
•|فصل دوم - متاسفم |•
نور ملایمی از بین روزنه های پرده ی اتاق افتاد رو صورتش و موهای قهوه ای شو طلایی رنگ کرد .
به آرومی چشماشو باز كرد.
.
با يادآوري اتفاقات ديروز دوباره بستشون.
نميخواست تكرار بشن.
ديگه حسابش از دستش در رفته چندبار اينكارو كرده.
از ديروز عصر كه خوابيده ، بيدار ميشه و همه چيز يادش مياد.
اينكه نميتونه به راحتي راه بره...
چيزي رو بگيره...
هيچ كس رو نشناسه و احساس ناامني بكنه...
و...
همه ي اينا باعث ميشه ترجيح بده تو تخت بمونه و بخوابه.
اينجوري از همه چيز فرار ميكنه . ولي الان حتي از فرار كردن هم خسته شده بود.
اينبار بيدار شد و به ساعت نگاه كرد.
دو و نيم بعداز ظهر.
سعي كرد بلند بشه.
از ديوار كمك گرفت و خودش رو كشيد سمت خاليه تخت تا بتونه پايين بياد.
دستاشو تكيه گاه قرار داد و آروم بدنشو به سمت بالا حركت داد.
همه چيز تو يك لحظه اتفاق افتاد.
يكي از دستاش سر خورد و تعادلشو از دست داد و محكم به پشت افتاد رو زمين.
صورتش به لبه تخت خورد و ناله اي كرد. مزه ي خون تو دهنش پخش شد.
صداي قدم هاي سراسيمه كه از پله ها بالا ميومد به گوش رسيد.
كارن بود.
با ديدن اين صحنه ، فقط تونست بگه : خداي من !
فوري كنار ليام زانو زد و يك دستشو گزاشت زير گردنش و ليام با استفاده از بدنه ي تخت خودشو بالا كشيد و نشست.
نگاهشو از كارن دزديد و سرشو پايين انداخت و به انگشت هاي رو هم افتاده ش چشم دوخت و باهاشون ور رفت.
زير لب گفت : ببخشيد.
كارن دست پسرشو گرفت و درحالي كه اخم كرده بود ، اونو سرزنش كرد : چرا بابت چيزايي كه به تو ربطي نداره عذرخواهي ميكني ؟؟؟ تو هيچ اشتباهي انجام ندادي.
ليام فقط سرشو به نشونه ی موافق نبودن تكون داد.
« پس كي پشت رول بود ؟ »
به خودش گفت.
- بيا ، بايد دهنتو بشوري.
.
.
.
كارشون كه تموم شد رفتن طبقه ي پايين.
هردو روي مبل نشستن.سكوت مزخرفي ايجاد شد.
و انگار قصد شكسته شدن هم نداشت.
ليام به ميز شيشه اي كه جلوش بود خيره شد.
حوصله ش سر رفته بود !
و يه جورايي تعجب كرد كه كارن هيچ حرفي نزده.
زيادي سكوت بود !
ذهن كارن اونقدر بهم ريخته و پراز اتفاق و احساسات جورواجور-كه اغلب ناخوشايند بودن-
بود، كه فراموش كرد !
زمان حال رو ميگم !
كارن " الان " رو فراموش كرد !
گوش هاي ليام از شدت سكوت درد گرفته بود !
حس ميكرد الان كر ميشه !
ولي نميدونست چي بگه. درواقع چيزي براي گفتن نداشت كه بخواد حق انتخابي داشته باشه.
" زنگ تلفن " تونست سكوت رو بشكونه و ليام تو دلش تز اون موجود فلزی-پلاستیکی تشكر كرد !
كارن با اين صدا از جا پريد و به سمت ميز تلفن رفت.
ناخودآگاه به مكالمه ي كارن گوش داد.
ولي خيلي سريع به نظرش بي ارزش اومد و دوباره رو وسايل خونه متمركز شد!
كارن تلفن رو قطع كرد و به جاي قبليش برگشت.
-اممم... ليام ؟؟... تو چيزي ميخوري ؟؟
كمی فكر كرد و با لكنت گفت :
- آ..آره. ميـ..ميخورم.
اميدوار بود اين لكنت هميشگي نباشه.
كارن يه لبخند بزرگ زد و بغلش كرد.
ليام كمي جاخورد، چون به نظرش غذا خوردن كاره خاصي نيست !
كارن تو آشپزخونه رفت و بعد از يه مدت نسبتا كوتاه با سيني غذا برگشت.
كنار ليام نشست و سينيُ رو ميز گذاشت.
سبزيجات آبپز با نون و خرت و پرتاي ديگه.
دوباره اون حالت عصبي به ليام دست داد و مادرش به خوبي متوجه شد.
يه دستشو گرفت و همينجور كه نوازش ميكرد ، با دست ديگه قاشق رو گذاشت تو دهن ليام.
ليام يه لحظه فكر كرد دوباره اون مزه ترش رو قراره حس كنه ، ولي اينجوري نشد.
به راحتي خورد ،منتها كمي سس روي چونه ش سرازير شد.
كارن اونو با دستمال تميز كرد و ليام دندوناشو روي هم محكم فشار داد تا نزاره بغض راه گلوشو ببنده.
ولي وقتي اين اتفاق براي سومين بار تكرار شد ، نتونست جلوي بغض كردنشو بگيره.
بعد از اون فقط دو قاشق به زحمت فرو داد و ديگه ادامه نداد.
بدنش لرزش خفيفي داشت و عرق سردي روي پيشونيش رژه ميرفت.
حالش خوب نبود.
اصلا خوب نبود.
به كمك كارن روي مبل دراز كشيد و مادرش كنارش موند.
موهاي بلندشده و آشفته ليام كه تو پيشونيش ريخته بود كنار زد.
ليام به سختي و نامنظم نفس ميكشيد. به دلایل نامعلومی هوا براش گرم بود و عرق میکرد .
سردرد داشت و صداي نبض رو شقيقه هاش توي گوشش منعكس ميشد.
به طرز وحشتناكي سردش بود.جوري كه دندوناش بهم ميخورد.
به هيچ وجه واكنش خوبي نسبت به غذاخوردن نشون نداد.
كارن همچنان دستشو به گرمي فشار ميداد و سعي ميكرد با جمله هايي مثل :
چيزي نيست ، درست ميشه عزيزم ، آروم باش ، به زودي حالت خوب ميشه و... و همينطور هر ازچندگاهي بوسيدن صورتش ، آرومش كنه.
اما با ديدن اين شرايط ليام ، تصميم گرفت با اورژانس تماس بگيره، چون ميترسيد ليام تشنج بكنه.
همون لحظه اي كه ميخواست بلند بشه ليام دستشو چنگ زد درحالي كه به خودش ميپيچيد.
كارن وحشت زده بلندش كرد و ليام دستشو( دست خودشو) رو دهنش فشار داد تا اون اتفاق نيوفته.
ولي در يك ثانيه تمام چيزي كه خورده بود بالا آورد.
.
.
.
بعد از تموم شدنش ، چشماشو باز كرد و با چيزي كه ديد شوكه شد.
لباس كارن كثيف شده بود...
اون خيلي سريع لباسشو عوض كرد و يكي جديد هم براي ليام آورد.
چشماي ليام گرد شده بود و پيشونيش چين خورده بود.
تمام مدتي كه كارن لباسشو در آورد و توي حموم دست ها و دهنش رو شست و تيشرت جديد رو تنش كرد،
لب پايينشو مي جوييد و چشماش پراز اشك بود.
وقتي ميخواستن به اتاق ليام -كه طبقه دوم بود- برن ، ليام چشمش افتاد به جايي رو زمين كه لكه اي درست شده بود.
فوري سرشو برگردوند و ديگه نتونست جلوي آزاد نشدن بغضشو بگيره.
با یه ناله خودشو ول كرد تو بغل كارن و گريه كرد.
براي اينكه زودتر از انجا برن ، كارن در همون حالي كه ليام تو بغلش آروم گريه ميكرد، بردش تو اتاق .
ليام صورتشو فرو برد تو بالش و گريه ش همراه با هق هق شد.
شونه هاش از شدت گريه تكون ميخورد و مادرش موهاشو نوازش ميكرد.
در همون حين دنبال دست كارن گشت.
نميتونست حرف بزنه ، پس چيزي كه ميخواست بگه رو كف دست كارن شروع كرد به نوشتن
با انگشت اشاره حرف "اس" رو نوشت.
بعد حرف " اُ "
و بعد از اون دوتا "آر"
و كارن نزاشت ادامه بده.
دستشو محكم گرفت .
لب پايينشو گاز گرفت .اونم گريه ميكرد ، ولي خيلي آروم و بی صدا .
من نمیتونم حسی رو که یک مادر تو این شرایط داره توصیف کنم . این امکان نداره .
گريه هاي ليام به فريادهاي خفه تبديل شد.
صورتشو بيشتر فرو كرد تو بالش و از ته دل داد زد.
دوباره و دوباره...
كارن هيچكاري نتونست انجام بده براي آروم كردن ليام.
چندين بار سعي كرد بلندش كنه ، اما ليام خودشو سفت گرفته بود و اجازه نميداد.
اونقدر فرياد زد كه ديگه صدايي از گلوش خارج نشد.
بالاخره كارن كشيدش تو بغل و گفت : بسه ليام... بسه... ادامه نده...
نفس نفس ميزد و بدنش هنوز يه لرزش خفيف داشت.
ليام دستاشو دور كمر مادرش محكم تر كرد.
و اون زمزمه كرد : من همينجام... اينجام...
سرشو -كه به خاطر گريه كردن و داد زدن داغ شده بود- بوسيد.
اشك هاي خشك شده رو صورتشو پاك كرد.
ليام كمي آروم شد.
به حالت خوابيده در اومدن و ليام مثه يه پسربچه كوچولو خودشو بين دستاي مادرش جا داد.
بدنش بي حال و خسته بود. انگار كتك خورده بود.
چشماشو بست و درحالي كه سرش روي سينه اون بود ،
به خواب رفت.
آخرين جمله ای كه از ذهنش گذشت و تصميم داشت به مادرش بگه اينا بود :
متاسفم .
خيلي متاسفم كه من پسرتم.
___________
____
__
Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro