زین دستش رو پس زد و سرش رو زیر پتو فرو برد .
- بیدار کردن زین یکی از سخت ترین کار های دنیاست . اون تختش رو بیشتر از من دوست داره !
- خفه شو لیام .
صدای قهقه ی لیام به گوش رسید و با خوشحالی گفت :
- به خودم تبریک میگم ! منو بیشتر دوست داره !
- معلومه لعنتی ، حالا میذاری بخوابم ؟
فقط نصف صورت زین از زیر لحاف پیدا بود و همون نصف صورت ، کاملا عصبانی بود !
- بذار روش فکر کنم .. نه ! نمیشه بخوابی !
تصویر لرزید و کمی بعد معلوم شد لیام روی تخت نشسته .
انگشت لیام مشخص شد که به پهلوی زین سیخونک میزد .
- تا یک میشمارم . باید بیدار بشی مالیک !
- جداً لیام ؟! تا یک ؟! خیلی سخاوتمندی !
- شمارش معکوس آغاز شد . یک ! .. بوم !! مالیک تو باختی !
لیام داد زد و همزمان خندید . سعی کرد با قلقلک زین رو از تخت پایین بکشه .
زین با پاهاش لیام رو هول داد و این باعث شد لیام تقریبا پرت بشه روی زمین و تصویر بسیار درهم و غیرقابل تشخیص شد .
لیام خم شد و دوربین رو برداشت و روی صورت خودش تنظیم کرد .
لبخندی شیطانی روی صورتش نشست و موذیانه گفت :
- زین باعث میشه ایده های جالبی به ذهنم برسه . میدونی .. بدم نمیاد صبحانه رو توی تخت بخورم !
و دوربین خاموش شد !! ]]
که اینطور .
پس اونا باهم زندگی می کردن .
اینو باید از روی حلقه هاشون می فهمیدم .
به لیام نگاه کردم .
نمیتونستم تشخیص بدم داره می خنده یا گریه میکنه .
این واقعا گیج کننده بود و من الان نمیخوام به پیچیدگی کار مغز فکر کنم که چطور در یک زمان ، دو حس کاملا متفاوت رو ایجاد کرده .
چشماش غرق اشک بود و نمیشد قضاوت کرد که این اشک برای چیه .
این قضاوت هزاران نتیجه داشت .
چشم ها باهوش ترین عضو بدن انسان ها هستن و به راحتی میشه با استفاده از اون ها هم دیگه رو گول زد .. در اکثر اوقات نباید به اون ها اعتماد کرد .
چشم ها دروغ گو های خوبی هستن .
این بار تونستم از شواهد دیگه بفهمم در این لحظه واقعا چه حسی داره .
ملتمسانه به زین خیره شده بود و دستش رو محکم فشار می داد .
انگار ازش میخواست همین الان بیدار بشه .
میتونستم صدای فریاد زدن تک تک اجزای بدنش رو بشنوم .
اون جداً نباید اینجا باشه و وقتش رو هدر بده .
این بازه ی زمانی ، متعلق به همه ست نه فقط اون .
زین یا می میره یا بیدار میشه و کمی دیرتر می میره !
در هر حال آخر زندگی این روح در بدن زین ، مرگه و بعد از اون باید در یک بدن جدید زندگی کنه و دیگه زین وجود نداره .
پس لیام دچار یک اشتباه بزرگ شده .
روح اون هم پس از مدتی از بدنش جدا میشه و این دو آدم ، در این جایگاه ، هرگز ارتباطی باهم نخواهند داشت .
شاید بعدها به عنوان خواهر و برادر و حتی مادر و فرزند با هم در ارتباط باشن ، ولی این رابطه ی فعلی هیچوقت دوباره شکل نمی گیره .
چیزی که اینجا باعث تفاوت میشه ، میزان پیشرفت هر روح در مراحل مختلفه . این که اون ها با هر بار زندگی چقدر پیشرفت می کنن .
هدف از زندگی ، پیشرفت کردنه .
لیام داره یکی از فرصت ها شو از دست می ده .
اون نباید به خاطر زین همه چیزش رو رها کنه .
این کاملا خلاف طبیعته .
مردن یک اسب ، گله رو متوقف نمی کنه .
___________________
__________
__
آیم هیِر اِگِین =/
و . همچنان . در . انتظار . برای . کامنت . و . رأی . هایِ . بیشتر .
=|
#FIRE🔥
Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro