Ch. 1
اون ستاره پایین صفحه رو انگشت کنید لطفا و کامنت هم فراموشتون نشه خوشگلای من💋
***
هری وارد مدرسه شد و اطراف رو برای پیدا کردن لویی نگاه کرد. اون باید هر چه زودتر یه حرکتی میکرد اگر میخواست قبل از اینکه رابطه تام با اون پسره جدی تر بشه، تام رو داشته باشه.
وقتی نتونست لویی رو پیدا کنه آه کشید و لب پایینش رو گاز گرفت و به زین و لیام که نزدیک کمد زین در حال حرف زدن بودند، پیوست.
"خبرها رو شنیدی؟ راجع به اینکه تام دوست پسر گرفته؟" زین با احتیاط پرسید، نمیدونست هری خبر داره یا نه.
"آره" هری با ناراحتی آه کشید، "اما نگران نباش، دارم روش کار میکنم"
"منظورت چیه؟" زین پرسید و ابروهاش بهم گره خورد.
"نگران نباش" هری یه لبخند اطمینان بخش بهش تحویل داد و همون موقع نگاهش به لویی افتاد." باید برم" اون به سمت لویی قدم برداشت، و وقتی نزدیکش شد آروم جلو رفت. لویی پشتش به هری بود پس هری آروم ضربه ای به شونه اش زد.
لویی سرش رو برگردوند، لبخندی روی لبش ظاهر شد وقتی هری رو دید. "هری، سلام"
"سلام، حالت چطوره؟" هری پرسید و به کمد کنار کمد لویی تکیه زد. لویی سرش رو تکون داد "آره، من خوبم، تو چطوری؟"
"حالا که صورت خوشگل تو رو دیدم، عالی ام" اون لاس زد و به لویی نیشخند زد. لویی سرخ شد و لبخندش به آرومی پهن تر شد. "مرسی، خودت هم خیلی خوش قیافه ای" و ریز خندید.
قلب هری با شنیدن صدای خنده ریز لویی توی سینه اش تکون خورد اما اون خودش رو آروم کرد و به خودش یادآوری کرد که اصلا برای چی از اول خودش رو وارد این جریان کرده.
"میخواستم بدونم نظرت چیه با هم بعد از مدرسه بریم بیرون؟ "اون پرسید و لویی با تعجب ابروهاش رو بالا انداخت. "باشه، حتما. کجا میخوایم بریم؟"
"سورپرایزه، بسپرش به من" هری چشمک زد، "وقتی مدرسه تموم شد همینجا جلوی کمدت منتظرم بمون" و بعد رفت و لویی رو که برای خودش لبخند میزد، تنها گذاشت.
~~
هری اخم کرده بود و در حالی که لپش رو از درون میجوید به تام و دوست پسرش خیره شده بود، که البته تازه فهمیده بود اسمش بارته. اون دو تا گوشه اتاق نشسته بودند، زیر گوش همدیگه زمزمه میکردن، لبخند میزدن و دست هم رو از زیر میز نگه داشته بودند.
زین با دلسوزی بازوش رو نوازش کرد"بهشون نگاه نکن، برای خودت سختترش میکنی"
هری آه کشید و به تخته نگاه کرد و سعی کرد توی ذهنش یه نقشه بچینه تا کاری کنه تام، بارت رو ول کنه و در عوض با اون باشه. این قرار نیست آسون باشه، خوب این رو میدونست اما- اما تام فرق میکنه. اون ارزشش رو داره.
کلاس تموم شد و همه بیرون رفتند، هری میخواست بره و قرار خودش و لویی رو به رخ تام بکشه و امیدوار بود تا بتونه یکم حسادت رو توی صورتش ببینه و درست همون موقع بود که یه ضربه آروم روی شونه اش احساس کرد. چشم هاش رو چرخوند و به عقب برگشت و لویی رو دید که با یه لبخند آروم بهش نگاه میکنه. "هی"
اون سریعا رفتارش رو تغییر داد و لبخند زد، "هی لو، همه چی خوبه؟"
"آره، فقط- وقتی از کلاس بیرون اومدی یکم ناراحت به نظر میرسیدی و من فقط میخواستم حالت رو بپرسم"
قلب هری لرزید، این پسر کوچولو زیادی شیرین بود اما این دلیلی نبود که باعث شده بود با این پسر بگرده. [ به خودش یادآوری میکنه که این فقط بخاطر تامه]
هری یه لبخند گرم تحویل اون پسر داد،" آره من خوبم، فقط کلاس خیلی خسته کننده بود و ساعت هم آرومتر از یه لاک پشت جلو میرفت، اما من حالم خوبه. تو خیلی کیوت میشی وقتی نگرانی"
لویی سرخ شد و سرش تکون داد "باشه"
هری لپش رو به آرومی کشید "الان باید برم کلاس، بعدا جلوی کمدت میبینمت" اون بهش چشمک زد قبل از اینکه بره، درست مثل دفعه قبل.
لویی بیشتر سرخ شد، سرش رو تکون داد موقعی که هری رفت. اون به نفس نفس افتاد (ترسید) وقتی یهو نایل پرید جلوش "الان هری باهات لاس زد؟"
" فکر میکنم آره" لویی لب پایینش رو گاز گرفت، نمیتونست جلوی لبخندی که روی لبش ظاهر شد رو بگیره. "اون ازم خواست که امروز بعد از مدرسه بریم بیرون"
"من شنیدم که اون خیلی دلربا و شیرینه، برای خودت یه خوبش رو پیدا کردی، لو" نایل دستش رو دور شونه اون پیچید و لویی خندید، "احمق"
~~
وقتی که مدرسه تموم شد لویی کنار کمدش ایستاد، مضطرب پاش رو به زمین می کوبید. چی میشه اگر هری پیداش نشه؟ یا اگر دوست هاش توی بازی جرأت مجبورش کرده باشن که باهاش بره سر قرار و گولش بزنه؟
اون از فکر بیرون کشیده شد وقتی چند تا انگشت از پشت روی پهلوش نشست. به نفس نفس افتاد و اون دست رو سریع از روی پهلوش کنار زد. به عقب برگشت و هری رو که یه نیشخند روی صورتش بود، دید. "سلام"
"اون کار رو نکن" لویی با اینکه دلش نمیخواست اما دستش رو روی سینه هری گذاشت و به عقب هلش داد اما هنوز لبخند میزد "این قلقلکم میده"
"اما تو خیلی کیوت میشی وقتی لبخند میزنی" هری دوباره دستش رو به پهلوی اون رسوند، لویی دست هاش رو قبل از اینکه حتی بهش برسن به عقب هل داد و ریز خندید. هری خندید "باشه، باشه، بیا بریم"
اون ها از مدرسه بیرون رفتند و به سمت ماشین هری رفتند. هری در ماشین رو برای لویی باز کرد، کسی که لبخند زد و با گونه های به رنگ رزش به آرومی توی ماشین نشست. هری به سمت یه کافه روند و برای خودشون شکلات داغ و مافین سفارش داد و اجازه نداد لویی برای چیزی پول بپردازه.
اون ها پشت یه میز نشستند، صحبت کردند و خندیدند. هری یه جرعه از نوشیدنیش رو خورد قبل از اینکه ماگ رو پایین بذاره و به لویی نگاه کرد که به آرومی میخندید.
"به چی میخندی؟" اون پرسید و لویی فقط سرش رو تکون داد و دستش رو دراز کرد و یه دستمال برداشت و سبیل شکلاتی ای که پشت لب هری درست شده بود رو پاک کرد. هری خندید "اوه، پس برای این میخندیدی"
لویی دستمال رو پایین گذاشت و تیکه آخر مافین رو خورد، سرخ شد وقتی نگاه هری رو روی خودش دید. آروم پلک زد "چیه؟"
هری فقط به آرومی لبخند زد، "تو واقعا کیوتی، و همینطور کوچولویی"
لویی بیشتر سرخ شد و یه لبخند کوچیک روی لب هاش ظاهر شد. هری به آرومی لپش رو کشید "داره تاریک میشه، بیا زودتر برسونمت خونه"
اون ها از کافه بیرون رفتند و سوار ماشین هری شدند. هری اجازه داد لویی موبایلش رو به دستگاه پخش ماشین متصل کنه و چند تا آهنگ براشون پخش کنه. هری ماشین رو درست جلوی خونه لویی پارک کرد و از ماشین پیاده شد تا یه خداحافظی درست و مناسب داشته باشند.
هری پسر کوچیکتر رو به سمت سینه اش کشید و چونه اش رو روی سر اون گذاشت. "امشب بهم خوش گذشت"
"منم همینطور" لویی رو به روی سینه هری لبخند زد، هری عقب کشید و بهش لبخند زد "فردا توی مدرسه میبینمت، مگه نه؟"
لویی سرش رو تکون داد "البته"
هری سریع لپش رو کشید "فردا میبینمت"
لویی عمیقا سرخ شد، سرش رو تکون داد و برگشتن هری به ماشینش رو تماشا کرد.
***
میخوام لویی این فیک رو برای خودم بردارم😍
این حجم از کیوت بودن باید جرم باشه😭💙
حرفی چیزی؟
خیلی دوستتون دارم ❤️
بوس بهتون💋
All The Love.
_A
Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro