6
ماهی یکی از غذاهای اصلیِ مَردانِ کمپ بود و زین هم ماهی گیری را از هر کارِ دیگری بیشتر دوست داشت .
در آن اوایل او با ماسک و نیزهء زیر دریایی به شکار می رفت ولی آب های این نواحی پُر از کوسه های خطرناک بودند .
بخاطر همین بود که او ماهی گیریِ معمولی را انتخاب کرده بود و در تمامِ طول ساحل چوب های ماهی گیری را محکم بر زمین فرود می اورد .
زین در آن موقع زیرِ درختِ نارگیلی دراز کشیده بود و چُرت میزد .
دست های قوی و درشتَش را مانند صلیبی بر روی سینه اش گذاشته بود .
سگِ او "تایسون" در ساحل می پلکید و در جست و جوی اشیا های عجیبی بود که موج های دریا با خود به ساحل می آوردند .
سگِ عالی ای بود و زین هیچوقت از او جدا نمی شد .
تایسون ناگهان شروع به غریدن کرد . زین فریاد زد :
- این خرچنگ ها رو راحت بذار !! بالاخره یکی از اونا تو رو میگیره !
ولی وقتی تایسون دست از غرغر برنداشت ، زین از جایش بلند شد و به او نگاه کرد .
سگ در حالی که بر روی دو پای عقب محکم تکیه کرده بود به حشره بزرگی که در جلویش بر روی شن ها قرار داشت خیره شده بود و می غرید .
- تایسون! این جونورو ولش کن !
قبل از اینکه زین بتواند کوچکترین حرکتی بکند حشره حمله کرد و در حالی که دُم بلندش را بالا نگه داشته بود بر سرِ سگ فرود آمد .
زین پرید و به طرفِ تایسون دوید . خواست جانور را زیر پا له کند ولی او به سرعت گریخت و در میان علف ها نا پدید شد .
زین زمزمه کرد :
- تایسون ، اصلا نگران نباش . زخمِ بدیه . شایدم زهری باشه . میخوام بشکافمِش ، اینطوری بهتره .
زین سگ را که له له میزد نگه داشت و چاقوی ملوانیش را درآورد .
در آمریکای جنوبی وقتی تایسون به وسیله یک مار گزیده شده بود او زخمش را باز و مداوا کرده بود .
یک بار هم در "آریزونا" او خار های یک کاکتوس را که به پوزه اش فرو رفته بود درآورده بود .
تایسون می دانست که او را معالجه می کنند و اجازه میداد که این کار را به هر طریقی انجام دهند .
ولی این بار سگ صاحبش را گاز گرفت !
- تایسون ...!
زین با یک دست فکِ پائین سگ را گرفت و آن را با قدرت به بالا فشار داد تا اینکه حیوان مجبور شد دهانش را ببندد . آنگاه او را به عقب هل داد .
تایسون دوباره بر روی پاهایش ایستاد و شروع به پیشروی به طرف زین کرد .
زین فریاد زد :
- وایسا ..!!
سگ همچنان به طورِ مایل به طرفِ او می آمد به طوری که بینِ دریا و زین قرار گرفت .
زین نگاهی به پشتِ سرش انداخت و حشره را دید که از میانِ علف ها به طرف او می خزد . سگ هم او را به طرفِ حشره عقب می راند .
زین نفهمید که موضوع از چه قرار است ولی اصراری هم نداشت که بفهمد و ترجیح داد که دیگر آنجا نماند .
چاقویش را برداشت و به طرفِ حشره پرتاب کرد . چاقو درست در محلی که حشره تا لحظه ای قبل قرار داشت فرود آمد .
حشره حالا اگر فقط یک پرش می کرد به زین می رسید .
زین به طرفِ دریا دوید . تایسون سعی کرد جلویش را بگیرد اما زین او را با یک لگد دور کرد و شیرجه رفت .
به طرفِ کمپ شنا کرد و امیدوار بود که قبل از اینکه کوسه ها متوجه شوند جزیره را دور بزند و به کمپ برسد .
***
در کمپ تفنگ ها و هفت تیر ها به سرعت بین مردان تقسیم شده بود .
دوربین ها را بیرون آورده بودند و آن ها را تنظیم می کردند . گلوله ها را در اختیار همه گذاشتند ، چاقو و کارد و تبر به سرعت از انبار بیرون آمده و تقسیم شد .
دو دستگاه گیرنده و فرستنده از جلد خارج شده بودند و مردان خود را آماده رفتن به دنبالِ زین می کردند که در این موقع او را مشاهده کردند که به کمپ رسید .
دوستانش او را در جریانِ امور و اتفاقات گذاشتند و نتایجی که بدست آمد یکسان بود ...
-----------------------------
میدونم کوتاه بود ولی اگه ادامه هم میدادم زیاد میشد چون اون وسطا دیگه نمی تونستم کات کنم 😅
دِیموس ایز بک بچز 😎
💙کامنت و ووت فراموش نشه پارت بعدو زود آپ میکنم
Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro