Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

▪ شرط ▪

حدس بزنین کی برگشته~ ابیگیل~♡

"تو یه احمقی." زین خیلی خونسرد گفت.‌ لیام نفسش رو فوت کرد و در واحدش رو قفل کرد.

خونه ی لیام واقعا شیک بود. اینکه اون تو یه برج زندگی میکرد چیز جالب و رقت انگیزی بود.

"گوش کن، من مجبور بودم-"

"فکر نمیکنی این که منُ بی اجازه ببوسی و بعدم بگی مجبور بودی، یه ذره بی ادبیه؟" زین حرف لیام رو قطع کرد. لیام مکث کرد، میخواست عذرخواهی کنه ولی- اونموقع منظورش این بود که دیگه نمیخواست زین رو ببوسه- فاک، اون بیشتر میخواست.

"بی ادبی هم باشه...من پشیمون یا متاسف نیستم." لیام رُک جواب داد. زین کمی- لعنتی فقط کمیییی- سرخ شد. سعی کرد از جواب لیام خوشش نیاد ولی آههههم اون عاشق همون چندتا کلمه شد.

فقط تونست یه پوزخند بزنه، "پس واقعا گیی."

"من گی نیستم. هر پسری که از همجنسش خوشش میاد که همیشه گی نیست- شاید من بایم...یا پَن؟"

"ماهیتابه." زین کوتاه مسخره کرد و لیام برخلاف ظاهرش میخواست یه مشت بزنه تو دهن زین. مادرفاکر.

"هوموفوبیک."

"لیام، من هشت تا پسر و یه دختر رو تا حالا بوسیدم، با من از هوموفوبیک بودن حرف نزن." زین اطلاع داد- خدای من اونا دارن میزنن جاده خاکی!

محض رضای بول شیت- زین باید الان فرودگاه میبود.

"خب، سفر من چی شد؟" زین موضوع رو عوض کرد، لیام هنوز هم تو دلش داشت میرقصید؛ زین استریت نیست.

"آه- آم...آها در اون مورد باید بگم- که آه-"

"بنال." زین صریح و بلند گفت. لیام سرفه کرد، "خب میدونی- باید باهم بریم. میریم آریزونا."

"د فاک-"

"گوش کن، زین، ما میریم اونجا و بعد با نقشه ی من میریم جلو. خب؟" لیام محکم گفت. زین چیزی نگفت.

"کِی میریم؟"

"فردا عصر." لیام کوتاه جواب داد. زین پلک زد؛ نمیدونست باید خواسته ی واقعیش رو بگه یا نه.

"میتونی اینجا بمونی، زین. قول میدم نصف شب نیام تو اتاقت." لیام با سرخوشی گفت و ابروهاشو بالا انداخت. زین لبش رو گزید. این فقط یه قسمت از چیزی بود که میخواست.

"خب- باشه مشکلی نیست. ولی من امشب میرم سر یه کاری." زین گفت و ساکش رو کنار دیوار جا به جا کرد.

"چی؟ چه کاری؟ داری بهم خیانت میکنی؟ من فکر کردم فقط با منی!" لیام قطعا یه دراما کوئین بود. زین نفسش رو فوت کرد، اون با یه بچه ی لوس طرفه.

"گوش کن، فُکُلی، تو دوست پسرم نیستی." زین زمزمه کرد، انگار داشت از هویتش دور میشد. لیام باعث میشد اون کارایی بکنه و حرفایی بزنه که اصلا شبیه خود واقعیش نبود.

"ولی گذشته از شوخی...زین...کجا میخوای بری؟" لیام پرسید، نگرانی تو صداش موج میزد. پسر مو مشکی اینو متوجه شد.

"ببین لیام-" زین همونجا کنار چمدونش زانو زد، "لیام، من یه قاتل حرفه ایم! میدونم دارم چی کار میکنم و نه این یه ماموریت نیست- دلایل شخصی دارم."

"دوست دخترت- یا دوست پسرته؟ میخوای جاسوسیش رو بکنی؟" لیام با کمی حرص که از سر حسادت بود پرسید.

اون آدم روراستیه، مثل بقیه به خودش بد و بیراه نمیگه که نباید چنین احساساتی نسبت به یکی که وقت زیادی نیست میشناستش، داشته باشه- هرچی باشه، زین یه قاتله و فعلا برای لیام کار میکنه.

اون داره خانواده ی لیام رو میکُشه.

و حتی خودِ لیام رو هم تهدید کرده.

"آه...نه اون دوست پسرم نیست." درحالی که لیام داشت سعی میکرد از احساسات ضد و نقیضش جون سالم به در ببره، زین کمی شوکه شده بود چون لیام یه جورایی دستشو خونده بود.

اون مغز گنده ای داره!

"میدونی زینی، منم باهات میام. این کاری که میگی منو مضطرب میکنه." لیام گفت...و زین عصبی شد، بدون اینکه به نیک-نِیمش [زینی] توجهی کنه.

"دِ مرتیکه گنده! تو یه بیزینس بزرگُ رو انگشت کوچیکه ت میچرخونی بعد نگران کاری هستی که من میخوام انجام بدم؟ احمقی، یا داری ادای احمقا رو درمیاری؟" زین بلند گفت. لیام آه کشید.

"زین تو نمیفهمی-"

"میفهمم! خوبم میفهمم! قبل اینکه اون حلقومت رو با اره ببُرم خفه شو!" پسر قاتل گفت. لیام برای یه لحظه ی طولانی به چشمای زین خیره شد- لعنتی خیلی ترسناک بود. انگار تو چشماش آتیش روشن کرده بودن.

لیام نمیدونست چرا، ولی اصلا خوشش نمیومد وقتی مخاطب این عصبانیت خودشه.

"من- آههه هر غلطی که میخوای بکن! من دیگه تمومم!" لیام به سمت آشپزخونه رفت- ولی سریع برگشت.

دوید و جلوی زین زانو زد، "به یه شرط باهات نمیام!" درخششی که تو چشمای قهوه ایش بود زین رو میترسوند، چون میدونست بوی دردسر میدن.

"چه شرطی؟" اگر تو حالت معمولی بودیم، زین کسی که براش شرط میذاشت رو تکه تکه میکرد، به معنای واقعی کلمه. حتی جک هم یه جورایی میترسید برای زین شرط و شروط بذاره.

ولی لیام، خدای من اون یه پررو واقعی بود.

"میدونی- اگه بذاری من ببوسمت، منم تنهات میذارم که بری سرتُ به باد بدی." لیام گفت و به لبهای زین نگاه کرد. این دیگه زیادی بود- "جهنم و ضرر! گمشو باهام بیا امشب!" زین غرید و لیام لبخند کوچیکی زد.

"پس میخوای از راه سخت بریم جلو، هاه؟" اون زمزمه کرد.

لیام‌ زیادی مشتاقه. این‌ چیزیه که من دوست دارم :>♡

مریلآ

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro