Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

7. کلَسی بیچ

وقتی کلوم و جاناتان وارد اتاق شدن، با منظره ی خیلی گوگولی ای مواجه شدن. اشتون و لوک رو به هم خوابیده بودن در حالی که دست لوک خیلی شل و ول روی شونه ی اشتون بود. کلوم لبخند خیلی بزرگی زد ولی جاناتان فوری رفت و دست لوک رو برداشت

"هی چیکار میکنی؟"

لوک بلند شد. کلوم که چشماش گرد شده بودن، به لوک نگاه کرد. جاناتان از جا پرید ولی "هاش" ی کرد

"دستت روی شونه ی اشتون بود"

"که چی؟"

لوک با ابروی بالا پریده روی تخت نشست. موهاش رو با انگشتاش درست کرد و منتظر به جاناتان نگاه کرد

"این درست نیست. ما نمیتونم همجنس خودمون رو-"

"چی؟ خدای من! همه ش مسخره ست! من دوست دارم همینجا کنار پرین- اشتون بخوابم و محکم بغلش کنم! مشکلی میبینی؟ میدونم یه اِیمیشی و این حرفا برات عجیبه ولی باید بدونی این چیزا برای ما عادیه"

لوک خیلی ناگهانی پرخاش کرد. جاناتان عقب تر رفت. اشتون چشماشو باز کرد و لوک عصبی رو بالای سرش دید

"کافیه لو-لوکاس! تو داری میترسونیش!"

کلوم هشدار داد

"خیلی خب، خیلی خب"

لوک گفت و نفس عمیقی کشید. اشتون بدنش رو کشش داد و به صورت پسرا نگاه کرد

"چی شده؟"

"من پایینم"

لوک گفت و کتش رو برداشت. کلوم چشماشو تو حدقه چرخوند و جاناتان آرنج لوک رو گرفت

"من...متاسفم!"

"مشکلی نیست، جانی!"

لوک گفت و لبخند زد. اون از اتاق بیرون رفت و کلوم و جاناتان به صورت متعجب اشتون نگاه کردن. اونا حاضر شدن و رفتن توی شهر بگردن و بیشتر با شهر آشنا بشن

"خب کجا بریم؟"

کلوم زیر لب از خودش پرسید. لوک هم بهشون ملحق شد.

"من بیمارستان، ایستگاه پلیس، مغازه های دیگه و آتشنشانی رو نشونشون دادم، الان باید مدرسه رو نشونشون بدم؟"

کلوم از لوک پرسید. لوک اخم کرد

"مدرسه؟ اونا مگه چند سالشونه؟"

اون پرسید. جاناتان گفت هیجده. کلوم سرشو تکون داد

"پس میریم کالج رو بهتون نشون میدم"

کلوم با لبخند گفت. اونا رفت به کالجی که کمی دورتر بود. لوک ماشینش رو آورده بود و با اون رفتن. کالج خیلی جای خوبی بود ولی جاناتان انگار خوشش نمیومد. جاناتان میخواست برگرده خونه. از نیویورک یا هر شهر دیگه ای میترسید و خوشش نمیومد ولی اشتون خیلی درباره ی شهرای دیگه و دنیای اون بیرون هیجان داشت

وقتی بیرون یه بستنی فروشی نشستن تا یه چیزی بخورن، یه پسر با موهای بلوند اومد نشست کنار کلوم. چشمای کلوم گرد شدن و آبی که لوک داشت میخورد پرید گلوش

"های گایز!"

"مایک!"

کلوم صندلیش رو دور تر کشید. لوک داشت سرفه میکرد و چشماش اشکی شده بود

"داره خفه میشه!"

"چیزی نیست، اشتون."

مایکل با لبخند گفت و یدونه محکم زد پشت گردن لوک و لوک بعد دوتا سرفه آروم شد و سرشو تکون داد.مایکل خودش رو معرفی کرد. اشتون ازش ترسیده بود...قبلا موهاش قرمز بود، حتما مثل کلوم رنگشون کرده بود

"خب، چیکار میکنین؟"

مایکل پرسید و دستش رو روی شونه ی کلوم انداخت. اشتون یادش میومد که لوک بهش گفته بود مایکل از کلوم خوشش میاد. اون یه لبخند زد چون کلوم و مایکل خیلی باهم خوب دیده میشدن. ولی باید قیافه ی جاناتان رو میدید...اون با چندش به دستش دور شونه ی مایکل نگاه میکرد. ولی کسی ندید

"دستتو بکش"

کلوم غرید و مایکل پسری که همیشه میخواستش رو به خودش نزدیکتر کرد

"اوه بیبی"

"بیبی؟ تو داری کلوم رو بچه صدا میزنی؟ مطمئنا منظورت عزیزم نیست، نه؟"

جاناتان با تعجب پرسید و لوک بلند خندید. اشتون منتظر جواب موند

"خب چرا که نه..." مایکل کمی خندید، "بیبی تو فرهنگ ما معنی عزیزم رو هم میده، مثل شما، هر کسی یه نفر رو خیلی دوست داشته باشه بهش میگه بیبی یا بیب. بـِی رو فنای جیکوب استار چی چی استفاده میکنن که کلی دختر نوجوون چندشن!"

مایکل پرحرفی کرد. کلوم چشماشو تو حدقه چرخوند

"تو خیلی فلیرتی هستی! درضمن، من از جیکوب خوشم میاد!*" *فکت کلوم هود عررر

کلوم گفت و لوک بیشتر خندید. اشتون به پسر بلوند چپ نگاه کرد چون اون دلیلی برای خندیدن نمیدید

"مایکی بوی، اون از تو خوشش نمیاد"

لوک گفت و مایکل اخم کرد. سفارشات پسرا اومد و پسر مو قرمز یه آیس پک قهوه سفارش داد

"اوووههه کلـَـسی بیچ!"

لوک گفت و خنده ی کوچولویی کرد

"خب، الان تک تک کلماتت رو ترجمه کن"

جاناتان کلافه گفت و اشتون تک خنده ای بخاطر قیافه ی کلافه ی دوستش کرد

"میشه هرزه ای که کلـَسی و فانتزیه"

لوک بدون پرده ترجمه کرد و جاناتان سرخ شد. کلوم خندید و مایکل زبونشو برای لوک درآورد. اشتون به کیوت بودن مایکل لبخند زد

"من بهتون گفته بودم دوستام یه کم عجیب و خطرناکن"

کلوم گفت و اشتون سرشو تکون داد. اون بهتر از همه میدونست لوک چجور هیولاییه، ولی اینو هم میدونست که لوک میتونه خیلی وقتا خیلی سوئیت و جنتل باشه

"من، من میرم دستامو بشورم"

جاناتان گفت و از جا بلند شد. همه بهش یه لبخند زدن. وقتی جاناتان رفت، لوک نفس عمیقی کشید

"من از اون پسره خوشم نمیاد!"

اون گفت و اشتون زیر چشمی بهش نگاه کرد

"اون پسره دوست صمیمی منه"

"نه نیست، اشتون. اون حتی دوست تو هم نیست! شما مثل دوتا دوست رفتار نمیکنین اون خیلی خشکه!"

"ما اِیمیشیم لوک، چه انتظاری ازمون داری؟"

"تو فرق میکنی!"

لوک گفت و اشتون چیزی نگفت. فقط نفس عمیقی کشید و اونطرف رو نگاه کرد. مایکل و کلوم داشتن خودشون آروم حرف میزدن. لوک از فرصت استفاده کرد و چونه ی اشتون رو گرفت. اشتون هیسی از بین دندوناش بیرون داد چون کبودی هاش درد میکردن. لوک خیلی عصبی به چشمای ترسون پسر کوچیکتر نگاه کرد

"دیگه هیچوقت بهم چپ نگاه نکن یا چشماتو ازم ندزد...فهمیدی؟"

لوک زیر لب گفت و اشتون چشماشو بست. کاری که لوک ازش متنفره

"چشماتو باز کن!"

لوک بلند گفت و کلوم و مایکل به سمت اونا برگشتن

"هی زرافه، تو داری شکنجه ش میدی!"

مایکل زیر لب گفت. لوک چونه ی اشتون رو ول کرد و اشتون سرشو روی دستاش که روی میز بودن گذاشت

"همین الان- هی هی! یه اتاق بگیرین لطفا!"

لوک به کلوم و مایکل که داشتن همو میبوسیدن گفت. تو همین حین لوک به داخل نگاه کرد و دید جاناتان داره میاد

"نچسب داره میاد"

لوک خرخر کرد و کلوم و مایکل از هم فاصله گرفتن. جاناتان خیلی عصبی پشت میز نشست

"تو..." به لوک اشاره کرد، "تو بهم گفتی دوستا میتونن همدیگه رو بغل کنن، ولی آیا دوستا میتونن همدیگه رو ببوسن؟"

جاناتان پرسید و لوک بهش چپ نگاه کرد

"بله! من میتونم دوست پسرم رو ببوسم"

"این خیلی گیج کننده ست، دوست پسر؟"

کلوم با حوصله به جاناتان و اشتون توضیح داد که دوست پسر چیه و دوست دختر چیه. اون گفت گی چیه و استریت چیه، با اینکه جاناتان میدونست

"گی؟ ما بهش میگیم فگات"

جاناتان با پوزخند گفت و اشتون پاشو لگد کرد

"تو نمیتونی همچین حرفی بزنی!"

اشتون از بقیه دفاع کرد. لوک لبخند افتخار آمیزی زد

"چی؟ تو هم با اونایی؟ تو هم یه فگاتی؟"

"نه نیستم، اونا هم نیستن. تو نمیتونی تو صورت یکی همچین حرف زشتی بزنی."

اشتون گفت. جاناتان چیزی نگفت

"برمیگردیم هتل"

کلوم آه کشید

***متاسفم جاناتان ولی، بیچ، پلییییزززز

مـ ـریـ ـلـ ـآ***

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro