Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

9

از درون تاریکیِ جنگل ، چند موش صحرائی خارج شدند . هنوز به تیررس تفنگ ها نرسیده بودند . یک پرنده عشق مانند هواپیمای اکتشافی در بالای منطقه سکونت مردان پرواز می کرد .

مردان ، موش های صحرایی را دیدند که در حالی که مرتبا به چپ و راست می دویدند به طرفشان حمله می کردند .

زین فریاد زد :
- آتش ! فقط سعی کنین مهمات را بیخودی مصرف نکنین .

دوستانش شروع به تیراندازی کردند ولی مشکل بود که بر روی زمین موش ها را تشخیص دهند .

در همین موقع در حدود یک دو جین سمور به موش ها پیوستند . آنها به تندی می دویدند و ناگهان در پشت برآمدگی های زمین پنهان می شدند .

نایل به نوبه خود از میان درختان جنگل هویدا شد .

هری تفنگش را به سمت او گرفت و فریاد زد :
- ای خائن کثیف !

لویی با یک حرکت سریع لوله تفنگ را برگردانید و گفت :
+ داری چیکار میکنی؟ ولش کن !

- ولی آخه اون به حشره کمک میکنه !

+ اون که تقصیری نداره ... حتی مسلح هم نیست ! راحتش بذار .

نایل صحنه نبرد را برای مدتی تماشا کرد و آنگاه به جنگل بازگشت و ناپدید شد .

موش ها و سمور ها حالا به وسط راهشان رسیده بودند .
حالا که نزدیک تر بودند بیشتر هدف گلوله قرار می گرفتند .
موش ها خود را از پیمودن بیست متر آخر عاجز دیدند .

وقتی تام پرنده عشق را هدف قرار داد حیوانات به جنگل بازگشتند .

زین گفت :
- فکر کنم دیگه تسلیم شن ... نمی تونن اینطوری کاری از پیش ببرن .

لویی جواب داد :
+ شاید ! نمیدونم دیموس چه هدفی داره . اون میدونه که اینطوری نمی تونه ما رو شکست بده . شاید حُقه ای تو کارشه ...

- هی !!! کِشتی !

مردان برگشتند و متوجه شدند که دلیل این حمله دیموس چه بوده .
در موقعی که حیوانات به نبرد مشغول بودند تایسون ، سگِ زین با شنا خود را به کشتی رسانیده و با دندانِ خود طنابِ لنگر را جویده بود .

حالا کشتی که به وسیله باد تکان میخورد به طرف سدِ صخره ها حرکت می کرد ...

بعد از مدتی به آنها برخورد کرد و در همان جا ایستاد .

صدایی از دستگاهِ فرستنده - گیرنده بلند شد .

لویی آن را نزدیک گوشش برد و شنید که دِیموس می گوید :
× کشتی صدمه زیادی نخورده . فقط در آنجا متوقف شده است .

زین دوباره با خشم گفت :
- از اینجا می تونیم ببینیم . بدنه اش سوراخ شده . چطوری میخوای از این جزیره خارج شی ، دیموس؟ مگه اینکه قصد داشته باشی همینجا بمونی !

دیموس جواب داد :
× من وقتی موقعش رسید اینجا را ترک خواهم کرد ... و به شما اطمینان می دهم که همگی با هم خواهیم رفت .

***

باد دیگر نمی وزید . ابرهای سیاهِ زیادی در جنوب شرقی جزیره جمع شده بودند . آفتاب حرارت خود را از دست داده بود و کم کم به سمت سطح دریا پایین می آمد .

در آسمان ،‌در ارتفاع زیادی ، جائی که گلوله های مردان به آنجا نمی رسید یک پرندهء عشق دور میزد .

او ده دیقه بعد از اینکه تام هم جنسش را کشته بود سر رسید .

جوردی در کنار جنگل ایستاده بود و تفنگی در دست داشت . قرعه اول به او خورده بود . و او باید اولین کِشیک را می داد .

دوستانش در انبار غذا میخوردند . در بیرون زین و لویی موقعیت را یک بار دیگر بررسی می کردند .

زین می گفت :
- همین که شب شد تو انبار قایم می شیم . نمیتونیم این ریسک رو بکنیم که تو تاریکی شب و فضای آزاد قرار داشته باشیم ... در حالی که دِیموس همین دور و برها پرسه میزنه .

لویی با تکان داد سرش تصدیق کرد . به نظر می رسید او در طی این یکی دو روز به اندازه ده سال پیر شده بود .

زین ادامه داد :
-فردا میتونیم نقشه جدیدی طرح کنیم ... چی شده لو؟

+ دارم فک میکنم که چقد شانس داریم تا از این مهلکه جون سالم به در ببریم .

- البته شانس زیادی داریم .

+ واقع بین باش . هر چی زمان بگذره دیموس حیوونای بیشتریو تسخیر میکنه و علیه ما شورش میکنن . در مقابل اونا چیکار میتونیم بکنیم؟

- باید دنبالش بگردیم و بکشیمش !

+ این لعنتی بزرگتر از انگشت شست ما نیست ! چطور میخوای پیداش کنی؟

- بالاخره یه راهی هست !

لویی کم کم زین را مضطرب می ساخت . حال روحی مردان تعریفی نداشت و رئیسش داشت آن را خراب تر میکرد .

پرنده عشق نقریبا هر پانزده دقیقه یک بار ارتفاعش را کم می کرد و کمپ را بازرسی می کرد و قبل از اینکه نگهبان بتواند تیراندازی کند دوباره اوج می گرفت و دور میشد .

- دیگه داره اعصابمون رو بهم میریزه . شاید هم قصدشون همین باشه . بالاخره یه موقعی میرسه که همه ...

ناگهان ساکت ماند . از انبار صدای وز وز رادیو بلند شد . آنگاه دو مرد صدای هری را شنیدند که میگفت :

- الو ، الو ... اینجا ووآنوا ... ما احتیاج به کمک داریم ... الو ...

زین و لویی به یک باره از جایشان پریدند و به طرف انبار هجوم بردند .
هری در مقابل فرستنده نشسته بود و میکروفون را در دست داشت و میگفت :
- اینجا ووآنوا ... ما احتیاج به کمک داریم ...

زین فریاد زد :
- داری چه غلطی میکنی؟!

هری به طرف آنها برگشت . صورت سفیدش خیس از عرق بود :
- چه غلطی میکنم؟ کمک میخام ! فک کنم این حقو داشته باشم ... یه طول موج معین پیدا کردم ولی هنوز جوابی ندادن .

آنگاه دُکمه را کمی چرخاند . زین جلو رفت و میکروفون را از دستش گرفت :
- ما نمیتونیم کمک بخوایم !

سپس میکروفون را به آرامی سر جاش گذاشت .

هری فریاد زد :
- چی میگی؟ باید کمک بخوایم . تو این وضعیت ...

زین حالت خسته ای به خود گرفت و گفت :
- گوش کن ، هز ... اگه یه S.O.S بفرسیم یکی فورا میاد اینجا .ولی نمیتونه با این وضعیت روبرو بشه چون تا حالا همچین چیزی واسه کسی پیش نیومده .
دیموس به راحتی اونارو هم در اختیار میگیره و علیه ما به کار میبره !

ه : - ما میتونیم به کسایی که میان اینجا توضیح بدیم .

ز : - چی چی رو توضیح بدیم؟ که یه حشره کوچیک حاکم جزیره شده؟ کی حرف ما رو باور میکنه ؟ اونا فکر میکنن دیوونه شدیم یا در بهترین حالت حتما فکر میکنن یکی از بیماری های اینجارو گرفتیم و تب شدیدی داریم و هذیون میگیم و بجای کمک فورا یه دکتر میفرستن !

لویی گفت :
+ زی راست میگه . هیچکس نمیتونه چنین چیزی رو قبول کنه . مگه اینکه با چشمای خودش اونو ببینه .

زین افزود :
- بهرحال مسافت هم زیاده و اونا خیلی دیر به اینجا می رسن .
نایل قبل از اینکه اسیر دیموس بشه این موضوع رو فهمیده بود بخاطر همین بود که گفت پیامی نفرستیم .

هری چند لحظه آنها را نگاه کرد و پرسید :
- اگه میخواست پیامی نفرستیم پس چرا از ما خواست که فرستنده رو به جزیره بیاریم؟

ز : - برای اینکه خودش نتونه وقتی اسیر شد از اون استفاده کنه . هر چی انسان تو این جزیره بیشتر باشه دیموس بهتر میتونه نقشه اش رو عملی کنه . اگه دیموس تا الان فرستنده رو داشت حتما پیامی فرستاده بود و عده ای رو به اینجا می کشوند .

هری آهی کشید :
- حق با شماست ... ولی آخه پس بگین چجوری تنهایی میخوایم از این جزیره خارج بشیم؟

ز : - باید بالاخره این کار رو بکنیم . اگه دیموس به ما هم تسلط پیدا کنه دیگه وای به حال مردم ! نه جنگی ، نه بمب اتمی ، نه تشعشُعات مرگبار و نه مقاومتی ، تمام مردم به انجمن دیموس خواهند پیوست .

هری با لجاجت گفت :
- باید به هر وسیله که شده کمک بگیریم و فرار کنیم . ما اینجا تنها و دور افتاده ایم . اصلا میتونیم درخواست کنیم یه کشتی این اطراف لنگر بندازه ..

زین جواب داد :
- حتی کشتی هم هیچ دردیو دوا نمیکنه ..  نایلو چیکار میکنیم؟
دیگه کمک هم نمیتونیم بگیریم ... حتی اگه بخوایم !

ه : - چرا؟
ز : - برای اینکه فرستندهء تو دیگه کار نمیکنه ! میکروفون ساکت شده ... ولی دستگاه گیرنده هنوز خوبه .

زین دوباره رادیو را بررسی کرد و افزود :
- آره گیرنده هنوز سالمه ... ولی فرستنده از کار افتاده .

هری چند بار با بلندگو ور رفت و آنگاه آن را زمین گذاشت . فقط صدای جیر جیر از گوشی بلند بود .

ناگهان صدای جیرجیر رادیو به وسیله سه پارازیت تند قطع شد !

لویی پرسید :
+ این دیگه چی بود؟

زین شانه هایش را بالا انداخت :
- احتمالا یه طوفان داره به ما نزدیک میشه و رو رادیو اثر گذاشته . و یا شاید ...

زین ناگهان خاموش شد . او در کنارِ درِ انبار ایستاده بود . در لحظه ای که پارازیت ها بار دیگر از رادیو صدا ایجاد کردند ، مرغِ عشق را دید که به طرف زمین نزدیک شد و صدای وقتی که پرنده اوج گرفت قطع شد .

زین گفت :
- عجیبه ! تو هم توجه کردی هری؟ درست موقعی که به ما نزدیک شد صدای پارازیت ها بلند شد .

ه : - راست میگی ! منم متوجه شدم . فک میکنی معنی ای داشته باشه؟

زین دوربین هایش را درآورد .
صدای رادیو را تا آخر زیاد کرد و سپس در جلوی انبار قرار گرفت و حرکات پرنده را زیر نظر گرفت .

صدای جیر جیر رادیو همچنان ادامه داشت . ناگهان صدای پارازیت ها بلند شد و زین دید که چهار گراز در همان لحظه از جنگل بیرون آمدند و به آهستگی به طرف آنها جلو آمدند .

مثل این بود که دشمن یک دستهء اکتشافی برای بررسی وضع آنها فرستاده بود . وقتی که گُراز ها ایستادند پارازیت ها هم قطع شد .

جوردی که نگهبانی می داد به طرف یکی از آنها شلیک کرد .
گراز ها برگشتند و صداها از رادیو بلند شد .

صدا ها وقتی که مرغ عشق بار دیگر از نزدیکی کمپ گذشت شنیده شدند .

زین دوربینَش را پایین آورد و به انبار برگشت :
حتما یه رابطه بینِ رادیو و دِیموس وجود داره .

***

عکس تام و جوردی به پارت معرفی شخصیتا اضافه شده 💙

ووت و کامنت یادتون نره :)

لاو یو آل 💛

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro