Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

10

"حتما یک رابطه بینِ رادیو و دِیموس وجود دارد"

ه : - فک میکنم وقتی که حیوونارو هدایت میکنه رادیوی ما ضعیف می شه و صداهای پارازیت میگیره ...

لویی :
+ می خوای بگی که یه نوع کنترل رادیویی روی اونا داره ؟

ه : - باید یه چیزی شبیهِ این باشه ... یا کنترلِ رادیویی و یا چیزی که در روی امواج رادیویی منتشر میشه .

ز : - پس در این صورت دیموس مانند یک فرستنده رفتار می کنه ، اینطور نیست ؟

ل : + اره ولی نتیجش چیه ؟

ه : - نتیجش اینه که ما الان می تونیم جاشو با یه گونیامتر پیدا کنیم !

زین با خوشحالی این کار را قبول کرد و فرستنده را باز کرد . آنگاه یکی از رادیو - گونیامتر ها را روی طولِ موج کنونیِ رادیو تنظیم کرد و با آن از انبار خارج شد .

هری و لویی با دقت او را زیر نظر گرفته بودند . زین عقربه را چرخاند و سریعاً جهتی را که از آن ماکسیممِ طول موج ها فرستاده می شد مشخص کرد . آنگاه بر زمین نشست و به مطالعه قطب نما و نقشه جزایر جنوب شرقی اقیانوسِ آرام پرداخت .

لویی پرسید :
+ این علائم مربوط به دِیموسه ؟

- جهتِ مخابره موج ها از جنوبه . یعنی از میون جنگل !

+ تو مطمئنی که این علائم و طول موج ها از جای دیگه ای نمیان؟

- مطمئنم . چون تنها جایی که بتونه این علائم رو مخابره کنه سیدنی ئه و اون جا هم که هزار و هفتصد مایل از ما فاصله داره و خیلی بعیده که از چنین فاصله دوری علائمش به اینجا برسه . این علائم رادیویی حتماً متعلق به دیموس هستن .

+ عالیه ! پس ما وسیله پیدا کردنشو داریم . کافیه دو مرد با یه گونیامتر برن به جنگل و ...

- و خودشونو به کشتن بدن ! ما میتونیم محلِ دیموس رو پیدا کنیم ولی حیوونا خیلی سریع تر از ما حرکت می کنن و ما هیچ شانسی تو جنگل نداریم !

لویی با ناراحتی پرسید :
+ پس ینی هیچ کاری از دستمون برنمیاد؟

زین به سرعت جواب داد :
- اوه چرا ! ما حالا یه سلاح علیه اون داریم .

+ چه سلاحی ؟

- دیموس روی حیوونا یه کنترل رادیویی داره و ما هم طولِ موجِ اونو داریم . پس می تونیم با فرستنده خودمون امواجی بر روی همین طول موج بفرسیم تا پیام های دیموس را خراب کنه .

+ فکر می کنی این کار شدنیه ؟

- البته مطمئن نیستم . ولی یه چیزیو می دونم ؛ دو تا فرستنده نمی تونن تو یه محل و با یک طولِ موج کار کنن .

اگه ما با رادیومون روی طول موج های علائم دیموس امواجیو بفرستیم حیوونا دیگه اون علائم رو به وضوح دریافت نمی کنن و ما به اندازه کافی صدا درمیاریم تا صدای اون دیگه شنیده نشه .

لویی گفت :
+ میفهمم . شاید این کار عملی باشه . شاید بتونیم فرکانس هایی رو تشکیل بدیم و همون موقع با گونیامتر محلشو پیدا کنیم .

- آره این تنها راه حل مائه . ولی اینم یادمون نره که فرستنده ما دیگه کار نمی کنه ! بدون اون که نمی تونیم علائمِ دیموس رو خراب کنیم .

+ میتونی درستش کنی ؟

- سعی خودمو میکنم ... ولی نباید زیاد امیدوار باشیم . فراموش نکن که مُتصدی تعمیرات و رادیو نایل بود ...

+ ما همه قطعات یدکی شو داریم ؛ لامپ ها ، شمع ها ، همه چی .

- میدونم . شاید با یکم وقت بتونم بفهمم چیش خراب شده . موضوع مهم اینه که بدونیم دیموس چقدر به ما فرصت میده .

آفتاب حالا دیگر غروب کرده بود و آخرین اَشعه خود را برای تزئین ابرهای زیبای پائیزی می فرستاد ... و آنگاه شبِ تاریکِ مالزی فرا رسید .
مردان در انبار سنگر گرفتند .

***

زین فرستنده را باز کرد . قیافه اش از دیدن آن همه سیم و لامپ در هم رفت .

حدس میزد این قوطی های کوچک فلزی سردکننده ها باشند . این لوله های کوچک سیلندری نازک می توانستند مقاومت ها باشند یا هر چیز دیگری .

همه چیز مثل یک معمای عجیب و یک سردرگمی شدید می ماند . و سوالِ اصلی اینکه از کجا باید شروع می کرد؟!

برق را وصل کرد و منتظر ماند . ظاهرا تمام لامپ ها سالم بودند و کار می کردند . بعضی روشنایی کمرنگی داشتند و برخی فقط چشمک می زدند .

تمام سیم ها بنظر می رسید به جای خودشان وصل شده اند . ولی میکروفون هنوز ساکت بود .

بعد از این بررسی اولین چیزی که به ذهنش آمد این سوال بود ، که آیا به قدر کافی شارژ و انرژی دارد؟
ذخیره باتری ها را با وُلت متر اندازه گرفت . باتری ها نیز کاملا پر بودند .

پیچ ها را یکی یکی باز کرد ، کمی پاک کرد و دوباره سر جایشان محکم کرد .

تمام اتصالات را معاینه کرد و دعایی خواند و دوباره رادیو را وصل کرد .
اما رادیو هنوز کار نمی کرد .

فحشی داد و جریان را قطع کرد .

تصمیم گرفت تمام لامپ ها را تعویض کند و از لامپ هایی که نورشان کم و ضعیف بود شروع کرد . اگر این روش جواب نمی داد همین کار را با سرد‌کن ها و مقاومت ها انجام می داد و همه را تعویض می کرد .

با این فکر جعبه لوازم را باز نمود و شروع به کار کرد .

همه در انبار جمع شده بودند . در محکم بسته شده بود ولی درِ پنجره را باز گذاشته بودند از آنجایی که هوا خیلی گرم بود و کمیِ هوا اذیتشان می کرد .

دو تورِ سیمی را در جلوی پنجره بسته بودند و یکی از مردان از آنها مراقبت می کرد .

هیچ چیز از سقفِ گالوانیزه ایِ انبار نمی توانست عبور کند .

اما زمین از خاک نرم و در هم پر بود و از این لحاظ آنها در خطر بودند و تنها چاره اشان این بود که مرتباً مواظب باشند .

شکارچیانِ گنج خود را برای یک شب طولانی آماده کرده بودند . زین در حالی که یک دستمال بر سرش بسته بود تا نگذارد عرق به چشمانش سرازیر شود ، بر روی دستگاه خم شده بود و به سختی کار می کرد .

یک ساعت بعد دستگاهِ گیرنده صدایی کرد . لویی ناگهان تکانی خورد و پرسید :
+ چی میخواید؟

دیموس با صدای نایل پاسخ داد :
- میخواهم که شما دست از این مقاومت بیهوده بردارید . شما به قدر کافی وقت برای فکر کردن داشته اید . من می خواهم که شما همگی به ما بپیوندید . شما حتما می دانید که راه دیگری ندارید .

لویی گفت :
+ فکرشو هم از سرتون بیرون کنین .

دیموس اصرار کرد :
- باید به ما ملحق شوید !

+ شما فک می کنین کسی هستین که پیروز میشه ؟

- البته ما نیز مشکلاتی داریم . حیوانات را نمی توان به راحتی در یک عمل دسته جمعی به کار گرفت .
نایل یک مکانیسینِ خوب است ولی در این مورد زیاد به درد نمی خورَد . و به علاوه من هم نباید خودم را بیهوده در خطر بیندازم . ماموریت دِیموس ها نباید به هیچ عنوان با شکست روبرو شود .

+ پس شما هم گیر کردین !

- نه ! تنها مسئله ای که من با آن روبرو هستم این است که بر شما مسلط شوم . من راه دیگری نیز دارم ... می توانم شما را بُکُشم ، آنگاه این مسئله خود به خود برطرف می شود .

مردان با شنیدنِ این حرف با ناراحتی تکانی خوردند . زین که بر روی دستگاه خم شده بود حتی سرش را بلند نکرد .

- من ترجیح می دهم شما را نکُشَم ، ولی ماموریت دیموس دارای اهمیت فوق تصوری است . اگر شما مقاومت کنید به خطر می افتد .

اگر شما در این جزیره بمانید به سختی پیش می رود ، بنابراین من به شما پیشنهاد می کنم که ، یا به ما ملحق شوید و یا ... کشته خواهید شد .

لویی پاسخ داد :
+ موقعیت از نظر ما جور دیگه ایه . اگه شما ما رو کشتید - فرض می کنیم که تونستید - به هر حال هیچوقت موفق نمیشین که جزیره رو ترک کنین . نایل نمی تونه کشتی رو هدایت کنه .

- لازم نیست که ما جزیره را ترک کنیم . تا شش ماه دیگر کشتی کاپیتان به اینجا خواهد آمد و من و نایل با آن خواهیم رفت و شما در اینجا می مانید و می میرید .

+ بلوف می زنی ! از کجا انقدر مطمئنی که میتونی ما رو به راحتی بکشی و از بین ببری؟ امروز که انقدرهام موفق نبودی .

لویی توجه زین را بدون ایجاد صدا جلب کرد و رادیو را نشان داد . زین شانه هایش را بالا انداخت و دوباره مشغول به کارشد .

- من هنوز سعی نکرده ام که شما را از بین ببرم . امشب شروع به کار خواهم کرد . همین امشب . قبل از اینکه بتوانید خود را آماده کنید . اگر همین امشب به ما ملحق نشوید یک نفر از شما کشته خواهد شد .

+ فقط یک نفر؟

- بله . یک انسان در هر ساعت به این ترتیب شاید باقی ماندگان عقیده شان عوض شود . در غیر این صورت تا طلوع آفتاب همه شما می میرید .

***

چه پارتِ حوصله سر بری 😪😐

پارتِ بعدی بهتره :')💙

و متاسفانه باید بگم همش دو تا پارت مونده ...

کاورم کارِ سحر T_T @swhrlt a user

ووت و کامنت یادتون نره ...

و لطفا پارتای قبلو چک کنین و مطمئن شین ووت دادین چون بعضی پارتا ووتاش کمه بعضیا بیشتر :|

لاو یو آل 💛

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro