
Chapter 11
~ Lost highway - Aaron ~
اولین ویدیو
با یک شجاعت وصف نشدنی وارد اتاق شد .
چهار روز و ده ساعت و بیست و سه دقیقه ی تمام رو برای بدست آوردن این دل و جرئت تلاش کرده و الان این داشت جواب میداد !
به راحتی به زین نزدیک شد ، انگار که اون خطوط قرمز از دور زین پاک شده بودن و اون این اجازه رو داشت که بهش نزدیک بشه .
خطوط قرمز از چیزی به جز وحشت لیام ساخته نشده بودن و حالا لیام با ساختن یک قهرمان از خودش برای کمک به زین ، اونا رو از بین برده بود .
این اولین بار بعد از " روز شوم " بود که لیام نسبتا احساس خوبی داشت .
پیشونی زین رو بوسید و برای یک مدت کمابیش طولانی به صورت آروم و بی دغدغه و البته زیبای زین خیره شد .
- سلام زین . این منم . برات یه سوپرایز دارم .
لیام اینجا بود برای زین . برای خودش .
پس لباش کمی کج شد و این ، تلاشی بود برای لبخند زدن به حقیقتی مثل مرگ .
لپ تاپ رو روی میز گذاشت و اون رو جوری تنظیم کرد که هم خودش و هم زین درست رو به روی اون قرار بگیرن .
نفس عمیقی کشید و به زین نگاه کرد .
مطمئن نبود که این کار درستیه . شاید اصلا جواب نده . نمی دونست که اصلا زین صداش رو میشنوه یا نه . اما هرچی که بود ، حس خوبی بهش داشت .
از همون حسای خوب و بامزه که آدم رو قلقلک میده و مدام بهت میگه برو جلو .
سی دی رو از توی محافظش دراورد و به محض دیدن دست خط زین ، خندید .
اون نوشته بود :
Our little game ;)
بعد از دوباره نگاه کردن به زین و یک مقاومت در برابر بوجود اومدن یه بغض مسخره توی گلوش ، سی دی رو گذاشت و اولین ویدیو رو پلی کرد .
{ اولین ویدیو ، معرفی }
تصویر لرزید .
زین دوربین رو صاف کرد و عقب رفت و به لیام ملحق شد که با چهره ای عبوس به دوربین نگاه می کرد .
- به دوربین سلام کن لیام !!
لیام فقط چشم غره رفت .
- خب ، ما تصمیم گرفتیم که ...
+ فقط تو تصمیم گرفتی .
زین بی توجه به لیام ، با شوق بیشتری ادامه داد :
- ما میخوایم لحظه های جالب ، خنده دار ، غم انگیز ، خطرناک ، مسخره ، شاد ، بی معنی و خلاصه از همه چیز فیلم بگیریم تا وقتی که تبدیل به دوتا پیرمرد حال بهم زن و چسبناک شدیم ، اینا رو نگاه کنیم و لذت ببریم . این جالب نیست لیام ؟؟
زین چرخید و امیدوارانه به لیام نگاه کرد تا آثاری از اشتیاق پیدا کنه. بعد از دیدن بی تفاوتی لیام دوباره رو به دوربین شروع کرد به حرف زدن .
- خب .. اوه ..
زین نتونست ادامه بده چون لیام [ که تا قبل از این یواشکی به زین زل زده بود ] خیلی ناگهانی لباشو بوسید !
لیام زمزمه کرد : شرط میبندم اگه پیر بشی ، بازم همینقدر خوشگل و بامزه ای .
زین وانمود کرد که دلخور شده و لیام رو هول داد .
- تا وقتی که با این بازی موافقت نکردی باهام حرف نزن . نزدیک هم نیا .
لیام لب و لوچه ش رو آویزون کرد و دستاش رو به نشونه ی تسلیم بالا برد . گردنش رو کج کرد و با مظلومانه ترین لحن ممکن گفت :
- باهام قهر نکن !
و این زین بود که همزمان با هول دادن لیام روی مبل ، دوربین رو خاموش کرد !! }}
لیام پلک زد و قطره های اشک باز هم از چشمانش سقوط کردن .
اما لب هاش به پهنای صورتش می خندید .
چشماش رو بست و تلاش کرد صحنه های بعد از خاموش شدن دوربین رو به یاد بیاره .
اما این یاداوری یه ضربه ی هولناک بود که لبخند لیام رو از بین برد . لبخند ، چیزی بود که لیام برای قهرمان بودن بهش احتیاج داشت .
سرش رو به سمت زین چرخوند که نسبت به قبل هیچ تغییری نکرده بود .
کاملا بی حرکت و ثابت . و کاملا بی تفاوت نسبت به بودن یا نبودن کسی که کنارش بود .
انگار که اصلا وجود نداشت .
شاید هم این لیام بود که وجود نداشت ...
و اما لیام .. اون کاملا در تضاد با زین بود .
در اعماق وجود لیام ، این ریشه های درد بودن که دوباره جوونه زدن و عمیق و عمیق تر شدن . اینقدر عمیق و گسترده که هیچ جایی برای خودِ لیام وجود نداشت .
و بالاخره لیام از پا افتاد .
دیگه تلاشی برای قهرمان بودن نکرد .
در برابر همه چیز تسلیم شد و اجازه داد ریشه های قویِ درد ، مثل یک افعی بهش نیش بزنن و اون آروم آروم تحت تاثیر این زهر ، چشماش بسته شد و توی باتلاق خاطراتش فرو رفت .
زین ، همچنان بی حرکت ، ثابت و بی تفاوت نسبت به لیام بود .
________________
_________
__
FIRE🔥
Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro