
Chapter 12
اون ها از من می ترسن و فرار می کنن .
از مرگ نمیشه فرار کرد . فرار از مرگ ، مثل فرار از زندگیه .
مرز بین زندگی و مرگ نازک تر از هر چیز نازکیه که بشه تصورش کرد .
قبل از هر چیزی ، معنی هر کدوم از اون ها مهمه .
مرگ به معنی پایان نیست .
و زندگی هم به معنی آغاز نیست .
مرگ یک پل و زندگی خروشان ترین روده .
این پل روی رود قرار گرفته و فقط باعث اتصال تمام جهان ها بهم میشه .
زندگی جریان داره . مثل یک رود .
از یک روح به روحی دیگر .
از یک قرن به قرنی دیگر .
هیچ چیز پایان نداره .
انسان ها به اشتباه ، هدف رو پایان نامگذاری کرده اند .
اگر او هدفی مثل گرفتن کاپ قهرمانی داشته باشه ، براش تلاش میکنه و زمانی که بهش رسید ، نباید متوقف بشه .
اشتباه اون ها دقیقا همینجاست .
بعد از رسیدن به هدف راکد و بی حرکت می شن .
در صورتی که رسیدن به یک هدف ، آغازی ست برای دست یابی به اهداف دیگر .
حقیقت اصلی زندگی یک چیزه .
تمام کره ی زمین و کهکشان ها در واقع یک چیز هستن .
همگی در سطحی برابر و یکسان قرار دارند .
یک روح متعالی و والا ، به بخش هایی کوچک تقسیم شده و از باکتری ها گرفته تا ابر اختر ها ، از همین روح سر چشمه گرفته اند .
تمام انسان ها در واقع فقط یک نفر هستن که زندگی های بی شماری دارد .
ممکنه تو همین الان در یک کشور دیگه ، دست به قتل زده باشی و یا یک ماده ی جدید رو کشف کرده باشی !
مرگ یک پیرمرد ، روح اون رو از این دنیا به جهان های دیگر انتقال میده و بعد از پالایش ، دوباره به این دنیا بر می گرده و این بار ممکنه در قالب یک دختر بچه ظاهر بشه .
این چرخه اینقدر تکرار میشه تا روحِ دنیا به بالاترین حد خودش برسه و از تمام تعلقات جدا میشه .
نه تنها ریشه ی مرگ و زندگی یکسانه ، بلکه این دو ، دو تعبیر متفاوت از حقیقتی هستن که انسان اون رو فراموش کرده .
اون حقیقت ، خودِ انسانه .
Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro