Chào các bạn! Vì nhiều lý do từ nay Truyen2U chính thức đổi tên là Truyen247.Pro. Mong các bạn tiếp tục ủng hộ truy cập tên miền mới này nhé! Mãi yêu... ♥

32. آبیِ خالص


اشتون بیسکوئیت ها رو از توی فر درآورد. گذاشتشون روی کانتر تا خنک شن. پیش بندش رو باز کرد. امروز هم یه روز مثل روزای دیگه بود...خسته کننده و حوصله سر بر.

راستشو بخواید، بعد اون همه آدرنالین که به خون اشتون سرازیر شده بود و طعم هیجان رو بهش چشونده بود، اون دیگه نمیتونست عادی زندگی کنه. نمیتونست مثل یه خانم خونه دار باشه.

خانمای خونه دار...

خانمای خونه دار...قوی هستن. اونا خیلی قوین. اونا میتونن هر روز هر سال رو روزای تکراری داشته باشن و با این حال به همسر و بچه هاشون عشق بورزن. میتونن با شوق غذا درست کنن و با سلیقه خونه رو تمیز کنن. میتونن با حوصله به بچه ها درس یاد بدن و با محبت اونا رو بزرگ کنن.

اشتون میتونه بگه میتونه عشق بورزه. میتونه به لوک عشق بورزه ولی این کار خطرناکیه. چون نه اون یه خانم خونه داره، و نه لوک همسرش.

وقتی در خونه باز شد، اشتون لبخند زد. لوک یه سلام بلند داد و با خنده یه بوسه روی لبای نرم اشتون گذاشت.

"خوشحالی...؟"

"اقامتمون رو گرفتم! میتونیم بریم نیوزلند و با خیال راحت اونجا بمونیم! دیگه هیچ راتاج یا ایمیشی اونجا نیست که بتونه بهمون آسیب بزنه...دیگه کسی نیست که تو رو توی خطر بندازه." لوک قسمت آخر حرفش رو آروم گفت. اشتون لبخند زد. قلبش پر از اشک شد، چشماش برق زدن و هیجانش تو لبخندش بیرون پاشید.

خیلی دوست داشت بگه، لوک، تو خود خطری برای من- ولی نگفت. چون دیگه به این جمله اعتقادی نداشت...ولی این معنی رو نمیداد که درست نباشه.

"نیوزلند چجور جاییه؟" اشتون پرسید. لوک تی وی رو روشن کرد و روی کاناپه لم داد. روی تشک راحتی زد تا اشتون بشینه کنارش.

"بیا اینجا تا بهت بگم." اون با نرمی گفت. اشتون کنارش نشست و لوک دستاشو دور شونه هاش انداخت. اون پسر کوچیکتر رو به سینه ش فشار داد.

"یه جای خیلی زیبا...سرسبز با هوای عالی..."

-

"اینجا خیلی زیباست...سرسبزه با هوای عالی! تازه، شهری که داریم میریم زیاد هم بزرگ نیست!" کلوم گفت. اشتون به دور و بر نگاه کرد. اونا الان تو یه شهر بودن. بله. اونا تازه رسیده بودن به کشور جدیدشون. کلوم داشت بال درمی آورد. اون خوشحال ترین مرد روی زمین بود.

اون مرد زندگیش رو کنارش داشت، با بهترین دوستش. اون برگشته بود به کشورش. به خونه ش. و قرار بود با بهترین دوستش همسایه باشه!

لوک و مایکل به کمک کیسی مورتا و رئیسش آقای کرام دوتا خونه ی دو طبقه کلاسیک کنار هم پیدا کرده بودن. اونا تمام اموال لوک و مایکل رو فرستاده بودن به بانک شهرشون و نصفش رو گذاشته بودن تو بانک بین المللی بمونه. اشتون برای اولین بار شلوارک پوشیده بود. اون عادت نداشت بیرون رفتنی لباسای باز بپوشه با اینکه چند بار کلوم مجبورش کرده بود.

برای همین، لوک از کنارش جم نمیخورد. اونا سوار یه تاکسی که مال فرودگاه بود شدن و به سمت خونه هاشون رفتن. لبخند کلوم از روی لباش نمی افتادن. مایکل چند بار دستش انداخت ولی هیچی نمیتونست مود خوب کلوم رو خراب کنه...

اشتون با کنجکاوی داشت بیرون رو میدید. درختا کنار خیابونا استوار ایستاده بود. نور آفتاب روی برگاشون میتابید و  اونا رو برای باروری پر برکت آماده میکرد. آسمون شهر آبی بود. خیلی آبی. وقتی ازاون شهر بیرون رفتن، اشتون اخم کرد.

"آو نگران نباش اشی، داریم میریم به شهر خودمون. شهر ما فرودگاه بین المللی نداره!" کلوم با یه چشمک برای اشتون توضیح داد. پسر کوچیکتر سرش رو تکون داد و لبخند زد. حتی جاده های اینجا هم زیبا بودن...

وقتی رسیدن به شهر اصلی، اشتون احساس کرد یه غریبه ست. احساس خیلی بدی بود ولی هرطور بود اون تونست از پسش بربیاد. زندگیش پیچیده تر از این حرفا شده بود- و الان هم اوضاع هیچ بهتر نبود.

تو یه مدت زمان کم، اشتون خیلی چیزا رو تجربه کرده بود...چیزای جدید، ترسناک و زیبا. شاید فکر کنین اون دیگه به این وضعیت عادت کرده، ولی اون اصلا نمیدونه فردا چی در انتظارشه، و این برای یه ایمیش سابقِ آروم یه ذره سخته.

"هی پرینسس!" لوک با ذوق دست اشتون رو کشید و از ماشین پیادش کرد، پسر کوچیکتر حتی نفهمیده بود کی رسیدن! لوک با دستش به یه خونه ی سفید اشاره کرد. اشتون با چشمای گرد و قلبی که هر لحظه ممکن بود بترکه به خونه نگاه کرد.

یه خونه ی دوطبقه بود، با نمای چوبی سفید. یه باغچه ی کوچیک داشت و درش قرمز روشن بود. تو باغچه ش گلای پاپاتیا، رزِ سفید و شیپوری زرد دیده میشد. پرده هاش قرمز روشن بودن و از پنجره های خوشگلش معلوم بودن. یه شیروانی فلزی داشت و همینظور یه اتاق زیر شیروانی که پنجره ش معلوم بود. بزرگ بود، برای دو نفر خیلی بزرگ بود.

"دوستش داری؟ به کیسی گفته بودم رنگای روشن انتخاب کنه چون تو دوست داری!" لوک سریع توضیح داد. خیلی میخواست اشتون بهش بگه عاشق خونه ست، ولی اشتون بهش نگاه کرد و لبخند آرومی زد. دستش رو فشار داد و آروم زمزمه کرد، "ممنون، لوک! این خیلی خوشگله!" اون گفت و گونه هاش به رنگ صورتی کمرنگ دراومدن.

چشمای آبی لوک درخشیدن و لبخندش شل شد. اون سریع در باغچه رو باز کرد و اشتون رو با خودش کشید. یه کلید به پسر کوچیکتر داد.

"بازش کن!" اون با ذوق جیغ کشید و اشتون آروم خندید. کلید رو تو قفل کرد و با کمک لوک بازش کرد. وقتی در رو باز کرد، بوی تند عسل و لیمو بینیش رو اذیت کرد، ولی کمی بعد بهش عادت کرد. آفتاب از پشت پرده ها افتاده بود تو خونه و خونه رو گرم و روشن کرده بود.

یه ست راحتی آبی روشن تو نشیمن چیده شده بود. یه تلویزیون روی دیوار بود و چندتا باکس سفید که توشون مجسمه های کوچیک گِلی با لعاب سفید چیده شده بود. دیوارای خونه سفید و آبی روشن بود. یه میز بزرگ شیشه ای جلوی راحتی ها بود. روی کف پارکت یه فرش کوچیک کرکی با رنگای سرمه ای، آبی و سفید خود نمایی میکرد.

اشتون نفس عمیقی کشید...اینجا با روحش سازگار بود، ذهنش احساس میکرد خونه ش رو پیدا کرده...

"آشپزخونه رو هم ببینیم!" لوک با شوق گفت و اشتون رو کشید تو آشپزخونه. اشتون خنده ی آرومی کرد.

آشپزخونه، ساده بود ولی انرژی خیلی مثبتی به آدم میداد. دیوارهاش سفید و نارنجی خیلی روشن بود. ست ناهارخوری صندلی های نارنجی و میز شیشه ای داشت. کابینت هاش چوبی بودن، به رنگ قهوه ای روشن.

لوک آروم خندید و دوباره اشتون رو کشید. اونا به طبقه ی بالا رفتن.

"اینجا اتاق ماست! ولی اگه رنگشو دوست نداشتی بهم بگو!" لوک قبل اینکه در رو باز کنه گفت. اشتون سرشو تکون داد. اون در اتاق رو باز کرد. یه اتاق دلباز با یه تخت دونفره تو یه گوشه بود. دیواراش مشکی و صورتی روشن بودن و این اشتون رو گیج میکرد...

بقیه ی جاهاش خونه دیوارای سفید با یه رنگ روشن دیگه داشت...ولی اینجا...

"مشکی منم." لوک گفت.

اشتون برگشت سمتش...پس...برای همین همه چیز تو این اتاق جو سنگینی داشت...مشکی و صورتی روشن، لوک و اشتون.

اشتون لبخند کوچیکی زد.

"تو مشکی نیستی..." اون گفت، "تو آبی خیلی روشنی، مثل آبی آسمونی- یا...آبی فیروزه ای. تو فیروزه ای هستی، لوک...آبیِ خالص."


***احساس میکنم دیگه کتابو دوست ندارید T^T

ببخشید اگه خوب نیست T^T

مـ ـریـ ـلـ ـآ***

اوه درضمن، ذهن احساس نمیکنه :/ محض زیبایی کلام نوشتمش اوکی بای

Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro