Ch. 6
یه دونه بزنید تو سر اون ستاره پایین صفحه 🖐🏻
***
روز بعد توی مدرسه، هم برای لویی و هم برای هری وحشتناک بود. لویی فقط امیدوار بود که سمت هری یا تام نره و هری هم فقط امیدوار بود تا لویی رو ببینه و مطمئن بشه حالش خوبه در حالی که تا جایی که میتونه از تام دوری میکنه.
لویی همراه با نایل وارد مدرسه شد، بازوهاشون توی هم گره خورده بود. نایل اون رو تا کمدش و کلاسش همراهی کرد تا مطمئن بشه اون سمت هری نمیره و بعد گفت که اون رو بعد از کلاس میبینه.
زیر چشم های هری متورم شده بود و شونه هاش افتاده بودند و درست مثل یه زامبی توی راهرو به سمت کلاسش حرکت میکرد. اون خودش رو روی صندلیش پرت کرد و سرش رو روی میز گذاشت و شروع به فکر کردن کرد تا یه راهی پیدا کنه و لویی رو برگردونه.
یه دست روی شونه اش خورد، هری سرش رو بلند کرد و نایل رو دید و به سرعت از جا بلند شد. "نایل؟ لویی خوبه؟ تو مراقبشی؟ حالش چطوره؟"
"یه ثانیه خفه شو استایلز" نایل ساکتش کرد. "لویی حالش خوب نیست، مشخصا ناراحته. اما من و زین، دیروز یه صحبت کوچیک پشت تلفن داشتیم و اون در مورد مکالمه ای که باهم داشتید بهم گفت. من حقیقتا از کاری که کردی متنفرم اما تو و لویی با هم خوشحالترید، پس میخوام کمکت کنم تا بهم برگردید. "
هری نفسش رو بیرون داد در حالی که نمیدونست تا حالا اون رو نگه داشته، بازوهاش رو دور نایل پیچید." ممنونم، خیلی ازت ممنونم. این خیلی برام باارزشه. "
" میدونم که هست، تو واقعا برای لویی مهمی و میدونم که اون قراره تو رو پس بگیره، فقط یکم طول میکشه" نایل شونه های هری رو مالید.
"اهمیتی نمیدم" هری عقب کشید و سرش رو تکون داد، "اهمیتی نمیدم که چقدر طول میکشه، من لویی رو برای خودم میخوام"
نایل سرش رو تکون داد، " باشه، اما این به خودت بستگی داره تا تصمیم بگیری چطور انجامش بدی، من فقط کمکت میکنم تا تصمیمت رو عملی کنی، اما باید خودت اصل ماجرا رو انجام بدی"
هری سرش رو تکون داد و ازش تشکر کرد قبل از اینکه معلم وارد کلاس بشه و ساکتشون کنه و درس رو شروع کنه.
~~
هری به خونه برگشت و به سمت اتاقش قدم برداشت. یه ایده هایی برای برگردوندن لویی داشت و میخواست همه راه ها رو بره تا فقط اون رو برگردونه، میخواست یه بند موسیقی استخدام کنه تا زیر پنجره لویی جمع بشن و بخونن تا همه بدونن هری اون رو دوست داره اما فقط، این چیزی نبود که لویی دوست داشته باشه.
لویی ساده بود، صحبت های آروم رو دوست داشت. لویی، شیرین و بغلی بود و خنده هاش ریز و آروم بود. اون باید یه کار کوچیک اما پرمعنی برای هردوشون انجام میداد، یه چیز ساده درست همونطور که لویی دوست داره.
اون یه لیست از چیزهایی که لویی دوست داره میخواست درست کنه، آروم اما پر اطمینان شروع کرد.
- یه خرس عروسکی گنده و نرم
- پاستیل
- بغل کردن (با بالش و پتو)
- خاروندن کمر
- جنگ قلقلکی (نه اینکه واقعا دوست داشته باشه اما بازم حسابه)
- جوک های احمقانه
- اسم های مستعار کیوت (مثل بیبی، عزیزم، لیتل وان)
- بوسیدن گونه و پیشونیش
- بغل های محکم
- بازی کردن با موهاش
- شکلات داغ
و لیست همینطور ادامه داشت. هری میخواست از همشون توی یه ایده استفاده کنه و لویی رو برگردونه قبل از اینکه دیوونه بشه.
یه ایده شروع به شکل گرفتن توی ذهنش کرد، اون کم کم تیکه ها رو کنار گذاشت همونطور که با عجله و بدخط روی کاغذ یادداشت میکرد.
قبل از اینکه متوجه بشه شب شده بود و لازم بود تا بخوابه. اون به تختش رفت و به درست کردن سناریوی عذرخواهی از لویی توی ذهنش ادامه داد و با فکر به برگشتن لویی، پیش خودش لبخند زد.
~~
"لویی؟ یه نفر جلوی دره و میگه میخواد باهات صحبت کنه." جی سرش رو داخل اتاق کرد، لویی نگاهش رو از تکالیفش گرفت. "هریه؟"
"نه، نمیشناسمش" جی سرش رو تکون داد. لویی سرش رو در جواب تکون داد و خودکارش رو کنار گذاشت و به سمت در رفت.
اون در رو باز کرد و از خونه قدم به بیرون و هوای سرد گذاشت و قلبش از تپش ایستاد وقتی تام رو دید.
به سختی آب دهنش رو قورت داد، "اینجا چیکار میکنی؟ "
"من فقط... میخواستم یه چیزی رو بهت بگم"
"از کجا میدونستی کجا زندگی میکنم؟"
" این مهم نیست" تام سرش رو تکون داد، "فقط اومدم تا بگم متاسفم که بین رابطه تو و هری اومدم، من نمیدونستم اون روی من کراش داره تا وقتی که اتفاقی شنیدم زین درموردش حرف میزد، پس من فکر کردم حقیقت داره، اما معلوم شد اون روی من کراش نداره، یا حداقل دیگه نداره."
" منظورت از گفتن این حرف ها چیه؟" لویی به آرومی گفت، احساس میکرد گلوش خشک شده.
" منظورم اینه که من و هری هیچوقت چیزی بینمون نبوده، و هیچوقت هم نخواهد بود. اون واقعا از تو خوشش میاد لویی و من یجورایی بهش گند زدم و متاسفم، اما جدی میگم، اون واقعا از تو خوشش میاد"
لویی سرش رو تکون داد،" اگر این حقیقت داشت اون هیچوقت ازم سواستفاده نمیکرد"
" میدونی، تئوری من اینه که اون ازت سواستفاده نکرده، اون فقط به این نتیجه رسید که من یه دوست پسر دارم و از اون خوشم نمیاد، پس اون ازم گذشت تا به تو برسه. "
" ا... اما تو گفتی که اون ازم استفاده کرد تا تو ح... حسادت کنی"
" اون چیزی بود که من از حرف های زین و هری فهمیده بودم و هری به نظر ناراحت میرسید وقتی زین اون حرف رو زد(استفاده کردن از لویی) ، پس این یکم مشکوکه"
" نمیدونم "
" خب این به شما بچه ها بستگی داره، شما یه رابطه قشنگ دارید، نذارید از دست بره" تام گفت قبل از اینکه بچرخه و لویی رو با فکرهاش تنها بذاره.
***
متاسفم که امشب پارت دیر شد یه کاری برام پیش اومده بود:)
اسم آلبوم لویی هم که بالاخره مشخص شد:')
Walls...
حس میکنم به دیوارها و موانعی که بین رابطه لویی و هری بوده و هست ربط داره:(
خب دیگه بیشتر از این حرف نمیزنم میرم خودم رو با آهنگ هری خفه کنم😁✌🏻
دوستتون دارم ❤️
All The Love.
_A
Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro