Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

Ch. 10

"به کمکت نیاز دارم" نایل بازوی لویی رو گرفت و اون رو به سمت اتاق خودش کشید. "یه قرار با لیام دارم و نمیدونم چی باید بپوشم"

"یا مسیح، نایل، فقط یه چیزی انتخاب کن" لویی خودش رو روی تخت پرت کرد. "ما قراره با هم بریم پیک نیک، چی باید بپوشم؟" نایل پرسید و در کمدش رو باز کرد.

" یه چیز ساده بپوش، این یه رستوران با کلاس یا چیزی مثل این نیست پس نیاز به لباس رسمی نداری" لویی روی شکمش خوابید و پاهاش رو توی هوا تکون داد." نظرت راجع به این چیه؟ " نایل یه ست لباس از کمد بیرون کشید و لویی با دیدنش سرش رو تکون داد، "خوب به نظر میرسه، برو بپوشش"

نایل به سرویس اتاق رفت و لباسش رو عوض کرد،" خوبه؟ " لویی سرش رو تکون داد و لبخند زد،" آره، عالی به نظر میرسی" نایل به آینه نگاه کرد و آهی کشید،" شاید بهتر باشه تیشرتم رو عوض کنم" یه تیشرت از کمد بیرون کشید و اون رو پوشید.

نیم ساعت بعد بالاخره کارش تموم شد و همون موقع بابی در اتاق رو باز کرد، "پسرا، هری و لیام اینجان" لویی یکی از ابروهاش رو بالا انداخت،" بهم نگفته بود که داره میاد"

اون ها از اتاق بیرون رفتند و به سمت نشیمن قدم برداشتند. لویی نگاهی به لباس میکی موسش انداخت و سرخ شد.

"سلام" لیام به نایل گفت و گونه اش رو بوسید و دستش رو گرفت. اون دو خداحافظی کوتاهی کردند و هری و لویی رو تنها گذاشتند.

"بهم نگفته بودی که داری میای... چیزی شده؟ " لویی با خجالت گفت و هری خندید و بهش نزدیکتر شد. "برای دیدن دوست پسرم حتما باید دلیلی داشته باشم؟"

"شاید..." لویی ریز خندید و سرش رو بلند کرد و به هری نگاه کرد.

"لباس قشنگیه" هری سر به سرش گذاشت و لویی مشتی به سینه اون پسر زد." ببند، من فقط یه ساعته که بیدار شدم" هری خندید و بازوهاش رو دور کمر لویی حلقه کرد." خیلی نرم و بغلی به نظر میرسی، موهاتم پف پفی شده. " لویی دستش رو بالا آورد تا موهاش رو درست کنه اما هری جلوش رو گرفت." بذار همینطوری بمونه، کیوت شدی"

"ب-باشه" لویی بیشتر از قبل سرخ شد و هری چونه اون پسر رو گرفت و سرش رو به آرومی بالا آورد و بوسه ای روی لب هاش نشوند،" بریم بالا همدیگه رو بغل کنیم، هوم؟ دیگه نمیتونم جلوی میلم برای بغل کردن و نگه داشتنت رو بگیرم"

لویی دست هری رو گرفت و اون رو به سمت اتاقش کشید و در رو پشت سرشون بست. هری کفش هاش رو درآورد و روی تخت نشست و لویی رو بغل کرد و خودش رو به پشت روی تخت انداخت. سرشون رو روی بالش گذاشتند و هری دستش رو روی بازوی لویی به بالا و پایین حرکت میداد." شغل جدیدت چطوره؟"

"آم- خوبه فکر کنم، هنوز باید نحوه برخورد با مشتری ها رو تمرین کنم... توی این مورد خیلی داغونم" لویی گفت و آروم خندید.

"تو عالی انجامش میدی لاو، بهت باور دارم" هری گفت و گونه اش رو بوسید. "اوضاع توی ایستگاه آتش نشانی چطوره؟" لویی پرسید و چند تا از فرهای هری رو پشت گوشش گذاشت.

" خیلی خوب پیش میره، توی دو هفته گذشته شرایط تقریبا آروم بوده... آتش سوزی های بزرگی نداشتیم" هری گفت و آهی کشید،" این مدت خیلی سر به سر لیام گذاشتم، تمام مدت یا در حال پیام دادن به نایله یا داره پشت تلفن باهاش حرف میزنه"

لویی خندید و سرش رو تکون داد، "آره، نایل هم دقیقا همینطوریه اما خب، اون ها از هم خوششون میاد، بذار خوش باشن"

هری خندید و خودش رو جلوتر کشید و ناله آرومی کرد." تو حالت خوبه؟ " لویی پرسید و هری سرش رو تکون داد." آره فقط- کمرم یکم درد میکنه"

" میتونم ماساژت بدم، توی این مورد خیلی خوبم" لویی روی آرنجش خودش رو بالا کشید و هری بهش لبخند زد،" پیشنهاد خوبی به نظر میاد" لویی از جا بلند شد و پشت هری نشست و با ماساژ شونه هاش کارش رو شروع کرد. "چطوری به کمرت آسیب زدی؟"

"صادقانه... نمیدونم. فکر کنم توی باشگاه وقتی که میخواستم وزنه بزنم اینطوری شد"هری زیر لمس های لویی آروم شد، "فکر کنم باید بیشتر مراقب باشم"

لویی به آرومی بدنش رو حرکت داد و پایینتر رفت. "واقعا باید مراقب باشی، با توجه به شغلی که داری این واقعا روی تو و کارت تاثیر میذاره"

" میدونم، من شغلمو دوست دارم، اینکه یه کار خوب میتونم برای مردم انجام بدم، کمکشون کنم و - جونشون رو نجات بدم" هری بخش آخر جمله اش رو تقریبا زمزمه کرد و لویی لبخند ضعیفی زد و بازوهاش رو دور هری حلقه کرد." خب پس تو داری کارت رو عالی انجام میدی"

هری دست های کوچیک لویی رو که روی سینه اش بود رو نگه داشت،" دوست دارم که فکر کنم واقعا همینطوره، من و لیام این شغل رو از وقتی پونزده سالمون بود میخواستیم، فکر میکردیم که این خیلی باحاله و تجربه جالبی برای ماست. به عنوان داوطلب کارمون رو شروع کردیم و وقتی که نوزده سالمون بود، برای یه سال درگیر امتحانات و تمریناتش شدیم و بالاخره وقتی که بیست ساله شدیم به عنوان آتش نشان به طور رسمی استخدام شدیم"

" این خیلی عالیه، انگار که رویای دوران کودکیت به حقیقت پیوسته" لویی روی بدن هری لم داد،" من همیشه میخواستم که پزشک اطفال باشم و باعث بشم حالشون خوب بشه و دوباره لبخند بزنن و سالم باشن"

" و بعد بهشون برچسب و آبنبات بدی؟ " هری با خنده گفت و لویی هم ریز خندید،" فکر کنم این هم بخشی از کار باشه. "

" کی دوباره درس خوندن رو شروع میکنی؟" هری پرسید و لویی آهی کشید،" از سپتامبر، چهار ماه دیگه... فکر کنم پنج سال طولانی در پیش داشته باشم"

" تو از پسش برمیای و هر قدمی که بخوای برداری من اونجا کنارت خواهم بود" هری یکم به عقب خم شد، میخواست به پسری که پشتش بود نزدیکتر باشه.

لویی ریز خندید،" تو که این رو نمیدونی" "خب امیدوارم که اینطوری باشه، چون واقعا دوست دارم که کنارت باشم"هری کمی سرش رو به عقب چرخوند و پیشونی لویی رو دید، لویی سرش رو تکون داد." باشه پس، امیدوارم توی آینده با آروم کردنِ منِ وحشت زده که سعی دارم یه عالمه مطلب رو به ذهنم بسپارم، موفق باشی"

" تو یه شخص باهوشی، فرشته. از پسش برمیای" هری به آرومی دست های کوچیک لویی رو توی دستش فشار داد. لویی سرخ ‌شد، "واقعا اینطوری فکر میکنی؟ "

" فکر نمیکنم... مطمئنم. بهم اعتماد کن"هری دست لویی رو بالا آورد و پشت دستش رو بوسید و باعث ‌شد لویی صورت سرخ شده اش رو بیشتر توی کمر هری فرو ببره. هری خندید و به عقب چرخید تا با لویی رو در رو بشه.

لویی صورتش رو با دست هاش پوشوند و خودش رو روی تخت انداخت تا صورتش رو توی بالش پنهان کنه.

" هی... بهم نگاه کن" هری با شیفتگی لبخند زد و لویی از بین انگشت هاش به اون مرد نگاه کرد.

"تو خیلی دوست داشتنی ای" هری به جلو خم شد و بند انگشت های لویی رو بوسید و با دستش به شکم لویی سیخونک زد. لویی بلافاصله دست هاش رو از روی صورتش برداشت و شکمش رو گرفت و خندید.

" من حتی درست و حسابی قلقلکت ندادم..." هری خندید و به پایین خم شد تا لب های اون پسر رو ببوسه،" تو کیوت ترینی"

"بدجنس نباش" لویی لب هاش رو آویزون کرد و هری خندید، "یجورایی داره از بدجنس بودن خوشم میاد، چون باعث میشه تو بخندی"

"اما من از این خوشم نمیاد" لویی روی تخت نشست و بازوهاش رو جلوی سینه اش بهم گره زد. "اگر این باعث میشه حس بهتری داشته باشی، باید بگم که من یجورایی اعصابم خورد میشه وقتی بقیه توی گوشم فوت میکنن" هری خندید و لویی با شیطنت نیشخند زد،" ممنون که اجازه دادی این رو بدونم"

هری با انگشت به نوک بینی لویی زد، "حالا میشه به بغل کردنمون برگردیم؟"
~~

وقتی که نایل و لیام از قرارشون برگشتند با خودشون پیتزا آوردند. هر چهار نفرشون روی فرش نشستند و در حالی که پیتزا میخوردند، حرف میزدند و میخندیدند.

با شنیدن صدای در، نایل و لویی رفتند تا در رو باز کنند و لیام و هری توی اتاق نشیمن منتظرشون نشستند. با شنیدن صدای جیغشون از جا بلند شدند و به سمت در دویدند و نایل و لویی رو دیدند که با دهان باز به زین خیره شده بودند و زین بهشون میخندید.

"بهتون که گفته بودم، شرط شرطه!" زین گفت و لویی رو بغل کرد و لویی مشتی به شونه اون پسر زد، "خب حداقل میتونستی بهمون بگی قبل از اینکه موهات رو صورتی کنی!"

"چیه خب، خوب نشده؟" زین از بغل لویی بیرون اومد، لویی موهای زین رو لمس کرد و آهی کشید، "متاسفانه باید بگم این رنگ خیلی بهت میاد"

" توی فاکر! تو گفتی موهات رو کامل میزنی!" نایل دستش رو پشت سر زین کوبید و زین خندید،" میدونم اما به این فکر کردم که میتونم موهام رو صورتی کنم و وقتی که ازشون خسته شدم، کامل بزنمشون"

با شنیدن صدای سرفه ای، اون سه نفر به عقب برگشتند و با یه لیام و هریِ گیج مواجه شدند." میشه لطفا یه توضیحی بدید؟ "هری گفت.

"خب وقتی که دو ماه پیش به ملاقات لویی توی بیمارستان اومدی، زین و من یه شرط بستیم که بهتون دو ماه وقت بدیم تا با هم باشید، اگر این کار رو میکردید زین باید کچل میکرد و اگر نمیکردید باید موهاش رو صورتی میکرد" نایل توضیح داد.

هری ابروهاش رو بالا انداخت و نگاه پر از شیطنتش رو به لویی دوخت،" تو از این موضوع خبر داشتی؟ "

" آم... آره؟ "لویی با اضطراب ریز خندید و زین دستش رو دور گردن اون پسر حلقه کرد و سرهاشون رو بهم چسبوند،" خب در واقع این من و نایل بودیم که این کار رو کردیم، لویی عمرا نمیتونست جلوی ما رو بگیره"

لویی خودش رو از بغل زین بیرون کشید و روی بازوی اون پسر کوبید،" بدجنس" به سمت هری رفت و اجازه داد تا اون مرد بغلش کنه.

"هنوز یکم پیتزا برامون مونده، اگر میخوای... "لیام به اتاق نشیمن اشاره کرد و زین سرش رو تکون داد،" آره حتما. خیلی خوب میشه"

هر پنج نفرشون به نشیمن برگشتند و هری، لویی رو بین پاهاش نشوند و مشغول ماساژ دادن شونه هاش شد. "میدونی..."زین کمی خودش رو جلوتر کشید، "یه نقطه ای اونجا هست که اگر ماساژش بدی، لویی رسما به یه ژله تبدیل میشه"

هری ابروهاش رو بالا انداخت، "واقعا؟ بهم نشونش بده"

"تو خیلی خجالت آوری زین" لویی صورتش رو توی دست هاش پنهان کرد. زین انگشت شست هری رو روی نقطه ای روی شونه‌ی لویی گذاشت و هری به آرومی اون نقطه رو ماساژ داد و دید که لویی نفس عمیقی کشید و بدنش توی آغوش هری شل شد.

"این حس خیلی خوبه داره، آرامش بخشه" لویی سرخ شد. هری به جلو خم شد و گونه اون پسر رو بوسید. "این رو یادم میمونه"

"اون همینطور- " "زین!" لویی حرف زین رو قطع کرد و اون پسر خندید و هری هم همراهیش کرد، "زود باش، بهم بگو"

"نه! هر چیزی که هست نگو... اون احتمالا خجالت آوره" لویی سرش رو تکون داد و دهن زین رو با دست هاش گرفت. هری دست های اون پسر رو گرفت و اون رو توی بغلش کشید، پس دست های لویی حالا زیر دست های هری گیر افتاده بود.

"بهم بگو" هری لبخندی زد و لویی با غرغر سعی کرد تا از آغوش محکم هری بیرون بیاد." اون از این خوشش میاد که پهلوهاش رو آروم ماساژ بدی، حتی با نوازش یه انگشت هم بدنش شل میشه" زین لپ لویی رو کشید و لویی صورتش رو کنار کشید، "دیگه ازت خوشم نمیاد"

"مرسی که گذاشتی بدونمشون" هری خندید و به جلو خم شد و گونه لویی رو بوسید. "قطعا از این موارد وقتی که بتونم استفاده میکنم"

" این ها کمک میکنن تا اون راحت تر بخوابه" زین گفت و لویی لگدی به پای اون پسر زد. "دست از خجالت زده کردن من بردار"

" من خجالت زده ات نمیکنم لو، فقط دارم به هری چیزهایی که باعث میشن لذت ببری و آرومت میکنن رو میگم" زین هر دو تا لپ لویی رو کشید و لویی سعی کرد تا سرش رو عقب بکشه و از بغل هری بیرون بیاد.

هری همونطور که لویی بین بازوهاش بود از جا بلند شد و وارد آشپزخونه شد،" فرشته؟ "

" بله؟ " لویی گفت و با گونه های سرخ به هری نگاه کرد. هری پهلوهای لویی رو گرفت و بلندش کرد و اون رو روی کانتر نشوند. "چرا فکر میکنی چیزهایی که زین به من میگه خجالت آورن؟"

"چون- خب چون هستن!" لویی سرش رو پایین انداخت. "من واقعا ترجیح میدم که تو خودت این ها رو بفهمی تا اینکه دوست هام در موردشون بهت بگن"

"خب من میتونم در عوض یه چیزهایی در مورد خودم بهت بگم" هری لبخند زد و دست های لویی رو توی دستش گرفت." مثلا اینکه من از وقتی که نه ساله بودم یه عروسک خرسی دارم که هنوز هم با اون میخوابم" لویی بهش لبخند زد،" این خیلی کیوته"

" من عاشق اینم که با موهام بازی کنن، تقریبا صدای خوبی دارم و میتونم بخونم، یه پسر مامانی ام و عاشق شکم زن های حامله ام"

لویی لبخند بزرگی به اعتراف های هری زد و بهش نگاه کرد،" این خیلی خیلی کیوته"

" و من هم همین فکر رو راجع به تو میکنم، هر چیزی که زین راجع به تو بهم میگه به نظرم کیوته... و نمیتونم صبر کنم تا تک تکشون رو امتحان کنم" هری بینیش رو به بینی لویی کشید، لویی ریز خندید و صورتش رو توی گردن هری پنهان کرد.

هری بوسه ای روی سر لویی گذاشت." بهتره برگردیم پیش بقیه، هوم؟ "

لویی سرش رو تکون داد و هری اون پسر رو روی شونه اش انداخت و لویی جیغی کشید،" هزا ! "

هری خندید و به اتاق نشیمن رفت و لویی رو به آرومی روی کاناپه انداخت و اون پسر ریز خندید.

"این کارهاتون رو جلوی ما انجام ندید، مرغ عشقها" نایل گفت و زبونش رو برای اون ها بیرون آورد. "این رو کسی میگه که توی بغل دوست پسرش نشسته و دو دقیقه پیش جلوی من بوسیدش" زین گفت و چشم هاش رو چرخوند.

هری و لویی ابروهاشون رو بالا انداختند و نگاهشون رو به اون زوج دوختند،" شماها همدیگه رو بوسیدید؟ "اون ها همزمان پرسیدند و لیام به نایل نگاه کرد و سرش رو تکون داد،" آره... ما- ما اولین بوسه امون رو داشتیم"

" عااا" اون ها با ذوق و چشم های قلب شده گفتند و نایل خندید و سرخ شد و به شونه لیام تکیه زد.

"خب انگار اینجا دو تا زوج عاشق داریم و من اضافی ام، بهتره که برم" زین از جا بلند شد، "بعدا میبینمتون بچه ها، وقتی که معشوقه هاتون این دور و اطراف نبودن بهم بگید تا بیام و غیبت کنیم" زین گفت و از خونه بیرون رفت.

"از دوستت خوشم میاد" هری خندید و لویی به شونه اون مرد کوبید،" و متاسفانه من میدونم چرا ازش خوشت میاد! "

***
بین دوست هام من دقیقا زین ام😂

دوستتون دارم💕

All The Love.
_A

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro