14. "زنده ای؟"
کلوم و اشتون تو استارباکس بودن. اشتون اولین نوشیدنیش رو سفارش داده بود
"خب...امتحانش میکنیم!"
کلوم با خنده گفت چون قیافه ی اشتون دیدنی بود
"من واقعا حوصله نداشتم الکی یه چیزایی نوشتم دیگه!"
اشتون بینیش رو چین داد. کلوم باز هم خندید
"بخورش!"
اشتون نفسش رو فوت کرد و به کلوم چشم غره رفت. کمی از نوشیدنی رو خورد و اخم کرد
"این بهتر از اون چیزیه که من تصور میکردم!"
اشتون گفت. کلوم نوشیدنی گرفت و کمی ازش مکید. این واقعا خوب بود!
"تبریک میگم میستر ایروین، شما موفق شدین!"
کلوم صداشو کلفت کرد و گفت. اشتون خندید. اونا باهم حرف زدن و کلوم آهنگ جدید گرین دِی رو زد به ام پی تری پلیر اشتون زد. پسر موطلایی زیاد موزیک گوش نمیکرد ولی نمیخواست دل کلوم رو بشکنه. کلوم و اشتون از استارباکس بیرون اومدن و سوار ماشینی که کلوم تازه خریده بود شدن. این رو کلوم با پول های خودش خریده بود و این برای اشتون جای تعجب داشت
"میدونی، همه مثل لوکیِ شما ریچ اَس نیستن!"
کلوم با خنده گفت. ماشین اون اونقدرا هم بد نبود، اون معمولی بود. اشتون اخم کرد
"ریچ اَس؟ لوک ثروتمنده؟"
"هاها! شوخی جالبی بود اشتون!"
کلوم مسخره کرد
"خب، من هنوزم نفهمیده م لوک چیکار میکنه"
"میخوای چیکار کنه؟" کلوم بینیش رو چین داد، "اون رئیس یه گروه مافیاست" کلوم گفت. اشتون اخم کرد
"من میدونستم یه چیزی اشتباهه، ولی رئیس؟ آه، اون مگه چند سالشه؟"
اشتون پرسید.
"خب، 22؟"
کلوم خندید و اشتون ابروهاش رو بالا انداخت
"اون خیلی جوونه..."
"تو فکر میکنی اون روانی خیلی بی گناه و شفافه؟ نه، اشتون. اون آدمیه که ما تعجب میکنیم با تو اینطوری رفتار میکنه. اگه یه آدم معمولی رو درنظر بگیریم، رفتار لوک دربرابر تو رو هم بذاریم کنارش، باز هم لوک باهات خوب رفتار نمیکنه! با این حال ما تعجب میکنیم لوک تا این حد خوب شده!"
کلوم گفت و خرخر کرد. اشتون سرخ شد
"مگه اون قبل من چطوری بود؟"
"یه جانی. روانی به تمام معنا. اون به کسی اهمیت نمیده، عصبانیتش رو کنترل نمیکنه، اون چیزیه که روزای اول دیدیش. از اون هم بدتر. میشد گفت به تو آسون گرفته بود"
کلوم گفت و اشتون به خودش لرزید
"بس کن کلوم تو داری منو میترسونی"
اشتون دستش رو روی دهنش گذاشت. کلوم سرش رو تکون داد
"نترس، نکته ی این حرفا اینه که لوک به تو اهمیت میده...به تو"
پسر کیوی خیلی جدی گفت. اشتون سرشو تکون داد. کلوم ماشین رو روشن کرد
"من نمیخوام بترسونمت ولی ممکنه این اهمیت دادن از حدش خارج بشه"
"چطور؟"
"نمیدونم...اُور پروتکتینگ...این که تو مراقبت از تو زیاده روی کنه. ممکنه حتی نذاره من رو هم ببینی!"
کلوم گفت. اشتون اخم کرد
"همین...همین الانش هم نمیذاره با مایکل زیاد حرف بزنم"
"اوه...مایکل. خوب شد گفتی. یادم افتاد. مایکل یه چند روز دیگه برمیگرده"
کلوم با لبخند گفت و این باعث شد اشتون هم لبخند بزنه. اونا همه چیز رو فراموش کردن و سر راهشون به اون فروشگاه آلات موسیقی رفتن. کلوم گفت میتونه به اشتون گیتار زدن یاد بده. اون گفت گیتار زدن خیلی آسونه
اونا برگشتن به ساختمون. اشتون گونه ی کلوم رو بوسید و از ماشین پیاده شد. کلوم دستش رو تکون داد و اشتون هم وارد ساختمون شد. پسر چشم عسلی-سبز خیلی زود رفت طبقه ی بالا و در اتاقش رو باز کرد. لوک تو اتاق بود و داشت بیرون رو نگاه میکرد. وقتی اشتون وارد شد و در رو بست، لوک برگشت سمتش. دستش یه ماگ قهوه بود و چشمای آبیش کدر بودن
"هی بیبی پرینسس"
"های"
اشتون آروم جواب داد. حرفایی که کلوم زده بود به ذهنش رسوخ کردن. کلید هاش رو روی میز گذاشت و رفت دستشویی که دستاش رو بشوره
"کلوم."
لوک گفت. اشتون اخم کرد و دستاش رو خشک کرد
"کلوم؟ چیزی شده؟"
"زیادی باهاش صمیمی نشو"
لوک گفت. اشتون اخمش رو غلیظ تر کرد و چیزی نگفت
"جواب منو بده"
لوک بلند گفت. اشتون بهش نگاه کرد
"کلوم تنها دوستیه که من دارم"
اشتون آروم جواب داد و روی صندلی میزش نشست. لوک رفت جلو و ماگش رو کوبوند روی میز. چشماش رو از حرص بست
"به من گوش کن پرینسس، دلیل اصلی بودن تو اینجا همون کلومه که تنها دوستت خطابش میکنی"
"نه، اشتباه نکن میستر، تنها دلیلی که من اینجام اینه که تو حوصله ت سر رفته بود و یه اسباب بازی میخواستی"
اشتون اصلاح کرد. لوک اخم کرد
"تو خیلی گستاخی پسر!" لوک غرید، بعد با عصبانیت داد کشید: "اینقدر گستاخ نباش! نمیتونی خفه شی؟"
اشتون سرش رو برگردوند اون طرف. کاری که همیشه لوک رو جری تر میکنه. لوک خم شد و چونه ی پسر کوچیکتر رو گرفت و سرش رو محکم چرخوند. گردن اشتون درد گرفت ولی اون فقط چشماش رو بست
"به من نگاه کن!"
لوک دوباره غرید. اشتون چشماش رو باز کرد. هر دو به چشمای همدیگه نگاه کردن. اشتون احساس کرد زانوهاش سست شدن ولی درد چونه ش نمیذاشت زیاد متوجه احساس بشه. اون دست لوک رو گرفت تا بکشه کنار ولی لوک محکمتر گرفت و اون هیسی سر داد
"درد داره پرینسس؟"
لوک پرسید و خندید. اشتون اخم کرد و لوک رو هُل داد
"تو یه روانی دیوونه ای!"
اشتون فریاد کشید و بلند شد تا بره بیرون. لوک سریع اشتون رو هُل داد و سر و شونه های پسرک به دیوار خوردن. لوک یقه ی پسر کوچیکتر که گیج شده بود رو گرفت
"سر من داد میکشی؟" لوک پرسید و ترسناک به اشتون نگاه کرد. "بعد هم از دست من فرار میکنی؟" اون در گوش اشتون زمزمه کرد. پسر کوچیکتر بین دیوار و اون وحشی داشت نفس نفس میزد
"ولم کن!" صدای پسر ضعیف تر شکست. لوک خندید و فشار دستش به گردن اشتون رو محکمتر کرد. اشتون داشت خفه میشد. اشتون دست و پا زد برای کمی اکسیژن ولی لوک اونو محروم کرده بود. این تا زمانی ادامه داشت که چشمای اشتون سیاهی رفت و بسته شدن. لوک انداختش روی زمین و کتش رو برداشت
"حق نداری پاتو از اینجا بذاری بیرون!"
لوک خم شد و در گوش اشتون که داشت سرفه میکرد گفت. اشتون جوابی نداد چون نمیتونست
"به من جواب بده پرینسس"
لوک آروم گفت و اشتون دوباره سرفه کرد
"بهم جواب بده!"
اون بلند گفت و به شکم اشتون لگد زد. پسر صدمه دیده تو خودش پیچید و آخش دراومد
"همین کافی بود عزیزم"
و رفت...
***
سه روز بود لوک برنگشته بود...اشتون از این بابت خوشحال بود. تو این سه روز یه بسته آبمیوه و دو حلقه دایجستیو خورده بود و هیچ. خبری از کلوم نبود...اشتون سه روز بود دوش نگرفته بود و تقریبا در کل ده، نُه ساعت خوابیده بود. همه چیز خاکستری بود
همه چیز خاکستری بود به جز کبودی های روی چونه و گردنش. همه چیز بی حس بود جز درد توی قفسه ی سینه ش و جایی که لوک لگد زده بود. هیچ صدایی جز صدای ذهنش به گوش نمیرسید.
این اشتون بود. مثل میت ها صاف رو به پشت روی تخت دراز کشیده بود و به صدای ذهنش گوش میداد. خاطرات. سقف سفیدِ اتاق پرده ی نمایش شده بود و صحنه ها رو زنده میکرد...
تا اینکه در باز شد. اشتون برنگشت. بدنش خشک تر از این حرفا بود. تخت تکون خورد و اون فهمید کسی روش نشست. اون یه نفر با دستای سردش به موهای اشتون دست زد
"زنده ای؟"
یه صدایی جز صدای ذهن اشتون پرسید...لوک. اشتون نمیتونست جواب بده. دهنش قفل شده بود. لوک نفسش رو فوت کرد. نوک انگشتاش رو روی چونه ی اشتون کشید و بعد گردنش. روی کبودی هایی که خودش درست کرده بود. لوک به کاردستی های خودش نگاه کرد و لبش رو گزید
"پرینسس؟"
اشتون فقط پلک زد و به سقف خیره موند. لوک آهی کشید و از روی تخت اومد کنار...اون بد کرده بود، خیلی بد.
**نمیدونم چرا دارم اینکارو میکنم T^T
مـ ـریـ ـلـ ـآ***
Bạn đang đọc truyện trên: Truyen247.Pro