Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

3

قایق موتوری بزرگ به سرعت به طرف صخره هایی که جزیره در میان آنها واقع شده بود پیش میرفت .

باد جنوب غربی در بادبان ها می وزید و موتورِ کهنه می غرید .

کاپیتان و ملوانان بر روی عرشه ایستاده بودند و موانع را نگاه میکردند.

- چیزی می بینی؟
کاپیتانِ کِشتی لیام جیمز پین ، مردی بلند قد با اندام ورزیده ، با جدیتی که همیشه بر صورتش حک بود پرسید .

پانزده سال بود همراه پدرش و پس از او در این آب ها کشتی رانی میکرد و تمام صخره ها و گوشه کناره هایی را که حتی در نقشه هم نیامده بود به خوبی میشناخت .

اگر او اینطور چشم بر هم میزد نشانه این بود که قایقش را برای این کار مطمئن نمی دانست .

مجموعه کالا هایی که در حال حمل بود بسیار گرانبها و قیمتی بودند .

یک قسمتش از " اوگدونویل " پایگاه صحرایی که سفینه ها در آنها فرود می آمدند حمل شده بود .

مرد جوانی که در پهلوی او ایستاده بود جواب داد :
+ نه ، چیزی دیده نمیشه .

او با دقت سد طبیعی و سفید و عظیم را تماشا می کرد و به دنبال نقطه ی عبوری برای کشتی بود .
قبلا تعمیرکار تلویزیون در "سیدنی" بود ولی حالا دیگر ماجرا او را به دنبال خود کشیده بود .

با خود فکر میکرد که آیا کاپیتان دیوانه شده و میخواهد خود و کشتی اش را در این آبها با خودکشی باشکوهی غرق کند؟!!

+ هنوز چیزی نیست ، عمق آب زیاده .

کاپیتان به پشت سکان رفت و به ملوانی که کشتی را هدایت میکرد گفت :
- من سکان رو میگیرم .

+ فرمانده ، شاید بهتره باشه که دور بزنیم ؟

- اگه می خوایم از این صخره ها بگذریم نباید اینکارو بکنیم .

لیام کم کم ازینکه این کار را قبول کرده بود پشیمان میشد ...

ولی او قول داده بود که محموله ها را به شکارچیان گنج تحویل دهد و قول او یک دنیا ارزش داشت .

او کالا ها را از " رابول " خریده بود و مانند همیشه در " نیو جئورجی مالائتا " توقف کوتاهی کرده بود . وقتی این ها را تحویل میداد میتوانست به سمت " کالدونی جدید " بازگردد .

- ایناهاش!
یک خط نازک آبی رنگ در بین صخره ها ظاهر شده بود . سد سفید حالا دیگر در سی متری قرار داشت و کشتیِ کهنه با سرعت 18 گره دریایی به آن نزدیک میشد ...

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°

درست موقعی که کشتی داخل معبر میشد کاپیتان با یک حرکت سریع سکان را به چپ برگردانید . کشتی چرخی خورد و لرزید .

در اطراف بدنه کشتی لبه های تیز صخره ها از آب بیرون آمده بودند .

کشتی در حالی که به وسیله یک جریان دریایی با سرعت شش گره دریایی به طرف جلو کشیده میشد از معبر داخل دهانه شد .

جوان موتور را تا آخر روشن کرد و به طرف کاپیتان که با سکان مشغول بود دوید . کاپیتان با یک دستمال بزرگ آبی عرق پیشانی اش را پاک کرد و گفت : عجب غلطی کردم این کارو قبول کردم !

قایق موتوری سینه امواج را می شکافت و پیش میرفت . ملوانان بومی با سرعت مشغول جمع کردن بادبان ها بودند . کشتی بعد از مدتی در کرانه ساحل قرار گرفت .

یک مرد سفید با قدم های تند از جنگل بیرون آمد و به طرف قایق روان شد .

مردی با قد متوسط و لاغر بود که چشمان آبی اش از دور خودنمایی میکرد و آفتاب مالزی پوستش را تیره کرده بود . از دماغ و پیشانی اش عرق میریخت و موهای قهوه ای اش بهم ریخته و نامرتب پخش شده بود . بنظر مرد خوشحال و بی اندازه خوش قلبی می آمد .

لیام با خود فکر کرد : باز هم یکی از شکارچیانِ گنج .

مرد فریاد زد : از دیدن شما خوشحالم . ما فکر میکردیم در صخره ها گیر کنید !

کاپیتان پاسخ داد :
- هی ! درسته جوونم ولی بی تجربه نیستم .

آنگاه لبخندی زد و ادامه داد :
- آقای تاملینسون همکارمو به شما معرفی می کنم ‌.
ملوان گفت : از آشنایی با شما خوشحالم ، پروفسور .

لویی خندید :
+ من پروفسور نیستم ... در هر حال از شما ممنونم ‌.

کاپیتان پرسید : پس بقیه کجان ؟!

+ همه توی جنگلن بجز زین که الان میرسه . امیدوارم که مدتی پیش ما بمونین .

- متاسفانه فقط تا موقع تخلیه وقت داریم . باید از مَد دریا استفاده کنیم وگرنه خیلی دیر میشه .

سپس با خنده گفت :
- راستی کارِ شِکارچیانِ گنج چطور پیش میره ؟

+ ما که خیلی کَندیم ... و هنوز اُمیدواریم .

- امیدوارین ولی هنوز رنگ یه دوبلون* هم ندیدین .

+ روزنامه هارو آوردین ؟

- اوهوم . توی کابین کِشتی ان . میدونین یه سفینه ی دیگه به مریخ فرستادن ؟

+ ما جریانشو از رادیو شنیدیم . چیز مهمی نیاورده ، نه ؟

- نه چیزی نیاورده . ولی وقتی که آدم فکر میکنه ... سه تا سفینه به مریخ ... حالام دارن خودشونو آماده میکنن که یکی هم به زُهره بفرستن .

لیام تند تند گفت و سه مرد نگاهی با یکدیگر رد و بدل کرده و خندیدند .

+ البته زمان اکتشافات فضایی هنوز به این گوشه ء پرتِ اُقیانوس آرام نرسیده .

- در هر صورت این جزیره از آن خبری نداره ... بِجُنبین بیاین این جعبه ها رو خالی کنیم .

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

این جزیره که در جنوبی ترین عرض جغرافیای گروه جزایر ووآنوا قرار دارد "سالومون*" نامیده میشود .

این یک جزیره آتش فشانی است که سی کیلومتر طول و چند کیلومتر عرض دارد . قبلا در آن نیم دو جین دهکده بومی وجود داشت ولی از وقتی که بَرده فروشان به آن راه یافتند جمعیتش رو به نقصان گذاشته بود .

یک اپیدمی سرخک بقیه را تار و مار کرده بود و هر کسی که جانِ سالم به در برده بود به "نیوجئورجیا" نقلِ مکان کرده بود .

در جنگِ جهانیِ دوم یک برج مراقبت در آن کار گذاشته شده بود ولی هیچ کشتی ای هیچوقت در اطراف جزیره دیده نشد .

آنگاه ژاپنی ها " گینه نو " و شبه جزیره سالومون تا میکرونزس را اشغال کرده بودند .

در پایان جنگ ووآنوا هنوز خالی از سکنه بود .
نه پایگاه نظامی ای درآنجا باقی مانده بود و نه کابل های زیر دریائی ، مثل جزایر " کریس "، و نه یک پایگاه آذوقه مثل جزایر " کوکوکیلینک " ، در آنجا حتی بمب های آزمایشی هم منفجر نکرده بودند .

ووآنوا یک نقطه دور افتاده از تمدن بود . بدون هیچ ارزشی . مرطوب ، متعفن و پوشیده از جنگل .

لویی ویلیام تاملینسون مدیرِ کُلِ بانکِ یک سری فروشگاه در کالیفرنیا پنجه بر روی این جزیره انداخته بود .
او یک سرگرمی داشت : پیدا کردنِ گنج .

او گنجِ لافیت در لوئیزیانا و تگزاس و گنج هلندی گمشده را در آریزونا جست و جو کرده و موفق به یافتن هیچ یک از آن دو نشده بود .

لاشه کشتی های غرق شده در اطراف سواحلی که گلف استریم از آنها میگذشت برای او شانس بیشتری به همراه داشت .

در گراکی در دریای کارائیب توانسته بود دو مشت سکه اسپانیایی در یک کوزه شکسته در اعماق دریا به دست آورد .

تقریبا سه هزار دلار از آنها گیر آورده بود که خیلی کمتر از مخارجی میشد که برای اینکار متحمل شده بود ولی لویی راضی بود و خود را موفق میدانست .

سال ها بود که به گنج " سانتاترزا " فکر میکرد . تعریف میکردند که ناو جنگی اسپانیایی در سال 1689 از مانیل حرکت کرده بود مملو از طلا و جواهرات بود .

طوفان مسیرش را تغییر داده و بالاخره در جنوب در روی صخره های دریایی شکسته و غرق شده بود .

بعضی از سرنشینان کشتی که توانسته بودند جان سالم به در ببرند با گنجینه به زمین رسیده و گنج را در آنجا مخفی کرده بودند و سپس با یک کشتی فلیپینی به مانیل بازگشته بودند .

با این حال فقط دو نفر از آنها زنده به مانیل رسیده بود .

جزیره گنج را جزایر سالومون تشخیص داده بودند .
ولی گنج در کدام یک از آنها بود؟ هیچکس نمی دانست .

شکارچیان گنج جزیره " بوکتویل" و "بوگا " را گشته بودند .

شایعه شده بود که گنج در ماتالاست و حتی یک هیئت اکتشافی به جزیره لانتوگ جاوه رفته بود ولی هیچ چیز پیدا نکرده بودند .

لویی بعد از اینکه این قضیه را به خوبی مطالعه کرده بود به این نتیجه رسیده بود که کشتی سانتاترزا از جزیره سالومون گذشته و تقریبا سالم باقی می ماند ... اگه به صخره های ووآنوا نمیخورد .

آنگاه لویی ، زین را ملاقات کرد . زین هم یک شکارچی گنج آماتور بود . ولی از همه مهم تر این بود که زین یک کشتی 36 متری داشت .

دو مرد چندین نفر را استخدام کردند . کشتی هم آماده مسافرت بود . تمام وسایل و لوازم را آماده کرده بودند و هر کدام بعد از تلاش بسیار مرخصی گرفتند و به همراه سایرین حرکت کردند .

سه ماه بود که شکارچیان گنج در جزیره کار میکردند .

با اینکه آب و هوا بسیار گرم و طاقت فرسا و کار سخت و شدید بود باز مردان روحیه خود را نباخته بودند .

کشتی کاپیتان که غذا و آذوقه برای سیدنی و رابون میبرد تنها رابطه و تماس آنها با دنیای خارج بود ...

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
دوبلون : واحد پول اسپانیایی قدیم .

جزیره سولومون : بهش سلیمان ئم میگن ، بخاطر گنجی که توش پیدا شده بوده و کاشفش فکر میکرده گنج حضرت سلیمانه .

پدرم دراومد این پارتو آپ کنممم
ی بار در عرض ی روز آپ میکنم ی بار ۴ روز طول میکشه 😐😂

نظرتون؟ سوالی هست ؟ 👀

نقش پسرا چطوره ؟ 😂

این پارت دِیموس حضور نداشت :"|
ولی از پارت بعدی پشم ریزون حضور داره 😂😂
پارت بعدی وارد قسمتای جالب میشیم :)

قضیه چیه ووت هاتون پارت قبل فقط ۸ تائه ؟ :|
اونم وقتی ۷۰ نفر سین کردنننن ؟
اگه میخونین ووت بدین خب 😑

لاو یو آل 😏💙

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro