Ch. 7
😁💦=⭐+👆🏻
***
هری روز شنبه اش رو برای خرید برای روز بعدش صرف کرد، روزی که قرار بود از لویی معذرت خواهی کنه. اون فقط به نایل گفته بود که لویی رو کجا بیاره و بقیه کارها رو خودش انجام میداد. هرچیزی که بهش نیاز داشت رو خرید و بعد به جایی رفت که میخواست آماده اش کنه.
اون مکان یکم از شهر دور بود و خصوصی بود. هری تقریبا برای یه ساعت اونجا مونده بود تا یه لیست از چیزهایی که لازم داشت تا اونجا رو برای لویی آماده کنه، بنویسه.
- پتو
- بالش
- ریسه نوری
- یه چیزی برای درست کردن سقف (بعدا در موردش فکر میکنم)
- طناب و قلاب
- شمع
~~~
"کجا داریم میریم؟" لویی پرسید وقتی سوار ماشین نایل شد و کمربندش رو بست. نایل ماشین رو روشن کرد، "داریم میریم خونه لیام تا یکم باهم وقت بگذرونیم، نگران نباش هری اونجا نیست، اون برای آخرهفته رفته بیرون شهر. حالا، من نمیدونم لیام کجا زندگی میکنه اما اون بهم یه آدرس داده، پس امیدوارم بدون مشکل به اونجا برسیم."
" واو، خیلی آرامش دهنده بود"
"اوی، ببند"
نایل ماشین رو به حرکت درآورد، بیشتر مسیر لویی اخم کرده بود از اونجایی که هیچ ایده ای نداشت که کجا دارن میرن.
نایل آه کشید و ماشین رو کنار جاده پارک کرد. از ماشین پیاده شد تا با لیام تماس بگیره و لویی هم به دنبالش رفت.
" جواب نمیده" نایل آه کشید و همون موقع لویی چیزی رو پشت سر نایل توی جنگل دید، درست بعد از آخرین خونه ای که کنار جاده بود.
"اون چیه؟" لویی پرسید، نایل به عقب چرخید در حالی که سعی داشت لبخندش رو کنترل کنه. "نمیدونم" اون گفت قبل از اینکه یه لبخند موذی الکی بزنه،" میخوای بریم دزدکی نگاه کنیم؟"
بدون صبر کردن برای گرفتن جواب لویی، نایل دستش رو گرفت و اون ها جلوتر رفتند، لویی اول از پشت بوته ها سرک کشید و دهنش از روی شیفتگی بخاطر منظره ای که میدید، باز موند.
" نایل، این رو ببین" اون زمزمه کرد و دستش رو عقب برد تا به بازوی نایل ضربه بزنه اما چیزی حس نکرد. به عقب برگشت و وقتی نایل رو ندید نفسش بند اومد. ضربان قلبش سرعت گرفت و میخواست که فرار کنه اما یه صدای نرم به همراه صدای گیتار شروع به خوندن کرد.
[ آهنگ can't help falling in love از Elvis Presley ]
Wise men say only fools rush in
آدمای عاقل میگن فقط احمق ها با یک نگاه عاشق میشن
But I can't help falling in love with you
اما من نمیتونم عاشقت نشم
?Shall I stay
میشه یه کم دیگه پیشت بمونم؟
?Would it be a sin
اشکالی نداره؟
If I can't help falling in love with you
آخه نمیتونم از عشقت بگذرم
Like a river flows surely to the sea
عشقت مثل یک رود به سمت دریای دلم شناوره
Darling so it goes, some things are meant to be
عزیزم بعضی چیزا اتفاق میفتن دست من و تو هم نیست
لویی به آرومی بوته رو دور زد و جلو رفت، چشم هاش با دیدن هری که اونجا با یه گیتار ایستاده بود، از روی سورپرایز گرد شدند.
Take my hand, take my whole life too
دستمو بگیر، تمام زندگیم رو هم بگیر
For I can't help falling in love with you
چون من نمیتونم عاشقت نشم
Like a river flows surely to the sea
عشقت شبیه رودی به سمت دریای دلم شناوره
Darling so it goes, some things are meant to be
عزیزم بعضی چیزا اتفاق میفتن چون تقدیر همینه
Take my hand, take my whole life too
دستمو بگیر، تمام زندگیم رو هم بگیر
Cause I can't help falling in love with you
چون من نمیتونم عاشقت نشم
Cause I can't help falling in love with you
چون من نمیتونم از عشقت بگذرم
هری آهنگ رو تموم کرد و آب دهنش رو قورت داد، و گیتار رو پایین و توی کیفش گذاشت.
" اینجا چه خبره؟" لویی به آرومی پرسید، کمی به اطرافش نگاه کرد.
هری نفس عمیقی کشید، "این یه شروع برای معذرت خواهی منه، چون بهت صدمه زدم"
"ن... نایل میدونست؟"
"آره، اون بهم کمک کرد تا تو رو اینجا بیاره"
لویی سرش رو تکون داد و سرش رو پایین نگه داشت و به پاهاش خیره شد.
"میای با هم حرف بزنیم؟" هری با یه صدای نرم پرسید و دستش رو دراز کرد، لویی دست لرزونش رو توی دست هری گذاشت و اجازه داد هری اون رو به جلو هدایت کنه. اون ها روی پتو، رو به روی همدیگه نشستند، دست هری هنوز دست لویی رو محکم نگه داشته بود.
"من شروع میکنم" هری گفت و نفس عمیق دیگه ای کشید، "من متاسفم، من واقعا متاسفم که بهت آسیب رسوندم، این از روی قصد نبود، من هیچوقت عمدا بهت آسیب نمیزنم، من اعتراف میکنم که روی تام کراش داشتم و خیلی به دوست پسرش حسودیم میشد، و درست همون موقعی که من دیدم اون ها برای اولین بار همدیگه رو میبوسند، به عقب چرخیدم تا از اونجا برم که به تو برخورد کردم. و اون موقع حالم اینجوری بود که این پسرکوچولوی کیوت کیه؟ من میخوام بیشتر در موردش بدونم. پس آره، من خودم رو قانع کردم که میخوام با تو باشم تا کاری کنم تام حسودی کنه، اما توی ناخودآگاهم هیچوقت تام حضور نداشت، فقط تو بودی."
" داری سعی میکنی این حقیقت که ازم سواستفاده کردی رو توجیه کنی؟ "لویی پرسید و سعی کرد تا دستش رو از دست هری بیرون بکشه، اما هری اون رو محکم تر نگه داشت.
" من هیچوقت ازت سواستفاده نکردم لویی، تو یه حواس پرتی بودی تا فراموش کنم که تام من رو نمیخواد، یه حواس پرتی خیلی خوب بودی. من فهمیدم که در حقیقت تو یه فرد کیوت و دوست داشتنی هستی، و همینطور زیبا، هم از درون و هم از بیرون." هری دست های کوچیک لویی رو با دست بزرگش نوازش کرد." هر چقدر که زمان بیشتری میگذشت من بیشتر دلم میخواست که کنارت باشم، که اوقات خوشی با هم داشته باشیم. رابطه ما اندازه دنیا برام ارزش داشت، من عاشق چیزی بودم که باهم داشتیمش. "
لویی سرش رو پایین انداخت، چشم هاش با اشک پر شده بود.
"لو، رابطه ما بهترین چیزیه که تا حالا برام اتفاق افتاده، درواقع تو بهترین چیزی هستی که تا حالا برام اتفاق افتاده، تام یه کراش زودگذر بود. من دو ماه گذشته رو اصلا بهش فکر نکردم، و میخوام که همینطوری نگه اش دارم، با تو و کنار تو." هری بند انگشت های لویی رو بوسید،" میخوام که به من برگردی، میخوام که باهم حلش کنیم و از اشتباهاتمون درس بگیریم، من... من عاشقتم"
لویی از روی شوک سرش رو با شدت بالا آورد، هری به نرمی لبخند زد." میخواستم این رو توی قراری که قبلا براش برنامه داشتیم بهت بگم، اما با چیزهایی که اتفاق افتاد، نتونستم. پس الان بهت میگم؛ من عاشقتم لو" اون به آرومی قطره اشکی که روی گونه لویی چکید رو با انگشتش پاک کرد.
"ت... تو داری جدی میگی؟" لویی زمزمه وار پرسید، هری سرش رو تکون داد،" کاملا جدی ام، من عاشقتم چون تو بهم حسی میدی که انگار هیچکس دیگه ای اهمیتی نداره، فقط ماییم. من این احساس رو برای ابد میخوام. من... مممفف" حرفش با پرت شدن لویی توی آغوشش و حلقه شدن دست هاش دور گردنش و چسبوندن لب هاشون بهم، قطع شد. بخاطر فشار پریدن لویی اون ها روی پتو دراز کشیدند، و هری نتونست جلوی خودش رو بگیره و به نرمی خندید و بازوهاش رو محکم دور لویی پیچید.
" دوباره بگو" لویی عقب کشید و هری لبخند زد، "من عاشقتم، لیتل وان"
"اوه خدا" لویی حین اشک ریختن لبخند زد و هری با بوسیدن اشک هاش، اون ها رو از روی صورتش پاک میکرد. "گریه نکن عزیزم" اون از جا بلند شد و لویی رو هم همراه خودش بلند کرد و با جدیت به اون نگاه کرد، "لو، میتونی من رو ببخشی؟"
لویی با دست هاش گونه های هری رو قاب کرد و لب های هری رو گاز گرفت قبل از اینکه سرش رو تکون بده، "لطفا ناامیدم نکن"
"نمیکنم" هری سرش رو تکون داد قبل از اینکه لویی رو جلوتر بکشه، اون رو بچرخونه تا روی پتو دراز بکشه و بعد شروع کنه به بوسیدن همه جای صورتش...
***
این دوتا بیش از حد کیوت شدن... دیگه تحمل ندارمT_T
اینکه این پارت دیر شد اصلا و ابدا تقصیر من نیست:| (وی این حقیقت که آپ کردن بوک را فراموش کرده را پنهان میکند.)
خیلی وقته بوس بهتون نکردم:|
بوس به لپ خوشگل تک تکتون کلوچه های من 💋
دوستتون دارم❤️
All The Love.
_A
Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro