Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

Ch. 2

اون ستاره پایین صفحه رو به فاک بدید😁💦
***

از اولین باری که بیرون رفته بودند یه هفته میگذشت و لویی یجورایی گیج شده بود. اون امیدوار بود که هری اون رو به یه قرار رسمی ببره ولی اون اینکار رو نکرده بود. همه دفعاتی که بیرون رفته بودند بیشتر 'وقت گذرونی' بود تا یه قرار.

"نمیدونم نی، اون به طور واضحی با من لاس میزنه، اما... هیچوقت به قرار گذاشتن اشاره ای نمیکنه" لویی آه کشید و سرش رو به دستش تکیه داد و با ناهارش بازی کرد.

"شاید راجع بهش مضطربه" نایل گفت و لویی لب هاش رو آویزون کرد، "هری از اون مدل آدم های مضطرب نیست، اون بیشتر از اون مدل های احساساتی و راحته، من داره ازش خوشم میاد، اون واقعا شیرین و دلرباست همونطور که تو قبلا به این موضوع اشاره کردی، اون ازم تعریف میکنه و باعث میشه لبخند بزنم و من رو میخندونه، و من واقعا میخوام که یه شانس باهاش داشته باشم. "

نایل دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه اما سریع بستش و از زیر میز به پای لویی لگد زد." هری داره میاد اینجا"

لویی صاف نشست. یکم ضربان قلبش تند شد. خیلی زود اون یه حضور رو کنار خودش حس کرد." هی لو"

اون سرش رو چرخوند و لبخند زد" هی هری "

هری یه بوسه سریع روی گونه لویی گذاشت قبل از اینکه به سمت نایل برگرده"هی نایل، آم، من نمیخوام بی ادب باشم اما... "

" نه نه مشکلی نیست، من تنهاتون میذارم تا صحبت کنید"نایل گفت و سریع رفت.لویی به سمت هری برگشت." میخواستی باهام صحبت کنی؟"

"آره" هری سرش رو تکون داد. "داشتم فکر می کردم از اونجایی که خیلی وقته داریم با هم وقت میگذرونیم، چرا نریم سر قرار؟ منظورم اینه که، واضحه که ما از هم خوشمون میاد، درسته؟ "

لویی ابروهاش با تعجب بالا برد. گلوش یکم خشک شده بود. اون سرش رو تکون داد و گلوش رو صاف کرد. "آ... آره، آره خوبه"

هری یه لبخند بزرگ به لویی زد و دستش رو دور کمر اون گذاشت و لویی رو توی بغلش کشید. لویی هم متقابلا بغلش کرد و صورتش رو با خجالت توی شونه هری پنهان کرد. هری یکم سرش رو عقب کشید و شقیقه لویی رو بوسید"تو واقعا کیوتی"

لویی با خجالت سمت دیگه ای رو نگاه کرد و به نرمی لبخند زد. هری، تام و بارت رو از گوشه چشمش دید. اون ها نزدیک هم نشسته بودند و ناهار میخوردند، غذا دهن همدیگه میگذاشتند و میخندیدند. اون خودش رو مجبور کرد تا روی لویی تمرکز کنه پس اون رو کنار خودش آورد." نظرت راجع به جمعه شب چیه؟ میتونیم بریم بیرون یه جایی یا اینکه بمونیم خونه و با هم وقت بگذرونیم."

لویی با انگشت هاش بازی کرد. "من مشکلی ندارم، فرقی نداره"

"باشه پس، بسپرش به من" هری آروم اون رو توی آغوشش فشار داد و شقیقه اش رو بوسید.
____

"هری، میشه صحبت کنیم؟ "زین پرسید و هری سرش رو تکون داد و با هم گوشه ای ایستادند." چی شده؟ "

" داری چیکار می کنی ؟"

"منظورت چیه؟"

زین چشم هاش رو چرخوند، حوصله طفره رفتن رو نداشت." اول بهم میگی روی تام کراش داری، اینکه بیشتر از یه دوست ازش خوشت میاد و بعد که مشخص میشه اون دوست پسر داره تو با یکی دیگه میری بیرون، قضیه چیه؟"

هری آه کشید،"نگران نباش زی، میدونم دارم چیکار میکنم"

" از دید من که اینطور نیست"

"فقط باید کاری کنم تام حسودی کنه، همین. این تنها راهیه که میتونم کاری کنم متوجه من بشه "

" پس داری از لویی سو استفاده میکنی؟ "

" نه، من... "

" داری ازش سو استفاده می کنی"

"نه اینکار رو نمیکنم! "

" داری اینکار رو میکنی رفیق، خوب میدونی که وقتی بفهمه ازش استفاده میکردی قلبش میشکنه"

" اون نمیفهمه، من فقط بهش میگم که رابطه ما جواب نمیداد"

"و چی میشه اگر تام بهت توجه نکنه؟"

" اون وقت به یه راه دیگه فکر می کنم "

" از افراد بیشتری سواستفاده میکنی؟"

" من از لویی سواستفاده نمیکنم! "

" آره همین رو هی با خودت تکرار کن، ولی فقط برای اینکه بدونی، وقتی که به همه چیز بین خودت و لویی گند زدی، من برای حمایت ازت اونجا نیستم" اون انگشتش اشاره اش رو براش تکون داد قبل از اینکه برگرده و ازش دور بشه.
____

" خب، هری... "تام شروع کرد" شنیدم که یه قرار داری"

" آره، جمعه با لویی میرم سرقرار" هری با افتخار گفت و لبخند زد." اون فوق العاده است، کوچولو و کیوت"

" خب پس تو قرارت موفق باشی، بعدا برام تعریف کن که چطور پیش رفته" تام چشمک زد و لبخندش بزرگتر شد وقتی که بارت کنارش نشست و انگشت هاشون رو توی هم گره زد." هی لاو"

" هی" تام گونه اش رو بوسید، هری توی ذهنش چشم هاش رو براشون چرخوند، اعصابش خورد شده بود، بارت یه عوضیه، تام باید با من باشه.

اون داشت به یه سناریو که تام، بارت رو ترک میکنه تا با اون باشه فکر میکرد قبل از اینکه با صدای زنگ مدرسه از فکر بیرون کشیده بشه به نشونه اینکه یه کلاس دیگه دارن قبل از اینکه بتونن برن خونه.

اون از اون زوج دور شد تا بیشتر از این با دیدن اینکه چقدر با همدیگه کیوتن، زجر نکشه و بعد اون موقع بود که یاد لویی افتاد.

اون کیوته، خجالتیه، شیرینه، کوچولوئه، یه صدای نرم داره، یه لبخند قشنگ داره و خنده هاش پرستیدنی ان. چرا از اون خوشش نمیاد؟

خب به چشم هری، اون تام نیست. اما اون لوییه. (خود درگیری داره)

وقتی وارد کلاس شد هنوز داشت به لویی فکر می‌کرد. اون برای قرارشون توی زمان کلاس برنامه ریخت و قبل از اینکه متوجه بشه زنگ مدرسه به صدا در اومد، زمان رفتن به خونه بود.

از کلاس بیرون اومد و به سمت در خروجی راه افتاد. اون لویی رو دید که داشت به آرومی به سمت در خروجی میرفت. از همه دانش آموزها کوچولوتر به نظر می رسید.

هری پیش خودش لبخند زد قبل اینکه به سمتش بره و به آرومی به پهلوش سیخونک بزنه. لویی از جا پرید و دستش رو گرفت و به سمتش برگشت.

"بهت گفتم اینکار رو نکن" لویی لب هاش رو آویزون کرد، هری خندید و اون رو به خودش نزدیک تر کرد. "فقط اینکه اینقدر سریع از جا میپری بامزه است."

"تو بدجنسی" لویی با اینکه دلش نمیخواست اون رو به عقب هل داد. هری اون رو کنار خودش آورد و دستش رو دور شونه اش حلقه کرد همونطور که از مدرسه خارج میشدند. باد آرومی می‌وزید و چتری های لویی رو تکون میداد.

"بیا، من میرسونمت خونه" هری، لویی رو با خودش به سمت ماشینش کشید و در رو براش باز کرد. لویی با یه لبخند ازش تشکر کرد و توی ماشین نشست. هری پشت فرمان نشست و از پارکینگ خارج شد.

اون ها بعد از ده دقیقه به خونه لویی رسیدند. هری از ماشین پیاده شد تا یه خداحافظی مناسب داشته باشند.

"فردا میبینمت، درسته؟" اون گفت و لویی سرش رو تکون داد. "البته"

"و درمورد قرارمون" اون یکم عقب رفت تا صورت لویی رو ببینه، لبخندش پهن تر شد وقتی دید لویی با اشاره به قرارشون سرخ شده، "جمعه شب، خونه من. ساعت هفت و نیم میام دنبالت. توی بغل همدیگه یه ماراتون فیلم با اسنک و شکلات داریم، و یکم بیشتر همدیگه رو میشناسیم. "

لویی به نرمی لبخند زد و سرش رو تکون داد، "باشه"

هری گونه اش رو بوسید،" میبینمت"

"میبینمت" لویی دستش رو تکون داد وقتی هری توی ماشین نشست و تماشا کرد که ماشین حرکت کرد و بعد به سمت خونه برگشت در حالی که یه لبخند بزرگ روی لب هاش بود.

***
حرفی چیزی؟

بوس بهتون 💋

All The Love.
_A

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro